ات ویو : با بچه ها شروع به حرف زدن کردیم تا معلم اومد و ه
ات ویو : با بچه ها شروع به حرف زدن کردیم تا معلم اومد و همه نشستیم سر جاهامون شروع به درس دادن کرد کلاس تموم شدو کیفمو برداشتم که برم که جونگ سوک گفت شمارتو میدی شاید با بچه ها رفتین بیرون به تک هم بگیم بیای گفتم باشه و شمارمو دادم بش و از کلاس رفتم بیرون که یهو
از زبون کوک : بد از اینکه با یونا حرف زدم حاضر شدم کیلیلد موتورمو برداشتم رفتم دانشگا معلم اومدو یه سری چیز میز گفت کلاس که تم م شو داشتم میرفتم که یونا زنگ زد و گفت من نتونستم امروز بیام دانشگا میتونی ات رو برسونی خونه راه یزره دوره سر ظهر ماشین پیدا نمیشه گفتم باشه کلاس ات رو گفت رفتم دنبالش
ات ویو : که یهو کوک رو دیدم دنبال راه فرار بودم که
کوک : نمیخواد خجالت بشی بار اولت بود خواهرت سپردتت به من بیا ببرمت خونه
ات : اکی
کوک : رفتیم یه کلا دادم بهش سوار موتور شدمو راه افتادیم وسط را بودیم که یه فکری به سرم زد
ات میگم میای بریم شهر بازی
ات ویو : رفتم سوار موتورش شدم و راه افتادیم وقتی میدیدمش یه جوری میشدم تو همین فکرا بودم که گف میای بریم شهر بازی
گفتم باشه
کوک : به سمت شهر بازی رفتیم پیاده شدیم رفتیم تو بازیا رو تک تک میکردیم ات خیلی خوب بازیا رو بلد بود که برگشت سمتمو با لحن خیلی کیوتی گفت
ات : من دلم پشمک میخوادد برام میخری؟
کوک : تو که بچه نیستی
ات : چه ربطی داره
کوک اکی همینجا وایسا (اونموقع که برگشت و تو چشام نگا کرد یه جوری شدم گرمم شده بود قرمز شده بودمو ضربان قلبم رفته بود بالا
امکان نداشت تو دو روز عاشق اون دختر شده باشم ) رفتم پشمک گرفتم و دادم بهش مثل بچه دو ساله ها خوشحال شده بود
ات : میگم من دیگه خسته شدم میشه بریم دیگه
کوک : چی اها اره اره حتما
رفتیم سوار موتور شدیم و رفتیم رسوندش خونه و خودمم رفتم خونه رو تخت ولو شده بودم و به امروز فکر میکردم .......
از زبون کوک : بد از اینکه با یونا حرف زدم حاضر شدم کیلیلد موتورمو برداشتم رفتم دانشگا معلم اومدو یه سری چیز میز گفت کلاس که تم م شو داشتم میرفتم که یونا زنگ زد و گفت من نتونستم امروز بیام دانشگا میتونی ات رو برسونی خونه راه یزره دوره سر ظهر ماشین پیدا نمیشه گفتم باشه کلاس ات رو گفت رفتم دنبالش
ات ویو : که یهو کوک رو دیدم دنبال راه فرار بودم که
کوک : نمیخواد خجالت بشی بار اولت بود خواهرت سپردتت به من بیا ببرمت خونه
ات : اکی
کوک : رفتیم یه کلا دادم بهش سوار موتور شدمو راه افتادیم وسط را بودیم که یه فکری به سرم زد
ات میگم میای بریم شهر بازی
ات ویو : رفتم سوار موتورش شدم و راه افتادیم وقتی میدیدمش یه جوری میشدم تو همین فکرا بودم که گف میای بریم شهر بازی
گفتم باشه
کوک : به سمت شهر بازی رفتیم پیاده شدیم رفتیم تو بازیا رو تک تک میکردیم ات خیلی خوب بازیا رو بلد بود که برگشت سمتمو با لحن خیلی کیوتی گفت
ات : من دلم پشمک میخوادد برام میخری؟
کوک : تو که بچه نیستی
ات : چه ربطی داره
کوک اکی همینجا وایسا (اونموقع که برگشت و تو چشام نگا کرد یه جوری شدم گرمم شده بود قرمز شده بودمو ضربان قلبم رفته بود بالا
امکان نداشت تو دو روز عاشق اون دختر شده باشم ) رفتم پشمک گرفتم و دادم بهش مثل بچه دو ساله ها خوشحال شده بود
ات : میگم من دیگه خسته شدم میشه بریم دیگه
کوک : چی اها اره اره حتما
رفتیم سوار موتور شدیم و رفتیم رسوندش خونه و خودمم رفتم خونه رو تخت ولو شده بودم و به امروز فکر میکردم .......
۱۱.۱k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.