فیک《زندگی جدید با تو》p6

(صبح)
هاااممم(خمیازه) ساعت چنده؟واییی خاک تو سرم ساعت۷:۴۵ دقیقه بود چرا گوشیم زنگ نخورد باعجله از جام پاشدم رفتم دستشویی کارای لازمو کردم‌ لباسامو پوشیدم و مو هامو دم‌اسبی بستم و رفتم پایین
+:صبح بخیر مامان
#:صبح تو هم بخیر عزیزم بیا صبحانه بخور
+:نه مامان دیرم شده
#:این لقمه رو بگیر تو راه بخور
+:مرسی خدافظ
گونشو بوسیدم و رفتم بیرون یه تاکسی گرفتم
عمارت
رسیدم ده دقیقه دیر رسیدم خدایا خیلی میترسم
رفتم تو
+:سلام
*:چرا انقدر دیر کردی😡
+:ببخشید ساعتم زنگ نخورد
*:اینجا مگه مدرسَس که بهانه میاری
+:وای خب چیکار کنم ببخشید
*:برا من زبون درازی نکن هاااا الانم برو ظرف هارو بشور
+:باشه
*:چییی؟
+:چشممم
وای زنیکه ی بوقققققق(سانسور(: )
آخه مگه چقدر غذا میخورین چقدر زیادن
(۲۵ دقیقه بعد)
تموم شد
*:ا/ت
+:بله
*:برو لباسارو بشور
+:مگه ماشین لباسشویی نیست
*:نه دیروز خراب شد برو تو حیاط بشور لباسای اربابِ خوب بشورشون
+:باشه
لباسارو بایه تشت پر از آب بردم تو حیاط چقدر سرده من که زود سرما میخورم
چند دقیقه هست دارم لباسارو میشورم دست هام بی حس شده یکی از خدمت کار ها اومد و.......

لایک یادت نره♡