the king of my heart 💜
the king of my heart 💜
پارت۸
بزرگ خان. ات کجایی؟
ات.اینجام پدربزرگ با من کاری داشتید؟
بزرگ خان.اره،امروز قراره پسر عموت یونگی از آمریکا برگرده ازت میخام مودب باشیو خوب رفتار کنه
ات
وقتی پدربزرگ گفت یونگی قراره برگرده یکم ناراحت شدم دوست نداشتم باهاش چشم تو چشم بشم اون منو به یه دختر آمریکایی ترجیح داد اما بازم دلم براش تنگ شده،حوصله بازی کردن نداشتم بکهیون رو بغل کردم بردمش داخل داخل آشپزخونه کنار اجوما
مطمئنم یونگی با دوست دخترش میاد پس دوست نداشتم خودمو ناراحتو شکسته نشون بدم رفتم توی حموم اتاقم یه دوش بیس مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو که تا زیر باسنم بود رو خشک کردم رفتم سراغ کمدم
یه کراپ سفید با شلوار بگ مشکیمو پوشیدم یه رژ قرمز نسبتاً پررنگ زدم موهامو دم اسبی بالا بستم یکم از چتری هام هم جلوم ریختم تو آینه خودمو نگاه کردم وایی چقد جیگر بودم خبر نداشتم
داشتم جلو آینه قر میدادم که در اتاقم باز شد
اجوما.دخترم چیکار میکنی؟
ات.ها هیچی
اجوما. از دست تو دختر خانوم بزرگ گفت بیای پایین قراره برید فرودگاه راستی چه خوشگل شدی
ات.مرسی اجوما باشه شما برید من کیفمو بردارم میام
اجوما.باشه دخترم
ات. از توی کمدم یه کیف که از برند دیور بود رو برداشتم گوشیمو گذاشتم توش رفتم پایین،همه منتظر من بودن مثل اینکه دیر کردم
خانوم بزرگ.بلاخره اومدی دختر
ات.بله مامان بزرگ ببخشید دیر کردم
همه سوار ماشین شدیم راه افتادیم بعد از نیم ساعت رسیدیم فرودگاه
ربع ساعت منتظر بدیم ولی پرواز تاخیر داشت دیر تر رسید، هواپیما نشست سوهو(پسرعمش) رفت تا ببینه یونگی کجائه
بعد از چند دقیقه سوهو با یه پسر که کنار هم بودن داشتن میومدن یکم که دقت کردم....اون واقعا یونگی بود؟
باورم نمیشه اون خیلی تغییر کرده چقد جذابتر شده اینقدر محوش شدم که نفهمیدم کی اومد کنار من
یونگی.سلام
ات.عامم س سلام
بعد از اون دیگه حرفی نزد رفت کنار پدربزرگ
یونگی
امروز قرار بود از آمریکا برگردم دوست دارم آمریکا بمونم ولی خب این درخواست بزرگ خانه که برگردم
یهو یاد ات افتادم یعنی تغییر کرده؟
وقتی هواپیما نشست داشتم دنبالشون میگشتم که سوهو رو دیدم بعدش با هم رفتیم کنار بقیه
وقتی ات رو دیدم تعجب کردم چقد خوشگل تر شده موهاش خیلی بلند شده بود با اینکه خوشگل تر شده بود اما توی چشمام میشد ناراحتی رو دید
راستی پس شوهرش کجاست ؟
مگه اون قرار نبود با پسر آقای لی ازدواج کنه؟
شرطا
۱۳ لایک
۵ کامنت
پارت۸
بزرگ خان. ات کجایی؟
ات.اینجام پدربزرگ با من کاری داشتید؟
بزرگ خان.اره،امروز قراره پسر عموت یونگی از آمریکا برگرده ازت میخام مودب باشیو خوب رفتار کنه
ات
وقتی پدربزرگ گفت یونگی قراره برگرده یکم ناراحت شدم دوست نداشتم باهاش چشم تو چشم بشم اون منو به یه دختر آمریکایی ترجیح داد اما بازم دلم براش تنگ شده،حوصله بازی کردن نداشتم بکهیون رو بغل کردم بردمش داخل داخل آشپزخونه کنار اجوما
مطمئنم یونگی با دوست دخترش میاد پس دوست نداشتم خودمو ناراحتو شکسته نشون بدم رفتم توی حموم اتاقم یه دوش بیس مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو که تا زیر باسنم بود رو خشک کردم رفتم سراغ کمدم
یه کراپ سفید با شلوار بگ مشکیمو پوشیدم یه رژ قرمز نسبتاً پررنگ زدم موهامو دم اسبی بالا بستم یکم از چتری هام هم جلوم ریختم تو آینه خودمو نگاه کردم وایی چقد جیگر بودم خبر نداشتم
داشتم جلو آینه قر میدادم که در اتاقم باز شد
اجوما.دخترم چیکار میکنی؟
ات.ها هیچی
اجوما. از دست تو دختر خانوم بزرگ گفت بیای پایین قراره برید فرودگاه راستی چه خوشگل شدی
ات.مرسی اجوما باشه شما برید من کیفمو بردارم میام
اجوما.باشه دخترم
ات. از توی کمدم یه کیف که از برند دیور بود رو برداشتم گوشیمو گذاشتم توش رفتم پایین،همه منتظر من بودن مثل اینکه دیر کردم
خانوم بزرگ.بلاخره اومدی دختر
ات.بله مامان بزرگ ببخشید دیر کردم
همه سوار ماشین شدیم راه افتادیم بعد از نیم ساعت رسیدیم فرودگاه
ربع ساعت منتظر بدیم ولی پرواز تاخیر داشت دیر تر رسید، هواپیما نشست سوهو(پسرعمش) رفت تا ببینه یونگی کجائه
بعد از چند دقیقه سوهو با یه پسر که کنار هم بودن داشتن میومدن یکم که دقت کردم....اون واقعا یونگی بود؟
باورم نمیشه اون خیلی تغییر کرده چقد جذابتر شده اینقدر محوش شدم که نفهمیدم کی اومد کنار من
یونگی.سلام
ات.عامم س سلام
بعد از اون دیگه حرفی نزد رفت کنار پدربزرگ
یونگی
امروز قرار بود از آمریکا برگردم دوست دارم آمریکا بمونم ولی خب این درخواست بزرگ خانه که برگردم
یهو یاد ات افتادم یعنی تغییر کرده؟
وقتی هواپیما نشست داشتم دنبالشون میگشتم که سوهو رو دیدم بعدش با هم رفتیم کنار بقیه
وقتی ات رو دیدم تعجب کردم چقد خوشگل تر شده موهاش خیلی بلند شده بود با اینکه خوشگل تر شده بود اما توی چشمام میشد ناراحتی رو دید
راستی پس شوهرش کجاست ؟
مگه اون قرار نبود با پسر آقای لی ازدواج کنه؟
شرطا
۱۳ لایک
۵ کامنت
۱۴.۲k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.