پارت ۸ Stealing under the pretext of love
از مدیر خداحافظی کردم و به طرف خونه راه افتادم تو راه به حرفاش فکر میکرم دلم به حال خودمون سوخت خودمم متوجه شده بودم که لیا میترسه و همیشه دستپاچه هست و هرجا میرم میخواد دنبالم راه بیفته اما فکر نمیکردم ترسش تا این حد باشه که معلم و مدیرشم متوجه بشن باید یه چند روزی رو با لیا باشم تا این اتفاقای اخیر رو یادش بره وقتی رسیدم خونه منتظرم بود به طرفم اومد قدش تازه یه وجب بالای زانوم میرسید نگام کرد و گفت=آبجی چیشد؟ مدرسه چیکارت داشت؟
با خنده نگاهش کردم و گفتم=بهم گفتن بجه درس نخونی شدی باید گوشتو بکشم
لیا=وای...ولی من که همیشه درسامو میخونم همه درسامم خیلی خوب میگیرم تازه معلممون هم دوتا ستاره بهم داد
مایا=شوخی کردم عزیزم چیزی نگفتن فقط گفتن درسات خیلی خوبه باید یه جایزه تپل واست بگیرم
لیا=هورااا...جایزه...چی برام گرفتی؟
مایا=جایزه ای کا میخوام بهت بدم لمسی نیست
لیا=یعنی چی؟
مایا=یعنی میخوام ببرمت گردش یه جای خوب
لیا=ایول گردش... کجا میبریم؟
مایا=هوم کجا دوست داری که ببرمت؟
لیا=نمیدونم من که جایی رو بلد نیستم ...
(راست میگفت بچه آخه من احمق تا حالا به خودم زحمت ندادم تا یه پارک ببرم بخاطر همین گفتم...)
مایا=اولش میریم پارک یا شهربازی بعدشم یه ساندویچ تپل میزنیم..
لیا=هوراااا...
مایا=پس بدو بدو حاضر شو
رفتم طرف صندوقچه و یه مقدار پول برداشتم فکر میکنم کافی باشه مانتو و شلوار همیشگیم رو پوشیدم و یه لباس به نسبت خوب هم به تن لیا کردم و راه افتادیم قصد داشتم ببرمش شهربازی ولی اینجوری پولام تموم میشد ولش کن گوربابای پول باید همینکارو بکنم گناه داره بچه خلاصه رفتیم شهربازی خیلی سال بود از کنار شهربازی هم نگذشته بودم از همون اول ورودیش سر کیسه کردن شروع شد ولی بالاخره بچه هست و دلش برای این چیزا خوشه کیف دونفرو هم کف برم پول امشب درمیاد یه دور ماشین سواری کرد و باهاش رنجر سوار شدم تا تونستیم جیغ کشیدیم خیلی خوشگذشت اما دیگه از سرگیجه حالت تهوع بهم دست داد اون شب اگه شده برای یه دقیقه همه زندگی نکبتیمون فراموشم شد یادم رفت توی فقر و بی پولی دست و پا میزنیم وقتی پیاده شدیم هنوز زد خنده رو تو صورتش میدیدم پس بهش خوش گذشته بود منو لیا جز همدیگه کسی رو نداشتیم نشوندمش روی یه نیمکت و بهش گفتم ...
مایا=بشین اینجا برم یه آب هویج بستنی مشتی بگیرم بخوریم باشه؟جایی نریاااا
لیا=باشه آبجی
رفتم دوتا لیوان آب هویج خریدم و داشتم برمیگشتم که دیدم یه پسره کنار لیا نشسته و داره باهاش حرف میزنه اخمام تو هم شد با قدمای سریع سمتشون رفتم ولی نیمه راه انگار یکی برق به بدنم وصل کرد از جان تکون نخوردم ... این ... این ... اینکه همون یاروئه...
با خنده نگاهش کردم و گفتم=بهم گفتن بجه درس نخونی شدی باید گوشتو بکشم
لیا=وای...ولی من که همیشه درسامو میخونم همه درسامم خیلی خوب میگیرم تازه معلممون هم دوتا ستاره بهم داد
مایا=شوخی کردم عزیزم چیزی نگفتن فقط گفتن درسات خیلی خوبه باید یه جایزه تپل واست بگیرم
لیا=هورااا...جایزه...چی برام گرفتی؟
مایا=جایزه ای کا میخوام بهت بدم لمسی نیست
لیا=یعنی چی؟
مایا=یعنی میخوام ببرمت گردش یه جای خوب
لیا=ایول گردش... کجا میبریم؟
مایا=هوم کجا دوست داری که ببرمت؟
لیا=نمیدونم من که جایی رو بلد نیستم ...
(راست میگفت بچه آخه من احمق تا حالا به خودم زحمت ندادم تا یه پارک ببرم بخاطر همین گفتم...)
مایا=اولش میریم پارک یا شهربازی بعدشم یه ساندویچ تپل میزنیم..
لیا=هوراااا...
مایا=پس بدو بدو حاضر شو
رفتم طرف صندوقچه و یه مقدار پول برداشتم فکر میکنم کافی باشه مانتو و شلوار همیشگیم رو پوشیدم و یه لباس به نسبت خوب هم به تن لیا کردم و راه افتادیم قصد داشتم ببرمش شهربازی ولی اینجوری پولام تموم میشد ولش کن گوربابای پول باید همینکارو بکنم گناه داره بچه خلاصه رفتیم شهربازی خیلی سال بود از کنار شهربازی هم نگذشته بودم از همون اول ورودیش سر کیسه کردن شروع شد ولی بالاخره بچه هست و دلش برای این چیزا خوشه کیف دونفرو هم کف برم پول امشب درمیاد یه دور ماشین سواری کرد و باهاش رنجر سوار شدم تا تونستیم جیغ کشیدیم خیلی خوشگذشت اما دیگه از سرگیجه حالت تهوع بهم دست داد اون شب اگه شده برای یه دقیقه همه زندگی نکبتیمون فراموشم شد یادم رفت توی فقر و بی پولی دست و پا میزنیم وقتی پیاده شدیم هنوز زد خنده رو تو صورتش میدیدم پس بهش خوش گذشته بود منو لیا جز همدیگه کسی رو نداشتیم نشوندمش روی یه نیمکت و بهش گفتم ...
مایا=بشین اینجا برم یه آب هویج بستنی مشتی بگیرم بخوریم باشه؟جایی نریاااا
لیا=باشه آبجی
رفتم دوتا لیوان آب هویج خریدم و داشتم برمیگشتم که دیدم یه پسره کنار لیا نشسته و داره باهاش حرف میزنه اخمام تو هم شد با قدمای سریع سمتشون رفتم ولی نیمه راه انگار یکی برق به بدنم وصل کرد از جان تکون نخوردم ... این ... این ... اینکه همون یاروئه...
۱۱.۹k
۲۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.