قدرت عشق
#قدرت عشق
Part 4
#لیا
وقتی وارد اتاق شدیم آلیسا داشت میخندید
دنیز:این چرا میخنده
لیا:حتما دیوونش کردید اگه اجازه بدی میخوام با خواهرم حرف بزنم
دنیز:آها ببخشید
رفت بیرون و درو بست رفتم سمت آلیسا
لیا:آلیسا خوبی چرا میخندی؟
آلیسا:از این نمتونم خوب تر باشم شنیدم قراره من با یاعیز ازدواج کنم تو با چاعان
لیا:خوب این کجاش خوبه؟
آلیسا:خوب میدونی که منو یاعیز عاشق همیم خوب این خوبه که
لیا:آره ولی من از چاعان متنفرم خو خوشبخت بشب کافیه البته ولی من هیچ وقت قرار نیست عاشق اون بشم
آلیسا:حالا ول کن یاعیز گفت بریم لباس عروس بگیریم خودشو چاعان جلوب در منتظر ما وایسادن
لیا:چرا انقدر زوددد
آلیسا:بدو بریم
آلیسا از دستم گرفتو کشید وقتی رسیدیم دم در چاعان و یاعیز وایساده بودن نیز یاعیز تا بناگوش باز بود
یاعیز و آلیسا همو بغل کردن منو چاعان فقط داشتیم با سردی بهم نگاه میکردیم
چاعان:بسه سوار شید
رفتیم سوار ماشین شدم و تو راه یاعیز و آلیسا کلا داشتن درباره ی سالن عروسی حرف میزدن و جاعان عین رباط بی جس بود و فقط داشت رانندگی میکرد
بعد ۴۰ دقیقه راه گفت
جاعان:رسیدیم
همه از ماشین پیاده شدیم وارد یک پاساژ شدیم که روش نوشته بود مرکز خرید آک
پس مال خودشون بود واسه همین انقدر مغرور لابد ولی جالب این بود که من هزار بار از اینجا خرید کرده بودم ولی حتی فکرشم نمیکردم واسه همچین آدم باشه وارد شدیم و چاعان مستقیم رفت طبقه ی VIP این طبقه ای بود که ما نمیتونستیم وارد بشیم چون برای خرید خانواده ی خود صاحب مرکز خرید بود
وقتی رسیدیم رفتیم داخل یک مزون لباس عروس
چاعان:اونو تست کن
نگاه کردم خیلی پف داشت و مجلل بود
گفتم
لیا:من اینجور لباس عروس نمیپوشم
چاعان:باشه هر کدومو دوست داری برو بموش
رفتم سمت یک لباس عروس خیلی خوشگل بود ولی لباسی بودکه آدم باید واسه عروسی با عشقش میپوشیدش آلیسا هم که مشغول پرو لباس های پف دار بود داشتم به لباس عروس نگاهدمیکردم که جاعان برو پروش کن
لیا:امر دیگه؟
چاعان:همینو پرو کن
برداشتم و به کمک طراحش پوشیدگی اومدم بیرون
آلیسا:لیا چقدرررر خوشگل شدیییی
یاعیز:زنداداش عالی شدی
چاعان:میبریمش
Part 4
#لیا
وقتی وارد اتاق شدیم آلیسا داشت میخندید
دنیز:این چرا میخنده
لیا:حتما دیوونش کردید اگه اجازه بدی میخوام با خواهرم حرف بزنم
دنیز:آها ببخشید
رفت بیرون و درو بست رفتم سمت آلیسا
لیا:آلیسا خوبی چرا میخندی؟
آلیسا:از این نمتونم خوب تر باشم شنیدم قراره من با یاعیز ازدواج کنم تو با چاعان
لیا:خوب این کجاش خوبه؟
آلیسا:خوب میدونی که منو یاعیز عاشق همیم خوب این خوبه که
لیا:آره ولی من از چاعان متنفرم خو خوشبخت بشب کافیه البته ولی من هیچ وقت قرار نیست عاشق اون بشم
آلیسا:حالا ول کن یاعیز گفت بریم لباس عروس بگیریم خودشو چاعان جلوب در منتظر ما وایسادن
لیا:چرا انقدر زوددد
آلیسا:بدو بریم
آلیسا از دستم گرفتو کشید وقتی رسیدیم دم در چاعان و یاعیز وایساده بودن نیز یاعیز تا بناگوش باز بود
یاعیز و آلیسا همو بغل کردن منو چاعان فقط داشتیم با سردی بهم نگاه میکردیم
چاعان:بسه سوار شید
رفتیم سوار ماشین شدم و تو راه یاعیز و آلیسا کلا داشتن درباره ی سالن عروسی حرف میزدن و جاعان عین رباط بی جس بود و فقط داشت رانندگی میکرد
بعد ۴۰ دقیقه راه گفت
جاعان:رسیدیم
همه از ماشین پیاده شدیم وارد یک پاساژ شدیم که روش نوشته بود مرکز خرید آک
پس مال خودشون بود واسه همین انقدر مغرور لابد ولی جالب این بود که من هزار بار از اینجا خرید کرده بودم ولی حتی فکرشم نمیکردم واسه همچین آدم باشه وارد شدیم و چاعان مستقیم رفت طبقه ی VIP این طبقه ای بود که ما نمیتونستیم وارد بشیم چون برای خرید خانواده ی خود صاحب مرکز خرید بود
وقتی رسیدیم رفتیم داخل یک مزون لباس عروس
چاعان:اونو تست کن
نگاه کردم خیلی پف داشت و مجلل بود
گفتم
لیا:من اینجور لباس عروس نمیپوشم
چاعان:باشه هر کدومو دوست داری برو بموش
رفتم سمت یک لباس عروس خیلی خوشگل بود ولی لباسی بودکه آدم باید واسه عروسی با عشقش میپوشیدش آلیسا هم که مشغول پرو لباس های پف دار بود داشتم به لباس عروس نگاهدمیکردم که جاعان برو پروش کن
لیا:امر دیگه؟
چاعان:همینو پرو کن
برداشتم و به کمک طراحش پوشیدگی اومدم بیرون
آلیسا:لیا چقدرررر خوشگل شدیییی
یاعیز:زنداداش عالی شدی
چاعان:میبریمش
۱.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.