رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part34
"ویو ات"
رفتیم توی کلاس و سر جام نشستم
بورام روبه روی من نشسته بود
اقای کیم اومد توی کلاس
نامجون:چطورین ؟بهتره برای امتحان خونده باشین...مخصوصا شما خانم ات
منم هیچی نگفتم...نمدونم بین این همه ادم چرا اومده به من گیر میده...هوووفف لعنتی
نامجون:ات بیا برگه ها رو پخش کن
خواستم پاشم که کوک پاشد و برگه هارو گرفت
کوک:خانم کیم اکی؟
اقای کیم هم هیچی نگفت
کوک برگه ها رو پخش کرد و سر جاش نشست
هعییییی خداااااا
کی سوال ها به این سختی رو میتونه جواب بده اخه؟؟
لامصب چه سوال هایی هم نوشته
پوووفففف دلم میخواد با دست های خودم خفه اش کنم...مسخره مزخرف
این کوک و تهیونگ و بورام و دایون هم تند تند جواب میدادن
این دایون هیچ وقت درس نمیخوند حالا خر خون شده
اهههههههههههه ....فقط منم عین بز نشستم برگه رو نگاه میکنم😐
اقای کیم اومد سمتم
برگه رو گرفت و گفت
نامجون:اوممم افرین چقدر زود تموم کردی خانم کیم...هه فکرشم نمیکردم
همه داشتن بهم نگاه میکردن
انگار که داره برگه رو تصحیح میکنه خودکار رو روی برگه حرکت میداد
و از اخر بلند گفت
نامجون:فکر نمیکردم 20 بشی😏
دایون زل زده بود بهم
مطمئن بودم خیلی تعجب کرده
هعی قربونت بشم اقای کیم...معلم به این مهربونی...برگه رو سفید تحویل گرفت و بهم 20 داد🥺
هوممم نظرم درمورد عوض شد خوشگله...♡
عه ات به خودت بیا...این چی داره که میخوای قربونش بری اخه؟
#part34
"ویو ات"
رفتیم توی کلاس و سر جام نشستم
بورام روبه روی من نشسته بود
اقای کیم اومد توی کلاس
نامجون:چطورین ؟بهتره برای امتحان خونده باشین...مخصوصا شما خانم ات
منم هیچی نگفتم...نمدونم بین این همه ادم چرا اومده به من گیر میده...هوووفف لعنتی
نامجون:ات بیا برگه ها رو پخش کن
خواستم پاشم که کوک پاشد و برگه هارو گرفت
کوک:خانم کیم اکی؟
اقای کیم هم هیچی نگفت
کوک برگه ها رو پخش کرد و سر جاش نشست
هعییییی خداااااا
کی سوال ها به این سختی رو میتونه جواب بده اخه؟؟
لامصب چه سوال هایی هم نوشته
پوووفففف دلم میخواد با دست های خودم خفه اش کنم...مسخره مزخرف
این کوک و تهیونگ و بورام و دایون هم تند تند جواب میدادن
این دایون هیچ وقت درس نمیخوند حالا خر خون شده
اهههههههههههه ....فقط منم عین بز نشستم برگه رو نگاه میکنم😐
اقای کیم اومد سمتم
برگه رو گرفت و گفت
نامجون:اوممم افرین چقدر زود تموم کردی خانم کیم...هه فکرشم نمیکردم
همه داشتن بهم نگاه میکردن
انگار که داره برگه رو تصحیح میکنه خودکار رو روی برگه حرکت میداد
و از اخر بلند گفت
نامجون:فکر نمیکردم 20 بشی😏
دایون زل زده بود بهم
مطمئن بودم خیلی تعجب کرده
هعی قربونت بشم اقای کیم...معلم به این مهربونی...برگه رو سفید تحویل گرفت و بهم 20 داد🥺
هوممم نظرم درمورد عوض شد خوشگله...♡
عه ات به خودت بیا...این چی داره که میخوای قربونش بری اخه؟
۶.۵k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.