وقتی دعوا میکنید و اون…P2 آخر
رفتی سمت اتاق و شروع کردی به جمع کردن وسایلت
_ا…ا/ت…ا/ت صبر کن داری چیکار میکنی
+ولم کن (داد و گریه)
_باشه…باشه آروم باش
برگشتی تو تاق در رو بستی و نشستی رو زمین همینجوری داشتی گریه میکردی که کم کم چشمات خسته شد و خوابت برد. فلیکس چندباره در زد و چون صدای نشنید در رو باز کرد و دید مثل بچه ها رو زمین خوابت برده میخواست بلندت کنه و بزارتت رو تخت که چشمش به جایی که قرمز بود افتاد. روش رو نوازش کرد و بوسید. تو رو گزاشت رو تخت و خودش هم تو رو از پشت بغل کرد و خوابید. فردا بح بیدار شدی و دیدی فلیکس بغلت کرده و خوابیده،میخواستی پسش بزنی ولی محکم تر به خودش چسبوندت
_چرا داری از دستم فرار میکنی
+نکنه یادت رفته چرا
تو رو برگردوند سمت خودش
_ببین من…من خیلی خیلی معزرت میخوام
من نمیتونم بدون تو زندگی کنم باشه ؟من نمیخواستم بزنمت قول میدم قول میدم دیگه رون دست بلند نکنم باشه؟
+با…باشه قبول ولی قول دادیا!
_اره قول دادم….خیلی دوست دارم
+منم دوست دارم
_خبببب بلند شو کاراتو انجام بده که بریم وایه صبحانهههه. من میخوام درست کنم!
+اووووو با جرعت شدی باشه !
ووووو به خوبی و خوشی زندگی کردین😔
_ا…ا/ت…ا/ت صبر کن داری چیکار میکنی
+ولم کن (داد و گریه)
_باشه…باشه آروم باش
برگشتی تو تاق در رو بستی و نشستی رو زمین همینجوری داشتی گریه میکردی که کم کم چشمات خسته شد و خوابت برد. فلیکس چندباره در زد و چون صدای نشنید در رو باز کرد و دید مثل بچه ها رو زمین خوابت برده میخواست بلندت کنه و بزارتت رو تخت که چشمش به جایی که قرمز بود افتاد. روش رو نوازش کرد و بوسید. تو رو گزاشت رو تخت و خودش هم تو رو از پشت بغل کرد و خوابید. فردا بح بیدار شدی و دیدی فلیکس بغلت کرده و خوابیده،میخواستی پسش بزنی ولی محکم تر به خودش چسبوندت
_چرا داری از دستم فرار میکنی
+نکنه یادت رفته چرا
تو رو برگردوند سمت خودش
_ببین من…من خیلی خیلی معزرت میخوام
من نمیتونم بدون تو زندگی کنم باشه ؟من نمیخواستم بزنمت قول میدم قول میدم دیگه رون دست بلند نکنم باشه؟
+با…باشه قبول ولی قول دادیا!
_اره قول دادم….خیلی دوست دارم
+منم دوست دارم
_خبببب بلند شو کاراتو انجام بده که بریم وایه صبحانهههه. من میخوام درست کنم!
+اووووو با جرعت شدی باشه !
ووووو به خوبی و خوشی زندگی کردین😔
۳۴۲
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.