THE SPY🌘🖤
THE SPY🌘🖤
PART|23
جیمین:تموم شد.
جونگکوک:بیشتر از ده دقیقه طول کشید
جیمین: خیلی زخمی شده بودی.
جونگکوک شونهای بالا انداخت و روشو کرد اونور.
جیمین مشغول جمع کردن وسایل شد.
جیمین:با داداشت دعوا کردی؟
جونگکوک: آره ،اما کار اون نیست
جیمین:پس...؟
جونگکوک:نمیخوای بلندشی بری؟تا همین الان هم که اجازه دادم اینجا باشی خیلیه(با تشر)
جیمین:آااا...باشه الان میرم(ناراحت)
و دستهی جعبه رو گرفت و بلند شد و سمت در رفت
جونگکوک:خورده شیشه های آینه باعث شد صورت و دستام زخمی بشن
هنوز جیمین به در نرسیده بود که توضیح داد
جیمین با تعجب برگشت سمتش اول از این تعجب کرد که براش توضیح داده و بعدش از اینکه چطوری خورده شیشه با صورتش برخورد کرده.
جیمین: چطوری به صورتت خورده؟(با تعجب)
جونگکوک:وقتی به آینه مشت زدم به سمتم پرت شد
جیمین:مشت زدی؟دقیقا چطوری؟(تعجب)
جونگکوک خودشو پرت کرد روی تخت و دیگه حرفی نزد.
جیمین وقتی دید جونگکوک زیاد مشتاق حرف زدن در این بازه نبود سعی کرد بحث و عوض کنه.
جیمین:آم..خب درهرصورت باید بیشتر مراقب باشی ممکن بوده به چشمت برخورد کنه.
وقتی بازم دید ریکشنی از جونگکوک دریافت نمیکنه گفت
جیمین:ممنون که برام توضیح دادی میدونم که مجبور نبودی این کارو بکنی.
و سریع رفت سمت در و از اتاق خارج شد .
جونگکوک بعد از رفتن جیمین به جای خالیش نگاه کرد.
تاحالا هیچکس ازش بخاطر توضیح دادن تشکر نکرده بود
همه اونو موظف توضیح دادن میدونستن.
البته فقط اونایی که قدرتش و داشتن که درحال حاضر فقط تهیونگ بود.
ولی بازم حس عجیبی داشت ...تاحالا مامان یا باباش یا حتی یکی از دوستای صمیمی بچگیش ازش بخاطر توضیح چیزی که ارتباطی بهشون نداشت تشکر نکرده بودند. چون اون حریم شخصی شو براشون به اشتراک گذاشته بود و اونا باید از این قدردان میبودن.
ولی اون پسر این کارو کرده بود.
برای چند لحظهی کوتاه حسی توی قلبش به وجود اومد که براش عجیب بود.
سریع چشماش و بست و سعی کرد بهش اهمیتی نده و بخوابه.
************************
جیمین رفت سمت اتاقش و در و بست.
جعبهی توی دستشو گذاشت روی میز و رفت سمت تختش.
دراز کشید و آرنجشو گذاشت روی چشماش.
به فکر فرو رفت ،اصلا فکر نمیکرد که براش توضیح بده چه اتفاقی افتاده.
جیمین:اون واقعا وحشتناکه.
اما با فکری که به ذهنش رسید سریع نشست روی تخت.
جیمین: اوه ،بکهیون... باید یک بهونه برای بیرون رفتن پیدا کنم...من به اون گوشی نیاز دارم.
حمایت؟🩵🫂🦋
PART|23
جیمین:تموم شد.
جونگکوک:بیشتر از ده دقیقه طول کشید
جیمین: خیلی زخمی شده بودی.
جونگکوک شونهای بالا انداخت و روشو کرد اونور.
جیمین مشغول جمع کردن وسایل شد.
جیمین:با داداشت دعوا کردی؟
جونگکوک: آره ،اما کار اون نیست
جیمین:پس...؟
جونگکوک:نمیخوای بلندشی بری؟تا همین الان هم که اجازه دادم اینجا باشی خیلیه(با تشر)
جیمین:آااا...باشه الان میرم(ناراحت)
و دستهی جعبه رو گرفت و بلند شد و سمت در رفت
جونگکوک:خورده شیشه های آینه باعث شد صورت و دستام زخمی بشن
هنوز جیمین به در نرسیده بود که توضیح داد
جیمین با تعجب برگشت سمتش اول از این تعجب کرد که براش توضیح داده و بعدش از اینکه چطوری خورده شیشه با صورتش برخورد کرده.
جیمین: چطوری به صورتت خورده؟(با تعجب)
جونگکوک:وقتی به آینه مشت زدم به سمتم پرت شد
جیمین:مشت زدی؟دقیقا چطوری؟(تعجب)
جونگکوک خودشو پرت کرد روی تخت و دیگه حرفی نزد.
جیمین وقتی دید جونگکوک زیاد مشتاق حرف زدن در این بازه نبود سعی کرد بحث و عوض کنه.
جیمین:آم..خب درهرصورت باید بیشتر مراقب باشی ممکن بوده به چشمت برخورد کنه.
وقتی بازم دید ریکشنی از جونگکوک دریافت نمیکنه گفت
جیمین:ممنون که برام توضیح دادی میدونم که مجبور نبودی این کارو بکنی.
و سریع رفت سمت در و از اتاق خارج شد .
جونگکوک بعد از رفتن جیمین به جای خالیش نگاه کرد.
تاحالا هیچکس ازش بخاطر توضیح دادن تشکر نکرده بود
همه اونو موظف توضیح دادن میدونستن.
البته فقط اونایی که قدرتش و داشتن که درحال حاضر فقط تهیونگ بود.
ولی بازم حس عجیبی داشت ...تاحالا مامان یا باباش یا حتی یکی از دوستای صمیمی بچگیش ازش بخاطر توضیح چیزی که ارتباطی بهشون نداشت تشکر نکرده بودند. چون اون حریم شخصی شو براشون به اشتراک گذاشته بود و اونا باید از این قدردان میبودن.
ولی اون پسر این کارو کرده بود.
برای چند لحظهی کوتاه حسی توی قلبش به وجود اومد که براش عجیب بود.
سریع چشماش و بست و سعی کرد بهش اهمیتی نده و بخوابه.
************************
جیمین رفت سمت اتاقش و در و بست.
جعبهی توی دستشو گذاشت روی میز و رفت سمت تختش.
دراز کشید و آرنجشو گذاشت روی چشماش.
به فکر فرو رفت ،اصلا فکر نمیکرد که براش توضیح بده چه اتفاقی افتاده.
جیمین:اون واقعا وحشتناکه.
اما با فکری که به ذهنش رسید سریع نشست روی تخت.
جیمین: اوه ،بکهیون... باید یک بهونه برای بیرون رفتن پیدا کنم...من به اون گوشی نیاز دارم.
حمایت؟🩵🫂🦋
۱.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.