آوای دروغین
آوای دروغین
part8.
بالاخره با غرغر از جاشون بلند شدن و رفتن اتاقاشون منم یکم خونه رو جمع و جور کردم و رفتم اتاقم اول لباسمو با یه لباس راحتی عوض کردم گوشیمو برداشتم و روی تخت دراز کشیدم آخیشششش چه راحته
گوشیو باز کردم که با کلی پیام از طرف مونا مواجه شدم یا ابلفزززز
(مکالمشون)
آوینا_
مونا+
+آوینااااااااا
+دارییی چیکار میکنیییییی
+خوش میگذره
+چرا جوابمو نمیدی
+هوی میمون
+شامپانزه
+گوریلللل درختی
_سلام
+درد
+کجا بودی تو
_پیش پسرا بودم گوشیم اتاق بود
+وایییییی خدا چه راحت میگه پسرا
+باید بگی فرشته های زمینی
_خب حالا
+چطوری باهات رفتار میکنن
+تهیونگ چیکار میکنه
_واقعا رفتار خیلی خوبی دارن باهام
_همشون تو اتاقاشونن منم خوابم میاد
+عه باشه برو پس خدافظ
_خدافظ
واسه فردا صبح ساعت ۷ آلارم گذاشتم و خوابیدم
با صدای آلارم گوشیم بلند شدم وایی خدا
به زور بلند شدم و آلارم و خاموش کردم مطمئنا الان همشون خوابن
با این ذهنیت رفتم بیرون ولی با چیزی که دیدم دهنم باز موند
هر هفتاشون بیدار بودن و داشتن صبحونه میخوردن اول از همه جیمین متوجه من شد ولی بعد از یه نگاهی که به سر تا پام انداخت پقی زد زیر خنده
گیج بهش نگاه کردم که با خنده ی جیمین یکی یکی نگاه اعضا روم افتاد همشون شروع کردن به خندیدن
اینا چرا بهم میخندن؟
جونگکوک در حالی که نفسش بالا نمیومد گفت: آروین لباست
سریع به لباسم نگاه کردم ودف این چیه من پوشیدم خدایا میگن بعد از خواب یه نگاهی به آینه بنداز همینه دیگه
سریع پریدم تو اتاق و درو بستم(عکس لباسو میزارم)
خدایا منو آب کن پلیززز
این چه زندگیه که من دارم چرا باید روز اول همچین سوتی بدم
سریع لباسمو عوض کردم و آروم سرمو انداختم پایین و رفتم بیرون از اینکه هیچکدوم حرفی نزد خوشحال بودم
ولی خوشحالیم با حرفی که یونگی زد از بین رفت
_آروین از علایقت خبر نداشتیم
با این حرفش قرمز شدم و گفتم:لباس خواهرم بود
جیمین نه گذاشت نه برداشت
_مگه خواهر داشتی
ای خاک بر سر من که سلطان سوتی دادنم
_نه منظورم خواهر ماهان بود که واسه منم مثل خواهر نداشتم میمونه
تهیونگ: ماهان هیونگ چندباری از خواهرش حرف زده اسمش چی بود...مانو،مینا،مان...
پریدم وسط حرفشو گفتم: مونا،اسمش موناست خودشم آرمیه یکی از طرفدارای دو آتیشهتونه(نمیدونم درست گفتم یا نه)
بعدش دیگه شروع کردن به زدن حرفای روزمره
خوب شد جمعش کردما
part8.
بالاخره با غرغر از جاشون بلند شدن و رفتن اتاقاشون منم یکم خونه رو جمع و جور کردم و رفتم اتاقم اول لباسمو با یه لباس راحتی عوض کردم گوشیمو برداشتم و روی تخت دراز کشیدم آخیشششش چه راحته
گوشیو باز کردم که با کلی پیام از طرف مونا مواجه شدم یا ابلفزززز
(مکالمشون)
آوینا_
مونا+
+آوینااااااااا
+دارییی چیکار میکنیییییی
+خوش میگذره
+چرا جوابمو نمیدی
+هوی میمون
+شامپانزه
+گوریلللل درختی
_سلام
+درد
+کجا بودی تو
_پیش پسرا بودم گوشیم اتاق بود
+وایییییی خدا چه راحت میگه پسرا
+باید بگی فرشته های زمینی
_خب حالا
+چطوری باهات رفتار میکنن
+تهیونگ چیکار میکنه
_واقعا رفتار خیلی خوبی دارن باهام
_همشون تو اتاقاشونن منم خوابم میاد
+عه باشه برو پس خدافظ
_خدافظ
واسه فردا صبح ساعت ۷ آلارم گذاشتم و خوابیدم
با صدای آلارم گوشیم بلند شدم وایی خدا
به زور بلند شدم و آلارم و خاموش کردم مطمئنا الان همشون خوابن
با این ذهنیت رفتم بیرون ولی با چیزی که دیدم دهنم باز موند
هر هفتاشون بیدار بودن و داشتن صبحونه میخوردن اول از همه جیمین متوجه من شد ولی بعد از یه نگاهی که به سر تا پام انداخت پقی زد زیر خنده
گیج بهش نگاه کردم که با خنده ی جیمین یکی یکی نگاه اعضا روم افتاد همشون شروع کردن به خندیدن
اینا چرا بهم میخندن؟
جونگکوک در حالی که نفسش بالا نمیومد گفت: آروین لباست
سریع به لباسم نگاه کردم ودف این چیه من پوشیدم خدایا میگن بعد از خواب یه نگاهی به آینه بنداز همینه دیگه
سریع پریدم تو اتاق و درو بستم(عکس لباسو میزارم)
خدایا منو آب کن پلیززز
این چه زندگیه که من دارم چرا باید روز اول همچین سوتی بدم
سریع لباسمو عوض کردم و آروم سرمو انداختم پایین و رفتم بیرون از اینکه هیچکدوم حرفی نزد خوشحال بودم
ولی خوشحالیم با حرفی که یونگی زد از بین رفت
_آروین از علایقت خبر نداشتیم
با این حرفش قرمز شدم و گفتم:لباس خواهرم بود
جیمین نه گذاشت نه برداشت
_مگه خواهر داشتی
ای خاک بر سر من که سلطان سوتی دادنم
_نه منظورم خواهر ماهان بود که واسه منم مثل خواهر نداشتم میمونه
تهیونگ: ماهان هیونگ چندباری از خواهرش حرف زده اسمش چی بود...مانو،مینا،مان...
پریدم وسط حرفشو گفتم: مونا،اسمش موناست خودشم آرمیه یکی از طرفدارای دو آتیشهتونه(نمیدونم درست گفتم یا نه)
بعدش دیگه شروع کردن به زدن حرفای روزمره
خوب شد جمعش کردما
۳.۸k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.