((دوریاکی کوچولو))
((دوریاکی کوچولو))
فصل دوم
______________________________________:
از یک تخت خواب بیدار شدم همه جای اتاق قشنگ بود و ولی لباسم تغییر کرده بود سرخ شدم ولی کمی در باز شد پسری واردشد و از پشت درو بست پنجره رو چک کرده بود قفله یا نه علامت بونتن روی گردنش بود. من ترسیدم که اینجا چخبره من تو خونه ی یک مافیا چیکار میکنم. رئیس بونتن اومد سمتم و اومد توی بغلم لبوی کامل شدم و رئیس بونتن نگام کرد و بهم گفت
منو یادت هست؟ یا نه؟
_ یعنی چی؟ من از کجا باید تورو یادم باشه فقط میدونم رئیس بونتنی(از مرض لبو فراتر😂😂)
من مایکی ام ا/ت ی احمق
_ جججاااااانننننننن چچچچیییییی(داد و فراتر فراتر از مرض لبو پیش رفتن😂😂 )
مایکی وقتی میدید که چقدر لبو شدی خنده ای کرد و گفت
عاشق همین کاراتم(لبخند تلخ)
وقتی تو هم حرفشو شنیدی داشتی از شدت فراتر فراتر فراتر× ∞ لبو شدی و نگاهش کردی اون کمکم تو بغلت خوابش رفته بود و نمیذاشت حرکتی کنی توهم مجبور شدی بخوابی وقتی بیدار شدی ساعت 12 شب بود و حس کردی یکی تورو داره نگاه میکنه و بهت لبخند میزنه ترسیدی و پاشدی وقتی رسیدی به گوشه ی اتاق یهو لامپ ها روشن شد و مایکی بود که یکی از دستشو گذاشت روی گردنت و یکی از دستش هم روی کمرت ولی زود لبو شدو از اتاق رفت درو قفل کرده بود تو هم باید توی یک اتاقی که توی سوت و کوری موج میزد باشی هم حوصلتم سر بره رفتی روی تخت خواب و میخواستی بخوابی که صدای رعد و برق اومد و توهم ترسیدی گریه میکردی ولی گریه هات بی صدا بود صدای کلید اومد و در اتاق باز شد که دیدی مایکی بود اومد پیشت و گفت
براچی گریه میکنی؟(حالت تعجب )
_ رع... د و.... ببر... ق(هم گریه و لکنت)
نترس من پیشتم گریه نکن
وقتی تورو بغل کرد توهم اروم شدی و دیگه گریه نکردی تو بغلش کم کم خوابت برد و.....
/\ _ /\
( . . )
خدافظ تا پارت بعد
فصل دوم
______________________________________:
از یک تخت خواب بیدار شدم همه جای اتاق قشنگ بود و ولی لباسم تغییر کرده بود سرخ شدم ولی کمی در باز شد پسری واردشد و از پشت درو بست پنجره رو چک کرده بود قفله یا نه علامت بونتن روی گردنش بود. من ترسیدم که اینجا چخبره من تو خونه ی یک مافیا چیکار میکنم. رئیس بونتن اومد سمتم و اومد توی بغلم لبوی کامل شدم و رئیس بونتن نگام کرد و بهم گفت
منو یادت هست؟ یا نه؟
_ یعنی چی؟ من از کجا باید تورو یادم باشه فقط میدونم رئیس بونتنی(از مرض لبو فراتر😂😂)
من مایکی ام ا/ت ی احمق
_ جججاااااانننننننن چچچچیییییی(داد و فراتر فراتر از مرض لبو پیش رفتن😂😂 )
مایکی وقتی میدید که چقدر لبو شدی خنده ای کرد و گفت
عاشق همین کاراتم(لبخند تلخ)
وقتی تو هم حرفشو شنیدی داشتی از شدت فراتر فراتر فراتر× ∞ لبو شدی و نگاهش کردی اون کمکم تو بغلت خوابش رفته بود و نمیذاشت حرکتی کنی توهم مجبور شدی بخوابی وقتی بیدار شدی ساعت 12 شب بود و حس کردی یکی تورو داره نگاه میکنه و بهت لبخند میزنه ترسیدی و پاشدی وقتی رسیدی به گوشه ی اتاق یهو لامپ ها روشن شد و مایکی بود که یکی از دستشو گذاشت روی گردنت و یکی از دستش هم روی کمرت ولی زود لبو شدو از اتاق رفت درو قفل کرده بود تو هم باید توی یک اتاقی که توی سوت و کوری موج میزد باشی هم حوصلتم سر بره رفتی روی تخت خواب و میخواستی بخوابی که صدای رعد و برق اومد و توهم ترسیدی گریه میکردی ولی گریه هات بی صدا بود صدای کلید اومد و در اتاق باز شد که دیدی مایکی بود اومد پیشت و گفت
براچی گریه میکنی؟(حالت تعجب )
_ رع... د و.... ببر... ق(هم گریه و لکنت)
نترس من پیشتم گریه نکن
وقتی تورو بغل کرد توهم اروم شدی و دیگه گریه نکردی تو بغلش کم کم خوابت برد و.....
/\ _ /\
( . . )
خدافظ تا پارت بعد
۳.۱k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.