هم خونه ای (پارت۷)
هم خونه ای (پارت۷)
ترس کل وجودمو گرفته بود و واسم سوال بود که یونگی چرا انقدر تغییر کرده رسیدیم دم در دانشگاه همه ماشین هاشون رو پارک کردن و رفتن داخل یونگی ماشینشو بعد از همه پارک کرد یه احساسی بهم میگفت که باید از دست یونگی فرار کنم تا ماشینو پارک کرد درو باز کردم و رفتم پایین تا جای خونه دویدم وقتی رسیدم سریع درو باز کردم و رفتم تو بعد وارد اتاقم شدم و در اونجا رو قفل کردم همونجا پشت در نشستم که یهو در خونه باز شد و بعد با شدت زیادی بسته شد میدونستم خودشه
& ا.ت اعصاب منو خورد نکن درو باز کن ببینم(داد)
* ن.....نمیکنم
& باز کن (دادزیاد)
بدون توجه به داد هاش رفتم لباسمو عوض کردم و روی تختم دراز کشیدم که خوابم برد
چند ساعت بعد
از خواب پریدم واقعا تشنم بود و توی اتاقم هیچ آبی نبود ساعتو نگاه کردم
سه صبح بود باخودم گفتم اون حتما تا الان خوابیده درو باز کردم و دور برو نگاه کردم بله یونگی خوابالو خوابیده بود منم رفتم اب خوردم و دوباره رفتم توی اتاقم
صبح
سریع آماده شدم و رفتم توی کلاس همه پسرا بودن یونگی هم بود باز هم نگاهشو ازم بر نمیداشت
چند ساعت بعد
کلاس تمام شد و نگاه یونگی هنوز رو من بود رفتم سمت بوفه و یه چیزی خوردم با خیال اینکه یونگی هنوز توی دانشگاه پیش پسراست در خونه رو باز کردم که یهو به داخل کشیده شدم
& بالاخره گیرت اوردم خانم کوچولو
* ی....یونگی ولم کن
سعی کردم به عقب هلش بدم ولی نشد دوباره امتحان کردم این دفعه روی زمین افتاد منم رفتم بیرون و سریع رفتم سمت خونه جونگ کوک در زدم و درو باز کرد تا درو باز کرد رفتم تو
جونگ کوک . چته
* یو.......یونگی دیوانه شد (نفس نفس زنان)
جونگ کوک . چی میگی
* اوپا میگما یه هم خونه ای نمیخوای
جونگ کوک . امممممم چرا
* اوپا پس میشه با مدیر دانشگاه حرف بزنی تا من بتونم بیام خونه تو
جونگ کوک . حتما
جونگ کوک و من رفتیم داخل دانشگاه مدیر دانشگاه اجازه داد هم خونه ای جونگ کوک بشم و گفت هروقت خواستم میتونم دوباره برگردم پیش یونگی و هم خونه اون بشم من و جونگ کوک باهم رفتیم سمت خونه یونگی تا من وسایلمو جمع کنم تا وارد شدیم من رفتم سمت اتاقم و وسایلمو داخل ساک چیدم معلوم بود یونگی داخل نیست کارم تموم شد بیرون آمدم تا میخواستیم بریم یونگی امد
& ا.ت کجا میری
جونگ کوک دستمو گرفت و گفت
جونگ کوک . قراره هم خونه ای من بشه
یونگی ویو
بادیدن دستای ا.ت که توسط جونگ کوک گرفته شدن دوباره از درون آتیش گرفتم با شنیدن اون حرف از جونگ کوک بیشتر آتیش گرفتم اون دوتا سریع رفتن منم رفتم داخل نشستم و خودمو سرزنش میکردم
& وای یونگی همش تقصیر تو هست بعد چند مین همونجا روی مبل خوابم برد
ترس کل وجودمو گرفته بود و واسم سوال بود که یونگی چرا انقدر تغییر کرده رسیدیم دم در دانشگاه همه ماشین هاشون رو پارک کردن و رفتن داخل یونگی ماشینشو بعد از همه پارک کرد یه احساسی بهم میگفت که باید از دست یونگی فرار کنم تا ماشینو پارک کرد درو باز کردم و رفتم پایین تا جای خونه دویدم وقتی رسیدم سریع درو باز کردم و رفتم تو بعد وارد اتاقم شدم و در اونجا رو قفل کردم همونجا پشت در نشستم که یهو در خونه باز شد و بعد با شدت زیادی بسته شد میدونستم خودشه
& ا.ت اعصاب منو خورد نکن درو باز کن ببینم(داد)
* ن.....نمیکنم
& باز کن (دادزیاد)
بدون توجه به داد هاش رفتم لباسمو عوض کردم و روی تختم دراز کشیدم که خوابم برد
چند ساعت بعد
از خواب پریدم واقعا تشنم بود و توی اتاقم هیچ آبی نبود ساعتو نگاه کردم
سه صبح بود باخودم گفتم اون حتما تا الان خوابیده درو باز کردم و دور برو نگاه کردم بله یونگی خوابالو خوابیده بود منم رفتم اب خوردم و دوباره رفتم توی اتاقم
صبح
سریع آماده شدم و رفتم توی کلاس همه پسرا بودن یونگی هم بود باز هم نگاهشو ازم بر نمیداشت
چند ساعت بعد
کلاس تمام شد و نگاه یونگی هنوز رو من بود رفتم سمت بوفه و یه چیزی خوردم با خیال اینکه یونگی هنوز توی دانشگاه پیش پسراست در خونه رو باز کردم که یهو به داخل کشیده شدم
& بالاخره گیرت اوردم خانم کوچولو
* ی....یونگی ولم کن
سعی کردم به عقب هلش بدم ولی نشد دوباره امتحان کردم این دفعه روی زمین افتاد منم رفتم بیرون و سریع رفتم سمت خونه جونگ کوک در زدم و درو باز کرد تا درو باز کرد رفتم تو
جونگ کوک . چته
* یو.......یونگی دیوانه شد (نفس نفس زنان)
جونگ کوک . چی میگی
* اوپا میگما یه هم خونه ای نمیخوای
جونگ کوک . امممممم چرا
* اوپا پس میشه با مدیر دانشگاه حرف بزنی تا من بتونم بیام خونه تو
جونگ کوک . حتما
جونگ کوک و من رفتیم داخل دانشگاه مدیر دانشگاه اجازه داد هم خونه ای جونگ کوک بشم و گفت هروقت خواستم میتونم دوباره برگردم پیش یونگی و هم خونه اون بشم من و جونگ کوک باهم رفتیم سمت خونه یونگی تا من وسایلمو جمع کنم تا وارد شدیم من رفتم سمت اتاقم و وسایلمو داخل ساک چیدم معلوم بود یونگی داخل نیست کارم تموم شد بیرون آمدم تا میخواستیم بریم یونگی امد
& ا.ت کجا میری
جونگ کوک دستمو گرفت و گفت
جونگ کوک . قراره هم خونه ای من بشه
یونگی ویو
بادیدن دستای ا.ت که توسط جونگ کوک گرفته شدن دوباره از درون آتیش گرفتم با شنیدن اون حرف از جونگ کوک بیشتر آتیش گرفتم اون دوتا سریع رفتن منم رفتم داخل نشستم و خودمو سرزنش میکردم
& وای یونگی همش تقصیر تو هست بعد چند مین همونجا روی مبل خوابم برد
۱۷۵.۲k
۱۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.