پارت ۲۷ فصل ۲
کوک ویو*
الان زنگ اخره و دیگه تصمیمم رو گرفتم که بهش بگم.... وقتی اون ناشناس بهم زنگ زد و گفت که از عمد اومده تو زندگیمون و همه اینا برنامس.... باید منم یه برنامه بریزم جوری که بچه ها نفهمن و وقتی ازون برنامه تونستم مدارک کامل بدست بیارم به بچه ها هم همچی رو میگم...
هنوز نمیدونم برنامه خوبه یا نه ولی باید ریسک این که به یکی اسیب برسه رو قبول کنم...
پیامک ها..*
-نیلا بعد دانشگاه باید باهات صحبت کنم
+چرا؟کجا؟
-بعدا میفهمی... به همون کافه ی که همیشه میرفتیم...
+باشه
بعد دانشگاه...
نیلا ویو*
واقعا نمیفهمم چرا کوک اینطوری میکنه... اما انگار فقط رفتار سردش با من نبوده... با هممون حتی لونا... الان در راه رفتن به کافه همیشگیم... کوک گفت برم اونجا... ولی هرجور شده امروز اینو از زیر زبونش میکشم بیرون
.... کافه..... ساعت حدودا ۶غروبه
+سلام
-سلام *سرد
+کاری داشتی؟
-ببین منو احمق فرض نکن ... فکر نکن بقیه نقشه احمقانه تورو باور کردن و منم باور میکنم... ولی نه من مثل اونا نیستم... به راحتی میشه از کارات فهمید که چقد داری خوب نقش بازی میکنی... صدردصد بازیگر خوبی میشی... ببین یبار با زبون خوش بهت میگم از زندگی ما پاتو بکش بیرون وگرنه میکشمت...
+چی میگی دیوانه؟؟؟؟ *داد
-صداتو بیار پایین
+گمشو بابا... توهمی
-درست صحبت کن
+توهم درست فکر کن
من رفتم
-بهت فرصت دادم... ولی حواست باشه که خودت از بین بردیش...
نیلا ویو*
این پسره یچیزی میشه... واقعا یه دیوانه توهمیه... مثلا من میخوام چه گوهی بخورم که اومده میگه من احمق فرض نکن.... گگگگگگگگگگ...... اصلا ما تورو احمق فرض نکردیم... همینجوریش احمقی...
از حرفی که زدم خندم گرفته بود... خب راست میگم... اصلا چی میگه.... این خزعبلات رو از کجا جمع کرده؟؟؟
ولش کن...
+سلام خوبی؟
€اعه زودتر رسیدی... سلام
+اره با اونا اومدیم برای همین
€اها ... راستی باید ام...
+اره من امادم بریم
€بریم منم با همینا میام
+اوکی
و رفتیم و ازمایش رو گرفتیم
من با اینکه روحمم از حرفایی که کوک میزد خبر نداشت ولی یه ترس افتاد به جونم که جواب ازمایش هامون بهم نخونه
€نیلا خوبی؟
+اره بابا مشکلی نیست
دکتر صدامون زد و نوبتمون شد
وارد اتاق که شدیم ازمایش رو گرفت و با دقت بررسی کرد..
℅خب تبریک میگم.. شما خواهر برادریدددد....
و منو ته پاشدیم همو بغل کردیم
الان زنگ اخره و دیگه تصمیمم رو گرفتم که بهش بگم.... وقتی اون ناشناس بهم زنگ زد و گفت که از عمد اومده تو زندگیمون و همه اینا برنامس.... باید منم یه برنامه بریزم جوری که بچه ها نفهمن و وقتی ازون برنامه تونستم مدارک کامل بدست بیارم به بچه ها هم همچی رو میگم...
هنوز نمیدونم برنامه خوبه یا نه ولی باید ریسک این که به یکی اسیب برسه رو قبول کنم...
پیامک ها..*
-نیلا بعد دانشگاه باید باهات صحبت کنم
+چرا؟کجا؟
-بعدا میفهمی... به همون کافه ی که همیشه میرفتیم...
+باشه
بعد دانشگاه...
نیلا ویو*
واقعا نمیفهمم چرا کوک اینطوری میکنه... اما انگار فقط رفتار سردش با من نبوده... با هممون حتی لونا... الان در راه رفتن به کافه همیشگیم... کوک گفت برم اونجا... ولی هرجور شده امروز اینو از زیر زبونش میکشم بیرون
.... کافه..... ساعت حدودا ۶غروبه
+سلام
-سلام *سرد
+کاری داشتی؟
-ببین منو احمق فرض نکن ... فکر نکن بقیه نقشه احمقانه تورو باور کردن و منم باور میکنم... ولی نه من مثل اونا نیستم... به راحتی میشه از کارات فهمید که چقد داری خوب نقش بازی میکنی... صدردصد بازیگر خوبی میشی... ببین یبار با زبون خوش بهت میگم از زندگی ما پاتو بکش بیرون وگرنه میکشمت...
+چی میگی دیوانه؟؟؟؟ *داد
-صداتو بیار پایین
+گمشو بابا... توهمی
-درست صحبت کن
+توهم درست فکر کن
من رفتم
-بهت فرصت دادم... ولی حواست باشه که خودت از بین بردیش...
نیلا ویو*
این پسره یچیزی میشه... واقعا یه دیوانه توهمیه... مثلا من میخوام چه گوهی بخورم که اومده میگه من احمق فرض نکن.... گگگگگگگگگگ...... اصلا ما تورو احمق فرض نکردیم... همینجوریش احمقی...
از حرفی که زدم خندم گرفته بود... خب راست میگم... اصلا چی میگه.... این خزعبلات رو از کجا جمع کرده؟؟؟
ولش کن...
+سلام خوبی؟
€اعه زودتر رسیدی... سلام
+اره با اونا اومدیم برای همین
€اها ... راستی باید ام...
+اره من امادم بریم
€بریم منم با همینا میام
+اوکی
و رفتیم و ازمایش رو گرفتیم
من با اینکه روحمم از حرفایی که کوک میزد خبر نداشت ولی یه ترس افتاد به جونم که جواب ازمایش هامون بهم نخونه
€نیلا خوبی؟
+اره بابا مشکلی نیست
دکتر صدامون زد و نوبتمون شد
وارد اتاق که شدیم ازمایش رو گرفت و با دقت بررسی کرد..
℅خب تبریک میگم.. شما خواهر برادریدددد....
و منو ته پاشدیم همو بغل کردیم
۳.۲k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.