۲پارت۲۶
چانیول با لبخند:هیس...هیس...چیزی نیست پسر...نمی خوام بهت صدمه بزنم...ببین برات خوراکی آوردم...
خرگوش نگاهی به دست چان انداخت بعد به چشماش...با جلوتر اومدن دست چان اونم کمی جلو رفت و شکلات ها رو بو کرد اما سریع برگشت سرجاش اخمش غلیظتر شد...
چانیول با تعجب:چیه؟...شکلات دوست نداری؟.. باشه ...باشه...عصبانی نشو...آبنباتم دارم ببین....اینم نه...نون چی؟...(کمی خودش خورد)..نم نم ببین من می خورم چقدرم خوشمزه.....
چانیول دوباره دستشو دراز کرد اما اینبار..خرگوش دستشو چنگ زد...نون از دستش افتاد....
چانیول:آخ...چکار کردی؟...پسر بد....پس تو چی میخوری...حتما هویج ها؟...
گوشهای خرگوش بالا رفت..
چانیول با چشمای گرد...:جداً فقط هویج می خوری؟..
چانیول با ترس هویجی که آورده بود رو از جیبش در آورد و به سمت خرگوش گرفت...دستش می لرزید...خرگوش هویج رو بو کرد...و درحالی که چانیول نگاه میکرد که حرکت اضافه ای نکنه شروع به خوردنش کرد...
چشمان چانیول شروع به برق زدن کرد:واقعا داره می خوره...خودااا...ببین چجوری میخوره...کاش میتونستم ازش فیلم بگیرم برای بچه ها بفرستم....
هی خرگوش کوچولو این چند روز کجا بودی؟...دلم برات تنگ شده بود....
چانیول آروم با دست دیگش روی دست چپ خرگوش رو لمس کرد اما با واکنش شدید خرگوش مواجع شد...
خرگوش درحالی که آخی گفت به سمت عقب برگشت....پشتشو به درخت زد و حالت دفاعی گرفت..
چانیول:چی شد من که کاریت نکردم؟.!...نکنه زخمی😯 ...آره.؟...بزار ببینم...آخ ...دستم....میشه بس کنی ؟...من که کاریت ندارم...اصلا بیا بقیه هویجتو بخور...ببین من رفتم کنار...
چانیول هویج رو روی دستمالی سمت چپ خرگوش گذاشت...اما اون با کمی مکث از دست راستش برای برداشتنش استفاده کرد...چانیول به محض اینکه مطمعن شد خرگوش حواسش نیست آروم رفت پشتش و یک دفعه بقلش کرد...خرگوش شروع به تقلا کرد...چانیولم پاهاشو دورش انداخت تا قفل بشه...بعد با تمام زورش تمام بدن کوچیکشو بین بازوها و پاهاش نگه داشت تا نتونه حرکت کنه...بعد از یک ربع درگیری هردو نفس نفس زنان ایستادن.. چانیول دیگه فقط ضربان تند وسریع قلب خرگوش و پوست نرم لطیفشو حس می کرد...
چانیول:چرا انقدر قلبت تند میزنه؟...من که گفتم کاریت ندارم...فقط می خوام زخمتو ببینم....الانم اگه پسر خوبی باشی ...قول میدم ولت کنم باشه؟...
خرگوس سرشو به معنی مثبت تکون داد...چانیول همینطور که خرگوشو سفت بقل کرده بود پشتشو به درختی تکیه داد...چون قدش بلندتر از خرگوش بود به راحتی دید داشت...آروم دست چپ خرگوش رو گرفت...خرگوش آخی گفت و دوباره شروع به تقلا کرد...
چانیول:آخ آخ..ببخشید.. ببخشید ...از قصد نبود...
خرگوش:😢😢
چانیول آروم آستینشو بالا داد و با کبودی بزرگی اوی مچش روبرو شد...
خرگوش نگاهی به دست چان انداخت بعد به چشماش...با جلوتر اومدن دست چان اونم کمی جلو رفت و شکلات ها رو بو کرد اما سریع برگشت سرجاش اخمش غلیظتر شد...
چانیول با تعجب:چیه؟...شکلات دوست نداری؟.. باشه ...باشه...عصبانی نشو...آبنباتم دارم ببین....اینم نه...نون چی؟...(کمی خودش خورد)..نم نم ببین من می خورم چقدرم خوشمزه.....
چانیول دوباره دستشو دراز کرد اما اینبار..خرگوش دستشو چنگ زد...نون از دستش افتاد....
چانیول:آخ...چکار کردی؟...پسر بد....پس تو چی میخوری...حتما هویج ها؟...
گوشهای خرگوش بالا رفت..
چانیول با چشمای گرد...:جداً فقط هویج می خوری؟..
چانیول با ترس هویجی که آورده بود رو از جیبش در آورد و به سمت خرگوش گرفت...دستش می لرزید...خرگوش هویج رو بو کرد...و درحالی که چانیول نگاه میکرد که حرکت اضافه ای نکنه شروع به خوردنش کرد...
چشمان چانیول شروع به برق زدن کرد:واقعا داره می خوره...خودااا...ببین چجوری میخوره...کاش میتونستم ازش فیلم بگیرم برای بچه ها بفرستم....
هی خرگوش کوچولو این چند روز کجا بودی؟...دلم برات تنگ شده بود....
چانیول آروم با دست دیگش روی دست چپ خرگوش رو لمس کرد اما با واکنش شدید خرگوش مواجع شد...
خرگوش درحالی که آخی گفت به سمت عقب برگشت....پشتشو به درخت زد و حالت دفاعی گرفت..
چانیول:چی شد من که کاریت نکردم؟.!...نکنه زخمی😯 ...آره.؟...بزار ببینم...آخ ...دستم....میشه بس کنی ؟...من که کاریت ندارم...اصلا بیا بقیه هویجتو بخور...ببین من رفتم کنار...
چانیول هویج رو روی دستمالی سمت چپ خرگوش گذاشت...اما اون با کمی مکث از دست راستش برای برداشتنش استفاده کرد...چانیول به محض اینکه مطمعن شد خرگوش حواسش نیست آروم رفت پشتش و یک دفعه بقلش کرد...خرگوش شروع به تقلا کرد...چانیولم پاهاشو دورش انداخت تا قفل بشه...بعد با تمام زورش تمام بدن کوچیکشو بین بازوها و پاهاش نگه داشت تا نتونه حرکت کنه...بعد از یک ربع درگیری هردو نفس نفس زنان ایستادن.. چانیول دیگه فقط ضربان تند وسریع قلب خرگوش و پوست نرم لطیفشو حس می کرد...
چانیول:چرا انقدر قلبت تند میزنه؟...من که گفتم کاریت ندارم...فقط می خوام زخمتو ببینم....الانم اگه پسر خوبی باشی ...قول میدم ولت کنم باشه؟...
خرگوس سرشو به معنی مثبت تکون داد...چانیول همینطور که خرگوشو سفت بقل کرده بود پشتشو به درختی تکیه داد...چون قدش بلندتر از خرگوش بود به راحتی دید داشت...آروم دست چپ خرگوش رو گرفت...خرگوش آخی گفت و دوباره شروع به تقلا کرد...
چانیول:آخ آخ..ببخشید.. ببخشید ...از قصد نبود...
خرگوش:😢😢
چانیول آروم آستینشو بالا داد و با کبودی بزرگی اوی مچش روبرو شد...
۱۱.۶k
۰۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.