تلافی
نام رمان: تلافی
(ارسلان ),
دیشب بعد از کمی چت با دینا خوابیدم از خواب که بیدار شدم رفتم پایین که مامان صبحونه رو آماده کرده بود پانیذ داشت چای میریخت مامان اومد سمتم و گفت (مامان)صبح بخیر شاه دوماد.
(من)ممنون مامان جان صبح شما هم بخیر.
(پانیذ)لوس بود لوس ترش نکنید ترو خدا الان زنشم چند روز دیگه میاد بعد اونم لوسش میکنه بعد میشه لوس در لوس.
(من)به کوری چشم پانیذ خانوم.
(پانیذ)گگگگگگگ
ولی کار ندارم فکر نمیکردم آنقدر خوش سلیقه باشی دینا جون خیلی ماه پنجی آفتاب.
(مامان)آره واقعا خیلی ناز بود عروسم.
(من)درسته ولی ن به بار ن به دار آنقدر عروسم عروسم نکنید.
(مامان)هم به بار هم به دار.
خلاصی همین جوری یک هفته گذشت و الان یک شنبست مامان صبح به مادر دیانا زنگ زد و گفت که امروز برم دنبال دیانا واسی آزمایش.
بعد صبحونه رفتم دنبال دیانا .
(من)سلام خوبی.
(پانیذ)سلام دیانا جون خوبی.
(یانا )سلام مرسی شما خوبید.
(پانیذ)بعله.
(من)محمد نمیاد مگه.
(دیانا )خونه تنها بود گفتم بیاد ولی گفت ن خودتون برید.
(من)یعنی چی بگو بیاد که بعدش بریم بیرون ناهار بخوریم.
(دیانا)آخه.حرفش رو غطع کردم گفتم
(من)آخه آخه نکن شمارش رو بدم هم یکم شوخی کنیم باهاش هم بگم بیاد.
(دیانا )باشه.
بعد شماره رو گرفتم و به پانیذ دادم.
(محمد)آلو سلام بفرماید.
(پانیذ)سلام خوبی هستی محمد آقا.
(محمد )مرسی ممنون به جا نیاوردم شما.
(پانیذ)پانیذم خواهر پانیذ .
(محمد)اه سلام خوبید ببخشید نشناختم شماری من رو از کجا آوردید.
(پانیذ )از دیانا جان گرفتم.
(محمد)آهان خوب کاری داشتید.
(پانیذ)ن میخواستم بگم که حاظر شید با هم بریم که بچه ها آزمایش بدن.
(محمد)اه مگه شما هم هستید.
(پانیذ)بعله اگه اجازه بدید.
(محمد)ن بابا این چه حرفی.
(پانیذ)حالا میآید یا ن.
(محمد)چند لحظه صبر کنید الان میام.
(پانیذ)باش.
قطع کر.
(من)مگه من نگفتم عضویت کن
(پانیذ)زشته شاید ناراحت بشه خوب.
(دیانا)ن داداش من اونجوری نیست.
بعد چند دقیقه محمد اومد.
(دیانا)بیا جلو بشین من میرم عقب.
تو دلم گفتم همین جا بشین دیگه.
(محمد)ن بشین آبجی من پشت راحت ترم.
(دینا )ولی.
(محمد)بشین دیر میشه.
خوشحال شدم چرا.
راه افتادیم جولی در آزمایش کاه نگر داشتم منو دیانا و بچه ها رفتیم تو بچه ها بیرون نشستن منو دیانا رفتیم داخل معلوم بود دیانا خیلی استرس داره اول دینا نشت که گفت (دیانا)ببین آروم بزنی ها باشه.
(من)میترسی .
(دیانا)ها ن اصلا تو برو بیرون.
(من)اه چرا نمیرم.
(دیانا)ایش.
داشت ازش آزمایش میگرفت منم کنارش واستاده بودم یک دفعه با شتاب دستم رو گرفت و فشار میداد یک لبخند خیلی آروم بهش زدم بعدی که دستم رو ول کرد جای ناخوناش رو دستم مودن یک نگاهی به من و یک نگاهی به دستم کرد و گفت.(دیانا)وای ببخشید نگاه کن چه بلای سر دستت آوردم.
(من)عیبی نداره فدای سرت.
یک لبخند مهربون بهم زد و
پارت ۱۳
(ارسلان ),
دیشب بعد از کمی چت با دینا خوابیدم از خواب که بیدار شدم رفتم پایین که مامان صبحونه رو آماده کرده بود پانیذ داشت چای میریخت مامان اومد سمتم و گفت (مامان)صبح بخیر شاه دوماد.
(من)ممنون مامان جان صبح شما هم بخیر.
(پانیذ)لوس بود لوس ترش نکنید ترو خدا الان زنشم چند روز دیگه میاد بعد اونم لوسش میکنه بعد میشه لوس در لوس.
(من)به کوری چشم پانیذ خانوم.
(پانیذ)گگگگگگگ
ولی کار ندارم فکر نمیکردم آنقدر خوش سلیقه باشی دینا جون خیلی ماه پنجی آفتاب.
(مامان)آره واقعا خیلی ناز بود عروسم.
(من)درسته ولی ن به بار ن به دار آنقدر عروسم عروسم نکنید.
(مامان)هم به بار هم به دار.
خلاصی همین جوری یک هفته گذشت و الان یک شنبست مامان صبح به مادر دیانا زنگ زد و گفت که امروز برم دنبال دیانا واسی آزمایش.
بعد صبحونه رفتم دنبال دیانا .
(من)سلام خوبی.
(پانیذ)سلام دیانا جون خوبی.
(یانا )سلام مرسی شما خوبید.
(پانیذ)بعله.
(من)محمد نمیاد مگه.
(دیانا )خونه تنها بود گفتم بیاد ولی گفت ن خودتون برید.
(من)یعنی چی بگو بیاد که بعدش بریم بیرون ناهار بخوریم.
(دیانا)آخه.حرفش رو غطع کردم گفتم
(من)آخه آخه نکن شمارش رو بدم هم یکم شوخی کنیم باهاش هم بگم بیاد.
(دیانا )باشه.
بعد شماره رو گرفتم و به پانیذ دادم.
(محمد)آلو سلام بفرماید.
(پانیذ)سلام خوبی هستی محمد آقا.
(محمد )مرسی ممنون به جا نیاوردم شما.
(پانیذ)پانیذم خواهر پانیذ .
(محمد)اه سلام خوبید ببخشید نشناختم شماری من رو از کجا آوردید.
(پانیذ )از دیانا جان گرفتم.
(محمد)آهان خوب کاری داشتید.
(پانیذ)ن میخواستم بگم که حاظر شید با هم بریم که بچه ها آزمایش بدن.
(محمد)اه مگه شما هم هستید.
(پانیذ)بعله اگه اجازه بدید.
(محمد)ن بابا این چه حرفی.
(پانیذ)حالا میآید یا ن.
(محمد)چند لحظه صبر کنید الان میام.
(پانیذ)باش.
قطع کر.
(من)مگه من نگفتم عضویت کن
(پانیذ)زشته شاید ناراحت بشه خوب.
(دیانا)ن داداش من اونجوری نیست.
بعد چند دقیقه محمد اومد.
(دیانا)بیا جلو بشین من میرم عقب.
تو دلم گفتم همین جا بشین دیگه.
(محمد)ن بشین آبجی من پشت راحت ترم.
(دینا )ولی.
(محمد)بشین دیر میشه.
خوشحال شدم چرا.
راه افتادیم جولی در آزمایش کاه نگر داشتم منو دیانا و بچه ها رفتیم تو بچه ها بیرون نشستن منو دیانا رفتیم داخل معلوم بود دیانا خیلی استرس داره اول دینا نشت که گفت (دیانا)ببین آروم بزنی ها باشه.
(من)میترسی .
(دیانا)ها ن اصلا تو برو بیرون.
(من)اه چرا نمیرم.
(دیانا)ایش.
داشت ازش آزمایش میگرفت منم کنارش واستاده بودم یک دفعه با شتاب دستم رو گرفت و فشار میداد یک لبخند خیلی آروم بهش زدم بعدی که دستم رو ول کرد جای ناخوناش رو دستم مودن یک نگاهی به من و یک نگاهی به دستم کرد و گفت.(دیانا)وای ببخشید نگاه کن چه بلای سر دستت آوردم.
(من)عیبی نداره فدای سرت.
یک لبخند مهربون بهم زد و
پارت ۱۳
۶.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.