red moon
#red_moon
#ماه_سرخ
P2
وسایلشون رو جمع کردن و باهام به سمت عمارت حرکت کردن ،
راستی خونه من کنار به دره هست ، مراقب باشید سمتای پشت خونه نرید
بردمشون خونه
من اسمم ا.ته
- اوه منم نامجونم ، اینم جینه ، اونی که اونجاست پ خمیازه می کشه هم شوگاعه ، اونی که داره به شمعای خونت دست میزنه هم جیهوپه ، این جوجو هم جیمینه : اونی که به رزای روی میزت زل زده تهیونگه ، اونی هم که هدفون روی گوششه و گیف دستشه هم جونگکوکه
خوشبختم
جیمین گفت
- توی این قلعه تنها زندگی می کنی ، نمی ترسی
راستش نه کاملا تنها یه خانمی هست که خونش کمی دور تر از خونمه اون گه گاهی میاد به دیدنم
خب شما چی میخورید براتون بیارم
نامجون : نع ممنون
پس بریم یه چنتا اتاق دو نفره هست بهتون نشون بدم
رفتم سمت آشپز خونه که صدای باز شدن در یخچال به گوشم خورد
دیدم همون کلوچه ایی بود نع ، اها کوکی ، همون بهم زل زد
اینا چیه تو یخچالت ، آب نداری من بخورم ؟
رفتم جلو
نه اینا یسری شربته که نباید بخوریدشون ، آبم همینجاست بزار بردارم
دستمو دراز کردم و آب رو دادم بهش
شیشه رو سر کشید
موقع قورت دادن آب حرکات گردنش تازه بودن جریان خون رو بهم نشون میداد
خیلی سخت بود خودمو کنترل کنم
دلم میخواست تو یه نفس تمام خونشو بخورم
اما ...
از آشپز خونه رفتم تو اتاقم
این چه حسی بود
دیگه تحملشو ندارم
آخرین بار این احساس کوفتی مقاومت بدنمو گرفت و تو یه نفس عزیز ترین آدم زندگیمو کشتم
پسری که تنها امید زندگیم شده بود
از اون لحظه تصمیم گرفتم دیگه نرم تو محل زندگی آدما و به شهرا نزدیک نشم
اونجا نه خون پیدا میشه نه هیچ چیز دیگه ایی
شاید اگه حرفشو گوش نمی کردم و باهاش به شهر نمی رفتم
یا اگه اون لحظه خودمو کنترل می کردم و به حرفاش گوش نمی دادم و این دندونای لعنتی رو توی گردن سفیدش فرو نمی کردم العان پیشم بود
بس اختیار اشکی از گوشه چشمم ریخت اشکمو پاک کردم و نفسی کشیدم
________________________________
نویسنده ها : @ayyyyyy9589 @bts.armi.yoongi.laver
#ماه_سرخ
P2
وسایلشون رو جمع کردن و باهام به سمت عمارت حرکت کردن ،
راستی خونه من کنار به دره هست ، مراقب باشید سمتای پشت خونه نرید
بردمشون خونه
من اسمم ا.ته
- اوه منم نامجونم ، اینم جینه ، اونی که اونجاست پ خمیازه می کشه هم شوگاعه ، اونی که داره به شمعای خونت دست میزنه هم جیهوپه ، این جوجو هم جیمینه : اونی که به رزای روی میزت زل زده تهیونگه ، اونی هم که هدفون روی گوششه و گیف دستشه هم جونگکوکه
خوشبختم
جیمین گفت
- توی این قلعه تنها زندگی می کنی ، نمی ترسی
راستش نه کاملا تنها یه خانمی هست که خونش کمی دور تر از خونمه اون گه گاهی میاد به دیدنم
خب شما چی میخورید براتون بیارم
نامجون : نع ممنون
پس بریم یه چنتا اتاق دو نفره هست بهتون نشون بدم
رفتم سمت آشپز خونه که صدای باز شدن در یخچال به گوشم خورد
دیدم همون کلوچه ایی بود نع ، اها کوکی ، همون بهم زل زد
اینا چیه تو یخچالت ، آب نداری من بخورم ؟
رفتم جلو
نه اینا یسری شربته که نباید بخوریدشون ، آبم همینجاست بزار بردارم
دستمو دراز کردم و آب رو دادم بهش
شیشه رو سر کشید
موقع قورت دادن آب حرکات گردنش تازه بودن جریان خون رو بهم نشون میداد
خیلی سخت بود خودمو کنترل کنم
دلم میخواست تو یه نفس تمام خونشو بخورم
اما ...
از آشپز خونه رفتم تو اتاقم
این چه حسی بود
دیگه تحملشو ندارم
آخرین بار این احساس کوفتی مقاومت بدنمو گرفت و تو یه نفس عزیز ترین آدم زندگیمو کشتم
پسری که تنها امید زندگیم شده بود
از اون لحظه تصمیم گرفتم دیگه نرم تو محل زندگی آدما و به شهرا نزدیک نشم
اونجا نه خون پیدا میشه نه هیچ چیز دیگه ایی
شاید اگه حرفشو گوش نمی کردم و باهاش به شهر نمی رفتم
یا اگه اون لحظه خودمو کنترل می کردم و به حرفاش گوش نمی دادم و این دندونای لعنتی رو توی گردن سفیدش فرو نمی کردم العان پیشم بود
بس اختیار اشکی از گوشه چشمم ریخت اشکمو پاک کردم و نفسی کشیدم
________________________________
نویسنده ها : @ayyyyyy9589 @bts.armi.yoongi.laver
۱.۸k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.