دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۱۰۶
arslwn
رفتم سمت ماشین یهو دیدم دیانا خم شده داره بالا میاره دوییدم سمتش
ارسلان : خوبی دیانا
دیانا : اره
ارسلان : چرا اینطوری شدی
دیانا : حتما بخاط اینه که چیزی نخوردم
ارسلان : بزا یچیزی برات بگیرم
دیانا: نمیخاد میریم خونه یچیزی میخورم
ارسلان: باشه
تا وقتی رسیدیم خونه حرفی بینمون رد و بدل نشد
دیانا رنگش پریده بود
معلوم بود حالش اصلا خوب نبود
ارسلان : میخای بریم دکتر
دیانا : نه
ارسلان : رسیدیم خونه
ممد : سلام بالاخره اومدید
ارسلان : ارع
نیکا اینا رو بگیر یه اب قند هم درس کن دیانا حالش خوب نی پایین
نیکا : عوا چرا
ارسلان : حتما فشارش افتاده بدو
نیکا : باش
ارسلان : دیانا برو تو اتاق من دراز بکش
نیکا: برو منم قرص اینا میارم
دیانا : باشه دستت درد نکنه
ارسلان : دیانا رف منم رفتم تو بالکن نفسم گرفته بود
گلمو گرفتم
یه سیگار برداشتم اعصابم خورد
تنها چیزی که میتونست آرومم کنه همین کوفتی بود
روشنش کردم کشیدم
ممد : این بی صاحب و نکش
ارسلان : باش
داشتم میرفتم سرم گیج رف
ممد : خوبی
قرصاتو خوردی
ارسلان: نه
ممد : بشین برات بیارم
ارسلان : باش
ممد قرصامو آورد
خوردم
ممد : چرا سر وقت قرصاتو نمیخوری
ارسلان: یادم رف
ممد : وضعیت بدتر میشه
ارسلان : باشه
رفتم پیش نیکا
ارسلان : حال دیانا چطوره
نیکا : بهش قرص دادم خابه
ارسلان: باشه دستت درد نکنه
برو غذا بخور
نیکا : باشه
ادامه دارد....
پارت ۱۰۶
arslwn
رفتم سمت ماشین یهو دیدم دیانا خم شده داره بالا میاره دوییدم سمتش
ارسلان : خوبی دیانا
دیانا : اره
ارسلان : چرا اینطوری شدی
دیانا : حتما بخاط اینه که چیزی نخوردم
ارسلان : بزا یچیزی برات بگیرم
دیانا: نمیخاد میریم خونه یچیزی میخورم
ارسلان: باشه
تا وقتی رسیدیم خونه حرفی بینمون رد و بدل نشد
دیانا رنگش پریده بود
معلوم بود حالش اصلا خوب نبود
ارسلان : میخای بریم دکتر
دیانا : نه
ارسلان : رسیدیم خونه
ممد : سلام بالاخره اومدید
ارسلان : ارع
نیکا اینا رو بگیر یه اب قند هم درس کن دیانا حالش خوب نی پایین
نیکا : عوا چرا
ارسلان : حتما فشارش افتاده بدو
نیکا : باش
ارسلان : دیانا برو تو اتاق من دراز بکش
نیکا: برو منم قرص اینا میارم
دیانا : باشه دستت درد نکنه
ارسلان : دیانا رف منم رفتم تو بالکن نفسم گرفته بود
گلمو گرفتم
یه سیگار برداشتم اعصابم خورد
تنها چیزی که میتونست آرومم کنه همین کوفتی بود
روشنش کردم کشیدم
ممد : این بی صاحب و نکش
ارسلان : باش
داشتم میرفتم سرم گیج رف
ممد : خوبی
قرصاتو خوردی
ارسلان: نه
ممد : بشین برات بیارم
ارسلان : باش
ممد قرصامو آورد
خوردم
ممد : چرا سر وقت قرصاتو نمیخوری
ارسلان: یادم رف
ممد : وضعیت بدتر میشه
ارسلان : باشه
رفتم پیش نیکا
ارسلان : حال دیانا چطوره
نیکا : بهش قرص دادم خابه
ارسلان: باشه دستت درد نکنه
برو غذا بخور
نیکا : باشه
ادامه دارد....
۶۸۰
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.