دیوونه.ی.دوست.داشتنی 💕🥣 پارت.سه 👒💚
#رمان 🧚♀🌸
#دیوونه.ی.دوست.داشتنی 💕🥣
#پارت.سه 👒💚
•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•
داشتیم صبحانه می خوردیم که نیکا گفت :< راستی دیانا حالا که کنکور قبول شدی میخای کدوم دانشگاه بری؟ >
دیانا :< ها ؟ نه میخام دنبال کار بگردم >
نیکا :< دیوونه شدی ؟ این همه درس خوندی که بری کار کنی ؟ >
دیانا :< نه راستش میخام کار کنم تا دستم تو جیب خودم باشه بتونم خرج دانشگاهمو بدم خب آخه .. >
حرفم تموم نشده بود که نیکا وسطش پرید و گفت :< دستت درد نکنه دیگه ! یعنی من و متین این وسط شلغمیم که خرج دانشگاهتو ندیم ؟ >
دیانا :< نه نیکا من نمیگم شما نمی تونید خرجمو بدین فقط میخام دستم تو جیب خودم باشه و یه سرگرمی بشه برام >
برای تاثیر پذیزی حرفم یه کم لب و لوچه مو آویزون کردم و به حالت مظلومی گفتم :< میشه نیکا؟ >
نیکا با دیدن قیافم تک خنده ای کرد و گفت :< از دست تو ! نمیگی وقتی قیافه ی گربه ی شرک میگیری دلم نرم میشه نمی تونم نه بگم >
دیانا :< منم همینو میخاستم دیگه >
نیکا :< باشه قبول ولی کجا میخای کار کنی؟ >
دیانا :< میخام برم منشی شرکت بشم از بعد از ظهر هم میرم دنبال کار ببینم کجا قبولم میکنن >
نیکا :< وای خانم منشی افتخار می دید یه استکان چای دیگه با هم بنوشیم؟ >
با لحن لوسی گفتم :< نه خیر >
نیکا :< اوه اوه جوجه فوکولی از خداتم باشه >
شونه ای بالا انداختم :< فعلا که نیست >
بعد حرفم زدم زیر خنده و فرار کردم و نیکا هم از پشت سرم شروع کرد دویدن ، حالا ندو پس کی بدو ؟
خلاصه بعد کلی جیغ جیغ و دنبال بازی یه پس گردنی از نیکا خانوم خوردم
نیکا :< آخیش دلم خنک شد >
دیانا :< دیوونه >
نیکا :< ببینم مگه نمی خواستی بری دنیال کار خب برو دیگه >
دیانا :< نه بابا مث اینکه خیلی خوشحال شدی >
نیکا :< میخام کمتر از دیدن یک عدد اسکل بیکار تو خونه رنج بکشم >
یه نیشگون از بازوش گرفتم و با سرعت به اتاقم پناه آوردم ،
از پشت در صدای جیغای پر حرص نیکا میومد تک خنده ای کردم و مشغول حاضر شدن شدم ...
#دیوونه.ی.دوست.داشتنی 💕🥣
#پارت.سه 👒💚
•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•
داشتیم صبحانه می خوردیم که نیکا گفت :< راستی دیانا حالا که کنکور قبول شدی میخای کدوم دانشگاه بری؟ >
دیانا :< ها ؟ نه میخام دنبال کار بگردم >
نیکا :< دیوونه شدی ؟ این همه درس خوندی که بری کار کنی ؟ >
دیانا :< نه راستش میخام کار کنم تا دستم تو جیب خودم باشه بتونم خرج دانشگاهمو بدم خب آخه .. >
حرفم تموم نشده بود که نیکا وسطش پرید و گفت :< دستت درد نکنه دیگه ! یعنی من و متین این وسط شلغمیم که خرج دانشگاهتو ندیم ؟ >
دیانا :< نه نیکا من نمیگم شما نمی تونید خرجمو بدین فقط میخام دستم تو جیب خودم باشه و یه سرگرمی بشه برام >
برای تاثیر پذیزی حرفم یه کم لب و لوچه مو آویزون کردم و به حالت مظلومی گفتم :< میشه نیکا؟ >
نیکا با دیدن قیافم تک خنده ای کرد و گفت :< از دست تو ! نمیگی وقتی قیافه ی گربه ی شرک میگیری دلم نرم میشه نمی تونم نه بگم >
دیانا :< منم همینو میخاستم دیگه >
نیکا :< باشه قبول ولی کجا میخای کار کنی؟ >
دیانا :< میخام برم منشی شرکت بشم از بعد از ظهر هم میرم دنبال کار ببینم کجا قبولم میکنن >
نیکا :< وای خانم منشی افتخار می دید یه استکان چای دیگه با هم بنوشیم؟ >
با لحن لوسی گفتم :< نه خیر >
نیکا :< اوه اوه جوجه فوکولی از خداتم باشه >
شونه ای بالا انداختم :< فعلا که نیست >
بعد حرفم زدم زیر خنده و فرار کردم و نیکا هم از پشت سرم شروع کرد دویدن ، حالا ندو پس کی بدو ؟
خلاصه بعد کلی جیغ جیغ و دنبال بازی یه پس گردنی از نیکا خانوم خوردم
نیکا :< آخیش دلم خنک شد >
دیانا :< دیوونه >
نیکا :< ببینم مگه نمی خواستی بری دنیال کار خب برو دیگه >
دیانا :< نه بابا مث اینکه خیلی خوشحال شدی >
نیکا :< میخام کمتر از دیدن یک عدد اسکل بیکار تو خونه رنج بکشم >
یه نیشگون از بازوش گرفتم و با سرعت به اتاقم پناه آوردم ،
از پشت در صدای جیغای پر حرص نیکا میومد تک خنده ای کردم و مشغول حاضر شدن شدم ...
۵.۷k
۰۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.