Shuga story
دوست پسر من یه آیدله
part 2
زنگ تفریح خورد
دلم خیلی درد میکرد
بلند شدم رفتم دستشویی
کارم که تموم شد اومدم بیرون دستم رو بشورم سه تا دختر قلدر
اومدن منو مسخره کردن و منو پرت کردن روی زمین و منو میزدن
که چشمام رو بستم و فقط جیغ میزدم
یوری: ولم کنید*جیغ*
دخترا رفتن
بلند شدم از جام رفتم داخل کلاس و نشستم سرجام سرمو گذاشتم روی میز فقط گریه میکردم چشمام رو بستم وقتی باز کردم دیدم
یه کیک با شیر کنار دستمه سرمو بردم بالا دیدم یونگی بود
یونگی: بخور گشنت میشه
یونگی رفت
اشک هام رو پاک کردم و شیر کیک رو خوردم
زنگ تفریح تموم شد
یونگی اومد بغلم نشست
یوری: ممنونم یونگی
یونگی هیچی نگفت و ایرپادش رو گذاشت
یونگی واقعا جذاب بود وقتی نگاش میکردم
که معلم یونگی رو صدا زد
معلم: یونگی بیا این مسئله رو توضیح بده
یونگی با عجله رفت من کتابم رو بهش دادم وقتی رفت توضیح داد
همه تعجب کرده بودن
یونگی اومد نشست و کتابم رو داد بهم
یونگی اومد در گوشم
یونگی: ممنونم یوری
قلبم داشت از دهنم میزد بیرون
خیلی حوصله ام سر رفته بود 2 ساعت دیگه زنگ میخورد
یونگی هم سرشو گذاشته بود روی میزد و خوابیده بود
افتاب روی صورتش بود
دستمو جلوی افتاب گرفتم
چشماش رو باز کرد و خندید
واقعا احساس میکنم عاشقش شدم
سرمو گذاشتم روی میز خوابیدم زنگ خورده بود
وقتی بیدار شدم فقط منو یونگی توی کلاس بودیم
دستمو یونگی گرفته بود
فکر میکردم دارم خواب میبینم وقتی چشمام رو بستم
دوباره باز کردم بله خواب بود همش
وقتی خواستم بلند شم قلدر ها نذاشتن
و یه سطل اب روم خالی کردن
دختره: نگاش کن اشغال به درد نخور رو*بلند*
بغضم ترکید
که صدای یونگی اومد
یونگی: گمشو برو دیگه میسا (اسم قلدره)
میسا خودشو به یونگی چسبوند
میسا :اوپا
یونگی یه مشت زد تو صورت میسا
دستمو گرفت منو کشون کشون برد پشت بوم
هودیش رو در اورد
یونگی: تنت کن سرما نخوری
تنم کردم اندازه ام بود
یونگی: یوری باید وزن کم کنی و امادگی دفاعی یاد بگیری تا بتونی از خودت دفاع کنی
سرمو تکون دادم
یونگی: از فردا باهم میریم ورزش باشه؟
دست روی موهام کشید
لبخند زدم
یوری: باشه
فردا
بیدار شذم لباس ورزشی پوشیدم زنگ زدم به یونگی
یونگی:سلام آماده ایی؟
یوری: اره
یونگی: بیا دمه ایستگا اتوبوس.. . .. .
یوری: باشه
15 دقیقه بعد
رسیدم
دیدم یونگی وایساده
رفتم سمتش
یوری: سلام
یونگی: سلام
یونگی: خب قرار تا جایی که این اتوبوس میره بدو ایم
یوری: یاخدا باشه توهم میای
یونگی: میخوام حواسم بهت باشه
بند کفش هام رو سفت کردم
وقتی اتوبوس اومد
و مسافر ها سوار شدن
اتوبوس حرکت کرد ما هم بدو بدو میکردیم
خیلی خسته شده بودم و تشنه ام شده بود
این کار رو 3 هفته انجام دادم
و واقعا لاغر شده بودم از60 کیلو به 30 کیلو رسیدم کمتر غذا میخورد و تمام لباس هامم اندازم شده بود
3هفته نتونستم برم مدرسه چون میخواستم همه رو سوپرایز کنم
پدر و مادرمم رفته بودن بوسان برای کار
من خونه تنها بودم
فردا
لباس مدرسه ام رو پوشیدم و میکاپ کردم و سوار اتوبوس شدم
همه ی نگاه ها روی من بود
وقتی رسیدم مدرسه
همه نگام میکردن
وقتی رسیدم سرکلاس همه فکر میکردن من دانش اموز جدیدم
حتی معلم ها یونگی اومد بغلم نشست
یونگی: اینجا جای کسیه
یوری: یونگی منم یوری
یونگی با تعجب نگام کرد بعد به اسمم که روی فورم لباسم نوشته بود
یونگی خندید و بغلم کرد
یونگی: یوری خیلی خوشگل شدی
خندیدم و بغلش کردم
یوری: ممنون یونگی
که معلم اومد
معلم: بچه ها بشینین یه خبر مهم دارم براتون
معلم: قرار امتحان هاتون شروع بشه و. ...
part 2
زنگ تفریح خورد
دلم خیلی درد میکرد
بلند شدم رفتم دستشویی
کارم که تموم شد اومدم بیرون دستم رو بشورم سه تا دختر قلدر
اومدن منو مسخره کردن و منو پرت کردن روی زمین و منو میزدن
که چشمام رو بستم و فقط جیغ میزدم
یوری: ولم کنید*جیغ*
دخترا رفتن
بلند شدم از جام رفتم داخل کلاس و نشستم سرجام سرمو گذاشتم روی میز فقط گریه میکردم چشمام رو بستم وقتی باز کردم دیدم
یه کیک با شیر کنار دستمه سرمو بردم بالا دیدم یونگی بود
یونگی: بخور گشنت میشه
یونگی رفت
اشک هام رو پاک کردم و شیر کیک رو خوردم
زنگ تفریح تموم شد
یونگی اومد بغلم نشست
یوری: ممنونم یونگی
یونگی هیچی نگفت و ایرپادش رو گذاشت
یونگی واقعا جذاب بود وقتی نگاش میکردم
که معلم یونگی رو صدا زد
معلم: یونگی بیا این مسئله رو توضیح بده
یونگی با عجله رفت من کتابم رو بهش دادم وقتی رفت توضیح داد
همه تعجب کرده بودن
یونگی اومد نشست و کتابم رو داد بهم
یونگی اومد در گوشم
یونگی: ممنونم یوری
قلبم داشت از دهنم میزد بیرون
خیلی حوصله ام سر رفته بود 2 ساعت دیگه زنگ میخورد
یونگی هم سرشو گذاشته بود روی میزد و خوابیده بود
افتاب روی صورتش بود
دستمو جلوی افتاب گرفتم
چشماش رو باز کرد و خندید
واقعا احساس میکنم عاشقش شدم
سرمو گذاشتم روی میز خوابیدم زنگ خورده بود
وقتی بیدار شدم فقط منو یونگی توی کلاس بودیم
دستمو یونگی گرفته بود
فکر میکردم دارم خواب میبینم وقتی چشمام رو بستم
دوباره باز کردم بله خواب بود همش
وقتی خواستم بلند شم قلدر ها نذاشتن
و یه سطل اب روم خالی کردن
دختره: نگاش کن اشغال به درد نخور رو*بلند*
بغضم ترکید
که صدای یونگی اومد
یونگی: گمشو برو دیگه میسا (اسم قلدره)
میسا خودشو به یونگی چسبوند
میسا :اوپا
یونگی یه مشت زد تو صورت میسا
دستمو گرفت منو کشون کشون برد پشت بوم
هودیش رو در اورد
یونگی: تنت کن سرما نخوری
تنم کردم اندازه ام بود
یونگی: یوری باید وزن کم کنی و امادگی دفاعی یاد بگیری تا بتونی از خودت دفاع کنی
سرمو تکون دادم
یونگی: از فردا باهم میریم ورزش باشه؟
دست روی موهام کشید
لبخند زدم
یوری: باشه
فردا
بیدار شذم لباس ورزشی پوشیدم زنگ زدم به یونگی
یونگی:سلام آماده ایی؟
یوری: اره
یونگی: بیا دمه ایستگا اتوبوس.. . .. .
یوری: باشه
15 دقیقه بعد
رسیدم
دیدم یونگی وایساده
رفتم سمتش
یوری: سلام
یونگی: سلام
یونگی: خب قرار تا جایی که این اتوبوس میره بدو ایم
یوری: یاخدا باشه توهم میای
یونگی: میخوام حواسم بهت باشه
بند کفش هام رو سفت کردم
وقتی اتوبوس اومد
و مسافر ها سوار شدن
اتوبوس حرکت کرد ما هم بدو بدو میکردیم
خیلی خسته شده بودم و تشنه ام شده بود
این کار رو 3 هفته انجام دادم
و واقعا لاغر شده بودم از60 کیلو به 30 کیلو رسیدم کمتر غذا میخورد و تمام لباس هامم اندازم شده بود
3هفته نتونستم برم مدرسه چون میخواستم همه رو سوپرایز کنم
پدر و مادرمم رفته بودن بوسان برای کار
من خونه تنها بودم
فردا
لباس مدرسه ام رو پوشیدم و میکاپ کردم و سوار اتوبوس شدم
همه ی نگاه ها روی من بود
وقتی رسیدم مدرسه
همه نگام میکردن
وقتی رسیدم سرکلاس همه فکر میکردن من دانش اموز جدیدم
حتی معلم ها یونگی اومد بغلم نشست
یونگی: اینجا جای کسیه
یوری: یونگی منم یوری
یونگی با تعجب نگام کرد بعد به اسمم که روی فورم لباسم نوشته بود
یونگی خندید و بغلم کرد
یونگی: یوری خیلی خوشگل شدی
خندیدم و بغلش کردم
یوری: ممنون یونگی
که معلم اومد
معلم: بچه ها بشینین یه خبر مهم دارم براتون
معلم: قرار امتحان هاتون شروع بشه و. ...
۹.۹k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.