در انتظار کسی یا کسانی بود،روحش در اتاقی به آرامی از بدن
در انتظار کسی یا کسانی بود،روحش در اتاقی به آرامی از بدن سرد و بی جانش به پرواز درآمد..از آن سو صدایی آمد پیج بیمارستان بود،که فریاد میزد:
_خدمات به بخش سی سی یو..خدمات به بخش سی سی یو
تمامی خدمات جمع شده یکی پس از دیگری پشت سر هم به اتاق برای سفید پوش کردن کسی به سی سی یو می آمدند و جسم مادری را بی جان نظاره میکردند..یکی از خدمات محو تماشای دستان بی جانش شده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود..
آنقدر باوقار..چقدر خوش سیما...دستانی بلورین و پژمرده که نشانه سالها زحمت بود! چه لبخند پرمعنایی انگار که با اطمینان خاطر خاصی مرگ را در آغوش میکشید.. خدمه لحظه ایی به خودش آمد که با ملحفه ایی سفید مادر بی جان را پیچیده بود،درحالی که مطمعن بود روحش نظاره گر است و منتظر..! منتظر کسانی که سالها با همین دستان و قلبی مهربان برایشان مادری کرده بود..
اما افسوس...
_شاید اگر جای مادر با فرزندانش عوض میشد او اولین کسی بود که درب اتاق اشک ریزان خودش را به آب و آتش میزد..
*نوشته من*
(ر.کاف)
_خدمات به بخش سی سی یو..خدمات به بخش سی سی یو
تمامی خدمات جمع شده یکی پس از دیگری پشت سر هم به اتاق برای سفید پوش کردن کسی به سی سی یو می آمدند و جسم مادری را بی جان نظاره میکردند..یکی از خدمات محو تماشای دستان بی جانش شده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود..
آنقدر باوقار..چقدر خوش سیما...دستانی بلورین و پژمرده که نشانه سالها زحمت بود! چه لبخند پرمعنایی انگار که با اطمینان خاطر خاصی مرگ را در آغوش میکشید.. خدمه لحظه ایی به خودش آمد که با ملحفه ایی سفید مادر بی جان را پیچیده بود،درحالی که مطمعن بود روحش نظاره گر است و منتظر..! منتظر کسانی که سالها با همین دستان و قلبی مهربان برایشان مادری کرده بود..
اما افسوس...
_شاید اگر جای مادر با فرزندانش عوض میشد او اولین کسی بود که درب اتاق اشک ریزان خودش را به آب و آتش میزد..
*نوشته من*
(ر.کاف)
۱۰.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.