داستان پارت شیش
.. ... دقایقی بعد..
♡ ممنونم بابت گوشیت... یک سوال؟ چرا شماره ی من رو به اسم میوا سیو دارید؟ اصلا به اسم نه چرا اصلا سیو داریدش؟ من رو میشناسید؟
+میوا؟ شمارتون میوا سیو بوده؟ عام.... 😐🥺
فهمیدممممم میوامی دختررررر منم فاطمه بچتتت
🫂(استیکر بغل)
♡از دیدنت خوشحال شدم بیب
+ منم همینطوررررررر... چه دیدار غیر قابل باوری بود اوما میوا.....(اوما به زبان کره ای، یعنی مادر)
بیا از این به بعد بیشتر هم رو ببینیم
♡ آره فکر خوبیه... امیدوارم دفعه بعدی که میبینمت خندهات همین شکلی زیبا باقی بمونه
+ مرسی عزیزمممممم میخوای بری؟ میشه قبلش یک عکس با گوشی همدیگه بگیریم تا قیافه قشنگت از جلوی چشمم نره؟
♡آره چرا که نه
(چند ساعت بعد در گروه چت)
+وایی بچه هااااااااااااااا یک خبر خوشحال کننده دارممم
نااُمی: چیه؟ حامله ای؟ حالا شوهرت کیه؟
اسرا: این زن داره بهش چشم مداشته باشید
هایون: 🤣موقعیت وقتی که یک ثانیه روح مرحوم سعدی میاد توی وجودت... هه مداشته باشید... حالا چیشده؟
+وایی خدا بهتره زودتر بهتون بگم وگرنه الان من رو به طلاق هم میکشونید🤣 امروز کاملا اتفاقی میوا رو توی خیابون دیدم....
اسرا؛ چیییییـــــــــ؟ میوا؟ شوخی میکنی؟ ما رو خر فرض کردی؟ یا نههههه چیزی زدی؟
هایون: خب اگه داری شوخی میکنی بهتره بگن ها ها ها خندیدم... خب حرف بدی...
+ نه بچه هااا بزارید براتون تعریف کنم چی شد.. همین که شما ها رفتید یک خانمی اومد کنارم بهم گفتش که من گوشیم رو توی ماشین جا گذاشتم باید بهش زنگ بزنم بعد منم گوشیم رو دادم....
نااُمی: واو.... بعدش هم که گوشی رو دادی به خودش زنگ زد و فهمیدید؟
+ دقیقا باور نمیکنید؟ عکس گرفتیم هااا
اسرا: بفرست ببینم این میوا خانم رو
+یا یا یا (به کره ای یعنی هی هی هی) حق نداری به مال من چشم داشته باشی هااا
هایون: به به بانو حسودی شون شد... نترس بابا مال خودت
+ بچه ها من باید برم... راستی بیایید هر هفته خونه یک نفر بریم تا بتونیم اونجا کنار هم به بافیم ماه رمضون که هست همه مون روزه ایم بهتر😉
×خوبه چرا که نه....
(هفته بعد... در پارک)
+ بچه ها گفتم بیایید اینجا که باهم پادری ها رو درست کنیم و دو تا جنتلمن مون هم بیایند
اسرا: جنتل... چیییی؟ 😳 کیا رو میگی؟
+ همون دو تا که توی اون اتاقکه دیدیم شون رو میگم تازه یک مهمون افتخاری هم داریم که دیگه بهتر از قبل
هایون: آها همون دو تا پسره یکی شون امیر و اون یکی هم فکر کنم شاهان بود درسته؟
+🤣🤣🤣واییی تو رو خدا تو روش بهش بگو شاهان🤣🤣 اسمش ماهانه نه شاهاااان🤣
نااُمی: حالا یک چیزی گفته بد که نبوده... اینطور میخندی.. میخوای بیا زمین رو هم گاز بگیر... 😐
هایون: مهمون ویژه ی شما کی هست حالا؟
+ بچه ها قبل از اینکه بخوام بگم مهمون کی هستش باید ازتون بپرسم قضیه ی اون مغازه خریدن کنسله درسته؟ چون این ها رو درستش کنیم پولش اینقدر زیاد میشه که حتی اگه مغازه نخریم هم اوکیه درسته؟
نااُمی: آره باهات موافقم اما شد دقیقا همون حرف من که گفتم تو در آخر ما رو مجبور کردی که کل تابستون گرانبهای مان را به دوخت و دوز مشغول باشیم
+ یا یا یا نااُمییییی اینقدر غر میزنی حالا چند پادری درست کردی؟
نااُمی: توی این هفته دو تا... تازه این ها زیاد زمان میبره حالا تو چند تا؟
+ من... خب دو تا کوچیکه و یک بزرگ ولی مامانمم که بافته دقیقا از همون های من هم که بافته کوچیکه هام هر دو مدلش باهم چهار تا بزرگه هم که خالم اومد و بافت یک دونه دیگه
هایون: 😳چجوری؟ من هنوز یک دونه رو تا نصفه بافتم...
اسرا: منم دوتا
♡ ممنونم بابت گوشیت... یک سوال؟ چرا شماره ی من رو به اسم میوا سیو دارید؟ اصلا به اسم نه چرا اصلا سیو داریدش؟ من رو میشناسید؟
+میوا؟ شمارتون میوا سیو بوده؟ عام.... 😐🥺
فهمیدممممم میوامی دختررررر منم فاطمه بچتتت
🫂(استیکر بغل)
♡از دیدنت خوشحال شدم بیب
+ منم همینطوررررررر... چه دیدار غیر قابل باوری بود اوما میوا.....(اوما به زبان کره ای، یعنی مادر)
بیا از این به بعد بیشتر هم رو ببینیم
♡ آره فکر خوبیه... امیدوارم دفعه بعدی که میبینمت خندهات همین شکلی زیبا باقی بمونه
+ مرسی عزیزمممممم میخوای بری؟ میشه قبلش یک عکس با گوشی همدیگه بگیریم تا قیافه قشنگت از جلوی چشمم نره؟
♡آره چرا که نه
(چند ساعت بعد در گروه چت)
+وایی بچه هااااااااااااااا یک خبر خوشحال کننده دارممم
نااُمی: چیه؟ حامله ای؟ حالا شوهرت کیه؟
اسرا: این زن داره بهش چشم مداشته باشید
هایون: 🤣موقعیت وقتی که یک ثانیه روح مرحوم سعدی میاد توی وجودت... هه مداشته باشید... حالا چیشده؟
+وایی خدا بهتره زودتر بهتون بگم وگرنه الان من رو به طلاق هم میکشونید🤣 امروز کاملا اتفاقی میوا رو توی خیابون دیدم....
اسرا؛ چیییییـــــــــ؟ میوا؟ شوخی میکنی؟ ما رو خر فرض کردی؟ یا نههههه چیزی زدی؟
هایون: خب اگه داری شوخی میکنی بهتره بگن ها ها ها خندیدم... خب حرف بدی...
+ نه بچه هااا بزارید براتون تعریف کنم چی شد.. همین که شما ها رفتید یک خانمی اومد کنارم بهم گفتش که من گوشیم رو توی ماشین جا گذاشتم باید بهش زنگ بزنم بعد منم گوشیم رو دادم....
نااُمی: واو.... بعدش هم که گوشی رو دادی به خودش زنگ زد و فهمیدید؟
+ دقیقا باور نمیکنید؟ عکس گرفتیم هااا
اسرا: بفرست ببینم این میوا خانم رو
+یا یا یا (به کره ای یعنی هی هی هی) حق نداری به مال من چشم داشته باشی هااا
هایون: به به بانو حسودی شون شد... نترس بابا مال خودت
+ بچه ها من باید برم... راستی بیایید هر هفته خونه یک نفر بریم تا بتونیم اونجا کنار هم به بافیم ماه رمضون که هست همه مون روزه ایم بهتر😉
×خوبه چرا که نه....
(هفته بعد... در پارک)
+ بچه ها گفتم بیایید اینجا که باهم پادری ها رو درست کنیم و دو تا جنتلمن مون هم بیایند
اسرا: جنتل... چیییی؟ 😳 کیا رو میگی؟
+ همون دو تا که توی اون اتاقکه دیدیم شون رو میگم تازه یک مهمون افتخاری هم داریم که دیگه بهتر از قبل
هایون: آها همون دو تا پسره یکی شون امیر و اون یکی هم فکر کنم شاهان بود درسته؟
+🤣🤣🤣واییی تو رو خدا تو روش بهش بگو شاهان🤣🤣 اسمش ماهانه نه شاهاااان🤣
نااُمی: حالا یک چیزی گفته بد که نبوده... اینطور میخندی.. میخوای بیا زمین رو هم گاز بگیر... 😐
هایون: مهمون ویژه ی شما کی هست حالا؟
+ بچه ها قبل از اینکه بخوام بگم مهمون کی هستش باید ازتون بپرسم قضیه ی اون مغازه خریدن کنسله درسته؟ چون این ها رو درستش کنیم پولش اینقدر زیاد میشه که حتی اگه مغازه نخریم هم اوکیه درسته؟
نااُمی: آره باهات موافقم اما شد دقیقا همون حرف من که گفتم تو در آخر ما رو مجبور کردی که کل تابستون گرانبهای مان را به دوخت و دوز مشغول باشیم
+ یا یا یا نااُمییییی اینقدر غر میزنی حالا چند پادری درست کردی؟
نااُمی: توی این هفته دو تا... تازه این ها زیاد زمان میبره حالا تو چند تا؟
+ من... خب دو تا کوچیکه و یک بزرگ ولی مامانمم که بافته دقیقا از همون های من هم که بافته کوچیکه هام هر دو مدلش باهم چهار تا بزرگه هم که خالم اومد و بافت یک دونه دیگه
هایون: 😳چجوری؟ من هنوز یک دونه رو تا نصفه بافتم...
اسرا: منم دوتا
۲.۹k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.