ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 2°•
دکتر: خب خب حدسم درست بوده بگو ببینم آخرین بار کی رابطه داشتین؟
لیانا: خب هفت روزه پیش بود چیزی شده یعنی چیز بدیه؟!
دکتر: نه اصلا فقط جنابعالی خنگ تشریف داری نفهمیدی از علائمت خانم خانما شما بارداری تبریک میگم
لیانا: چییییییییی!!!!!! باردار من باردارم مطمئنی؟
دکتر: آره مطمئنم یه نینی خیلی خیلی کوچولو الان تو شکمت داره زندگی میکنه
لیانا: باورم نمیشه خیلی خوشحال شدم با اینکه تصمیم نداشتم به این زودیا بچه بیارم ولی الان خیلی خیلی خوشحالم دوست دارم زود تر به کوک بگم باید سوپرایزش کنم راستی اوضاع بچه چطوره؟ خوبه؟ سالمه؟
دکتر: آروم باش اوضاع اون فسقلی عالیه ولی مامانش نه تو الان باید نگران خودت باشی متاسفانه بخاطر ویارت نمیتونی غذا بخوری و بدنت خیلی ضعیفه و ممکنه برای زایمان خودت به خطر بیوفتی من یه سری دارو های تقویتی و ویتامین برات مینویسم حتما بخورشون و اینکه هر چی حوس کردی بگو برات درست کنن یا بخرن و شده حتی یه زره بخور
لیانا: تا کی اینطوری میمونه؟
دکتر: معلوم نیست بیشتر موقع ها تا چهار ماه هست ولی ممکنه بعضی اوقات حتی تا زایمان طول بکشه بستگی داره
لیانا: اکی
دکتر: خب یه سری مسائل هست که باید رعایت اول استرس سمه برات پس بیخودی استرس نگیر دوم اینکه دارو هاتو سر وقت بخور این برگه هم بگیر مواد غذایی که نباید بخوری داخلش هست و اینکه چون تو شرایطط خاصه نباید زیاد تحرک داشته باشی یا زیاد سرپا بمونی و راه بری و........
دکتر کلی به من توصیه کرد و منم برای اینکه توتفرنگی کوچولوم سالم بمونه به تک تک نکات گوش کردم ابته نمیدونم تو از بین بردن استرس موفقم یا نه ولی تلاشم رو میکنم
لیانا: خیلی ممنون خیلی بهت زحمت دادم
دکتر: زحمت چیه دیگه این حرف رو نزن و فقط به حرفام عمل کن باشه؟
لیانا: باشه فعلا برم که برای سوپرایز کوک آماده بشم بای
دکتر: فعلا میبینمت راستی برای ده روز دیگه وقت بگیر باید بیای چکاب خدافظ
لیانا: باشه خدانگهدار
بعد از نوبت گرفتم تاکسی گرفتم و رفتم به پاساژ و همه وسایل لازم رو گرفتم رفتم خونه و بعد از سفارش دادن غذا چون خودم بخاطر بوش نمیتونستم درست رفتم خونرو آماده کردم ، تزئین کردم و.... بالاخره همه کار ها انجام شد البته به حرف دکتر گوش کردم و همش بینش استراحت میکردم ساعت نه شب شده بود پس وقت داشتم برم حموم وقتی از حموم برگشتم ساعت یک ربع به ده بود سریع لباس پوشیدم موهای بلند و صافم رو خشک کردم و کارمو با یه میکاپ ساده تموم کردم الان دیگه ساعت نزدیک به یازده شب بود و کوک هر لحظه ممکن بود برسه نشسته بودم تا کوک بیاد تقریبا بعد از گذشت چهل دقیقه یعنی ساعت دوازده صدای کلید اومد و....
کپی ممنوع ❌
لیانا: خب هفت روزه پیش بود چیزی شده یعنی چیز بدیه؟!
دکتر: نه اصلا فقط جنابعالی خنگ تشریف داری نفهمیدی از علائمت خانم خانما شما بارداری تبریک میگم
لیانا: چییییییییی!!!!!! باردار من باردارم مطمئنی؟
دکتر: آره مطمئنم یه نینی خیلی خیلی کوچولو الان تو شکمت داره زندگی میکنه
لیانا: باورم نمیشه خیلی خوشحال شدم با اینکه تصمیم نداشتم به این زودیا بچه بیارم ولی الان خیلی خیلی خوشحالم دوست دارم زود تر به کوک بگم باید سوپرایزش کنم راستی اوضاع بچه چطوره؟ خوبه؟ سالمه؟
دکتر: آروم باش اوضاع اون فسقلی عالیه ولی مامانش نه تو الان باید نگران خودت باشی متاسفانه بخاطر ویارت نمیتونی غذا بخوری و بدنت خیلی ضعیفه و ممکنه برای زایمان خودت به خطر بیوفتی من یه سری دارو های تقویتی و ویتامین برات مینویسم حتما بخورشون و اینکه هر چی حوس کردی بگو برات درست کنن یا بخرن و شده حتی یه زره بخور
لیانا: تا کی اینطوری میمونه؟
دکتر: معلوم نیست بیشتر موقع ها تا چهار ماه هست ولی ممکنه بعضی اوقات حتی تا زایمان طول بکشه بستگی داره
لیانا: اکی
دکتر: خب یه سری مسائل هست که باید رعایت اول استرس سمه برات پس بیخودی استرس نگیر دوم اینکه دارو هاتو سر وقت بخور این برگه هم بگیر مواد غذایی که نباید بخوری داخلش هست و اینکه چون تو شرایطط خاصه نباید زیاد تحرک داشته باشی یا زیاد سرپا بمونی و راه بری و........
دکتر کلی به من توصیه کرد و منم برای اینکه توتفرنگی کوچولوم سالم بمونه به تک تک نکات گوش کردم ابته نمیدونم تو از بین بردن استرس موفقم یا نه ولی تلاشم رو میکنم
لیانا: خیلی ممنون خیلی بهت زحمت دادم
دکتر: زحمت چیه دیگه این حرف رو نزن و فقط به حرفام عمل کن باشه؟
لیانا: باشه فعلا برم که برای سوپرایز کوک آماده بشم بای
دکتر: فعلا میبینمت راستی برای ده روز دیگه وقت بگیر باید بیای چکاب خدافظ
لیانا: باشه خدانگهدار
بعد از نوبت گرفتم تاکسی گرفتم و رفتم به پاساژ و همه وسایل لازم رو گرفتم رفتم خونه و بعد از سفارش دادن غذا چون خودم بخاطر بوش نمیتونستم درست رفتم خونرو آماده کردم ، تزئین کردم و.... بالاخره همه کار ها انجام شد البته به حرف دکتر گوش کردم و همش بینش استراحت میکردم ساعت نه شب شده بود پس وقت داشتم برم حموم وقتی از حموم برگشتم ساعت یک ربع به ده بود سریع لباس پوشیدم موهای بلند و صافم رو خشک کردم و کارمو با یه میکاپ ساده تموم کردم الان دیگه ساعت نزدیک به یازده شب بود و کوک هر لحظه ممکن بود برسه نشسته بودم تا کوک بیاد تقریبا بعد از گذشت چهل دقیقه یعنی ساعت دوازده صدای کلید اومد و....
کپی ممنوع ❌
۵۳.۰k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.