آوای دروغین
فصل دوم
پارت سی و سوم
^راوی^
پاش رو بیتاب روی ترمز فشار داد و سریع پیاده شد...بی توجه به اینکه ماشین بازه وارد سولهی تقریبا متروکه شد
سوله بوی خون و آهن میداد و این بو به دل نگران پسر چنگ میزد و بیشتر بی تابش میکرد...همینکه وارد شد مرد هیکلی که روی صندلی نشسته بود و پاهاش رو روی میز انداخته بود به خودش اومد...قبل از اینکه به خودش بجنبه و سیگار بین لباش رو برداره پسر با تمام سرعت به جلو قدم برداشت
مرد، پشت سرش با داد و بیداد جلو رفت و کلمههای فارسی رو داد زد که جونگکوک متوجه هیچکدومشون نشد
از داد و بیدادهای مرد پسر متوجه حضور جونگکوک شد و بعد از زدن لبخند گله گشادی از روی مبل بلند شد و به کرهای با صدای رسایی رو بهش گفت:اوه...شاهزاده سوار بر اسب سفیدمون اومده...چه جمعی شده امشب
مرد بی توجه به سوال هایی که مبنی بر هویت پسر رو به روش داشت با صدای آروم و تقریبا تهدید آمیزی لب زد:کجاست؟
لبخند روی لب پسر خشکید و با سر به همون مرد هیکلی اشاره کرد
مرد بی حرف جلو اومد ولی قبل از اینکه دستای بلند شدش به تن و لباسای پسر بخوره جونگکوک عقب پرید:داری چه غلطی میکنی؟
با اینکه مرد ایرانی چیزی نفهمید ولی آروین به کرهای گفت:میخواد بگردتت...مقاومت نکن شاهزاده
جونگکوک دندون غروچهای کرد و مرد دوباره دستاشو جلو برد...با حس چیزی کلت سیاه رنگ رو که تو شلوارش جاساز کرده بود رو بیرون آورد و به رئیسش نشون داد
آروین قهقهه بلندی سر داد و بعد همونطور که کف میزد قدم های کوتاهش رو به سمتشون برداشت...اشکهای نمایشی ناشی از خندهاش رو پاک کرد و با حالتی که هنوز توش ته خنده بود لب زد:اسلحه؟ بهت گفتم آدم باش شاهزاده
دستش رو دراز کرد و کلت رو از دست نوچهاش گرفت و در لحظه صورتش به طرز خطرناکی تهدید آمیز شد و با اخم همونطور که اسلحه رو به زیر چونهی جونگکوک فشار میداد گفت:چطوره همین الان یه گلوله تو جمجمهت خالی کنم؟هوم؟ با اسلحهی خودت... عالی نمیشه؟
در مقابل مردمکای لرزون جونگکوک که به وضوح رگههای خشم و نفرت داخلشون دیده میشد ضامن اسلحه رو کشید و بعد به سمت دیوار کنارشون گرفت...با کشیدن ماشه تیری به دیوار اصابت کرد و باعث شد لکهی سیاهی رو دیوار به وجود بیاد
با قدمای آروم و با تاملی به سمت تنها در که تو سالن بود رفت و با باز کردنش با سر به جونگکوک اشاره کرد:اینجاست...شاهزاده
پوزخندی به خاطر لقبی که به پسرک میخکوب شده داده بود زد
جونگکوک قدمای لرزونی به سمت در برداشت و صدای پاشنهی بوت های مشکیش روی آسفالت تو سالن طنین انداز شد
پارت سی و سوم
^راوی^
پاش رو بیتاب روی ترمز فشار داد و سریع پیاده شد...بی توجه به اینکه ماشین بازه وارد سولهی تقریبا متروکه شد
سوله بوی خون و آهن میداد و این بو به دل نگران پسر چنگ میزد و بیشتر بی تابش میکرد...همینکه وارد شد مرد هیکلی که روی صندلی نشسته بود و پاهاش رو روی میز انداخته بود به خودش اومد...قبل از اینکه به خودش بجنبه و سیگار بین لباش رو برداره پسر با تمام سرعت به جلو قدم برداشت
مرد، پشت سرش با داد و بیداد جلو رفت و کلمههای فارسی رو داد زد که جونگکوک متوجه هیچکدومشون نشد
از داد و بیدادهای مرد پسر متوجه حضور جونگکوک شد و بعد از زدن لبخند گله گشادی از روی مبل بلند شد و به کرهای با صدای رسایی رو بهش گفت:اوه...شاهزاده سوار بر اسب سفیدمون اومده...چه جمعی شده امشب
مرد بی توجه به سوال هایی که مبنی بر هویت پسر رو به روش داشت با صدای آروم و تقریبا تهدید آمیزی لب زد:کجاست؟
لبخند روی لب پسر خشکید و با سر به همون مرد هیکلی اشاره کرد
مرد بی حرف جلو اومد ولی قبل از اینکه دستای بلند شدش به تن و لباسای پسر بخوره جونگکوک عقب پرید:داری چه غلطی میکنی؟
با اینکه مرد ایرانی چیزی نفهمید ولی آروین به کرهای گفت:میخواد بگردتت...مقاومت نکن شاهزاده
جونگکوک دندون غروچهای کرد و مرد دوباره دستاشو جلو برد...با حس چیزی کلت سیاه رنگ رو که تو شلوارش جاساز کرده بود رو بیرون آورد و به رئیسش نشون داد
آروین قهقهه بلندی سر داد و بعد همونطور که کف میزد قدم های کوتاهش رو به سمتشون برداشت...اشکهای نمایشی ناشی از خندهاش رو پاک کرد و با حالتی که هنوز توش ته خنده بود لب زد:اسلحه؟ بهت گفتم آدم باش شاهزاده
دستش رو دراز کرد و کلت رو از دست نوچهاش گرفت و در لحظه صورتش به طرز خطرناکی تهدید آمیز شد و با اخم همونطور که اسلحه رو به زیر چونهی جونگکوک فشار میداد گفت:چطوره همین الان یه گلوله تو جمجمهت خالی کنم؟هوم؟ با اسلحهی خودت... عالی نمیشه؟
در مقابل مردمکای لرزون جونگکوک که به وضوح رگههای خشم و نفرت داخلشون دیده میشد ضامن اسلحه رو کشید و بعد به سمت دیوار کنارشون گرفت...با کشیدن ماشه تیری به دیوار اصابت کرد و باعث شد لکهی سیاهی رو دیوار به وجود بیاد
با قدمای آروم و با تاملی به سمت تنها در که تو سالن بود رفت و با باز کردنش با سر به جونگکوک اشاره کرد:اینجاست...شاهزاده
پوزخندی به خاطر لقبی که به پسرک میخکوب شده داده بود زد
جونگکوک قدمای لرزونی به سمت در برداشت و صدای پاشنهی بوت های مشکیش روی آسفالت تو سالن طنین انداز شد
۲.۶k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.