my mafia part ⁶
my mafia part ⁶
که یهو دستمو گرفت مث اون شب ..توی چشای هم زل زده بودیم که هیون یه بوق زد و اشاره کرد دارین چیکار میکنیم....که به خودمون اومدیمو راه افتادین بعد یک ساعن رسیدیم یه جنگل بود و تا بیایم بالا خیلب طول کشید ...
از ماشین پیاده شدم و یه نفس عمیق کشیدم خیلی هوا خوب بود رفتیم
هانا: سلاممم خوش اومدیننن
همه: سلام مرسی
رفتیم چادر هامونو زدیمو وسایل کمپو باز کردیم
هانا: دخترا لباساتونو بزارید توی کاروان(از همون ماشینا نمیدونم اسمشو درست گفتن یانه...)
رفتیم لباسمونو گذاشتیم نشستیم که دوس پسر هانا اومد وگفت سلام من یونجونم
احوال پرسی کردیم
همینشکلی دوستاشون داشتن میومدن و اصافه میشون بهمون که یهو یه پسررو دیدم که حیلی شبیه یکی از دوستای قدیمیم بود رفتم نزدیک تر که اونم منو دید بعله خودش بود
جیهوپ: ا/تتتتت (همو بغل کردیم)
ا/ت: باورم نمیشه دارم بعد این همه مدت میبینمتتتت خیلی دلم تنگ شده بود برات
جیهوپ: منممم ...ببینم هنوزم وحشی؟
ا/ت: یااااا من وحشی نیستممم
جیهوپ : (خندید)
ته: اهم معرفی نمیکنید؟
ا/ت: لازم نمیدونم معرفی کنم....
ته: بازم لجبازی؟؟
جیهوپ: دوس پسرته؟ یا چقد بهم میایننننن ولی اذیتش نکن تو صگی اون چه گناهی داره
ا/ت: تو فقط خفه شووو
انقد چرتو پرت نگو دوس پسر چی من ؟ با این ? خیلی چرته واقعا
ته: از خداتم باشه دخترا برای من صف کشیدن
ا/ت: خب اونا صف کشیدن به من چه
که مبینا اومد گفت: باز چیشده
ا/ت: هیچی بیا با جیهوپ اشنات کنم
جیهوپ مبینا ...مبینا جیهوپ
مبینا: خوشبختممم (دست داد)
جیهوپ: منم همینطوررر
ا/ت: من میرم یکم با جیهوپ دور میزنم میام
رفتیم باهم یجا نشستیم از گذشته گفتیم...
و براش همه اتفاقات این چندروزو و چندوقتو تعریف کردم .
جیهوپ: یاااا دختر چقد اتفاق افتاده میتونی یه سناریو بسازی از اتفاقات😂
ا/ت: سرنوشته دیگه چیکار کنم(خنده)
هانا : خب دوستان لطفا همه جمع بشید
مرسی از همتون که اومدید و خوشحالمون کردید .ما براتون بازی های گزوهی و کاپلی تشکیل دادیم که شمارو سرگرم کنیم ...
بازی از این قراره که شما یه گروه چهار نفره اید و باید برید پرچم پیدا کنید هرکی ۶ تا پرچم پیدا کنه برنده میشه توی گروهاتون دو نفر دونفر جدا بشید و پیدا کنید..
(دستبندایی بهمون دادن که جهت هارو ببینیم)
منو هیون و مبنینا و ته توی یه گروه بودیم
ا/ت: یا خود خدا
خب مبینا بریم؟
مبینا: کجا بریم هرکی با یار خودش
ا/ت: یار؟
مبینا: اشاره کرد به هیونو ته
ا/ت: خب بیا منوتو باهم بریم
مبینا: نچ نمیشه من تو گمشیم چه گوهی بخوریم باید مرد باهامون باشه
ا/ت: هوف ترسو خودم تنهایی میرم اصن
ته: (دستمو گرفت) ....هیچ جا نمیری باهم میریم نمیخوام بخاطر لجبازیات امتیاز از دست بدم و دستمو کشید و رفتیم نیم ساعت گذشت...
که یهو دستمو گرفت مث اون شب ..توی چشای هم زل زده بودیم که هیون یه بوق زد و اشاره کرد دارین چیکار میکنیم....که به خودمون اومدیمو راه افتادین بعد یک ساعن رسیدیم یه جنگل بود و تا بیایم بالا خیلب طول کشید ...
از ماشین پیاده شدم و یه نفس عمیق کشیدم خیلی هوا خوب بود رفتیم
هانا: سلاممم خوش اومدیننن
همه: سلام مرسی
رفتیم چادر هامونو زدیمو وسایل کمپو باز کردیم
هانا: دخترا لباساتونو بزارید توی کاروان(از همون ماشینا نمیدونم اسمشو درست گفتن یانه...)
رفتیم لباسمونو گذاشتیم نشستیم که دوس پسر هانا اومد وگفت سلام من یونجونم
احوال پرسی کردیم
همینشکلی دوستاشون داشتن میومدن و اصافه میشون بهمون که یهو یه پسررو دیدم که حیلی شبیه یکی از دوستای قدیمیم بود رفتم نزدیک تر که اونم منو دید بعله خودش بود
جیهوپ: ا/تتتتت (همو بغل کردیم)
ا/ت: باورم نمیشه دارم بعد این همه مدت میبینمتتتت خیلی دلم تنگ شده بود برات
جیهوپ: منممم ...ببینم هنوزم وحشی؟
ا/ت: یااااا من وحشی نیستممم
جیهوپ : (خندید)
ته: اهم معرفی نمیکنید؟
ا/ت: لازم نمیدونم معرفی کنم....
ته: بازم لجبازی؟؟
جیهوپ: دوس پسرته؟ یا چقد بهم میایننننن ولی اذیتش نکن تو صگی اون چه گناهی داره
ا/ت: تو فقط خفه شووو
انقد چرتو پرت نگو دوس پسر چی من ؟ با این ? خیلی چرته واقعا
ته: از خداتم باشه دخترا برای من صف کشیدن
ا/ت: خب اونا صف کشیدن به من چه
که مبینا اومد گفت: باز چیشده
ا/ت: هیچی بیا با جیهوپ اشنات کنم
جیهوپ مبینا ...مبینا جیهوپ
مبینا: خوشبختممم (دست داد)
جیهوپ: منم همینطوررر
ا/ت: من میرم یکم با جیهوپ دور میزنم میام
رفتیم باهم یجا نشستیم از گذشته گفتیم...
و براش همه اتفاقات این چندروزو و چندوقتو تعریف کردم .
جیهوپ: یاااا دختر چقد اتفاق افتاده میتونی یه سناریو بسازی از اتفاقات😂
ا/ت: سرنوشته دیگه چیکار کنم(خنده)
هانا : خب دوستان لطفا همه جمع بشید
مرسی از همتون که اومدید و خوشحالمون کردید .ما براتون بازی های گزوهی و کاپلی تشکیل دادیم که شمارو سرگرم کنیم ...
بازی از این قراره که شما یه گروه چهار نفره اید و باید برید پرچم پیدا کنید هرکی ۶ تا پرچم پیدا کنه برنده میشه توی گروهاتون دو نفر دونفر جدا بشید و پیدا کنید..
(دستبندایی بهمون دادن که جهت هارو ببینیم)
منو هیون و مبنینا و ته توی یه گروه بودیم
ا/ت: یا خود خدا
خب مبینا بریم؟
مبینا: کجا بریم هرکی با یار خودش
ا/ت: یار؟
مبینا: اشاره کرد به هیونو ته
ا/ت: خب بیا منوتو باهم بریم
مبینا: نچ نمیشه من تو گمشیم چه گوهی بخوریم باید مرد باهامون باشه
ا/ت: هوف ترسو خودم تنهایی میرم اصن
ته: (دستمو گرفت) ....هیچ جا نمیری باهم میریم نمیخوام بخاطر لجبازیات امتیاز از دست بدم و دستمو کشید و رفتیم نیم ساعت گذشت...
۵.۵k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.