همش تقصیر منه!
ادامه داد:توی لعنتی چون حواست بهش نبود مرد!
اون به خاطر تو بهش فشار اومد و خود کشی کرد،تو عشق زندگی من رو ازم گرفتی!
تو لیاقت خواهری به اون خوبی نداشتی!
مایکی هم تعجب کرد،تاکه میتچی خواهر داشت؟
و از کیساکی عصبانی شد:کیساکی!
بس کن!
ازش دور شو!
تاکه میچی جونی توی بدنش نداشت،نه به خاطر مشت های کیساکی،بلکه به خاطر خواهرش،حرف های کیساکی درست بود،خواهرش به خاطر اون مرد،همه چی تقصیر منه
تاکه با صدای مرده گفت:درست میگی
همه تعجب کردن،مخصوصا مایکی
تاکه:من لیاقت خواهری به اون خوبی نداشتم،من لیاقت مشت های تو ام،تو میتونی منو بزنی کیساکی،
خود کیساکی هم توقع همچین حرف های رو نداشت
الان بالاخره همه فهمیدن چرا دیشب تاکه میتچی یهویی غمگین شد،چون خواهرش مرده بود
دراکن اومد نزدیک و کیساکی رو از تاکه میچی دور کرد
تاکه میچی روی زمین نشسته بود و به زمین نگاه میکرد
دراکن:تاکه میتچی...
تاکه میچی فقط به زمین نگاه میکرد
تاکه:همش تقصیر منه..،تقصیر منه،تقصیر منه..
تاکه میچی فقط اینو زیر لب تکرار میکرد..
پایان*
اون به خاطر تو بهش فشار اومد و خود کشی کرد،تو عشق زندگی من رو ازم گرفتی!
تو لیاقت خواهری به اون خوبی نداشتی!
مایکی هم تعجب کرد،تاکه میتچی خواهر داشت؟
و از کیساکی عصبانی شد:کیساکی!
بس کن!
ازش دور شو!
تاکه میچی جونی توی بدنش نداشت،نه به خاطر مشت های کیساکی،بلکه به خاطر خواهرش،حرف های کیساکی درست بود،خواهرش به خاطر اون مرد،همه چی تقصیر منه
تاکه با صدای مرده گفت:درست میگی
همه تعجب کردن،مخصوصا مایکی
تاکه:من لیاقت خواهری به اون خوبی نداشتم،من لیاقت مشت های تو ام،تو میتونی منو بزنی کیساکی،
خود کیساکی هم توقع همچین حرف های رو نداشت
الان بالاخره همه فهمیدن چرا دیشب تاکه میتچی یهویی غمگین شد،چون خواهرش مرده بود
دراکن اومد نزدیک و کیساکی رو از تاکه میچی دور کرد
تاکه میچی روی زمین نشسته بود و به زمین نگاه میکرد
دراکن:تاکه میتچی...
تاکه میچی فقط به زمین نگاه میکرد
تاکه:همش تقصیر منه..،تقصیر منه،تقصیر منه..
تاکه میچی فقط اینو زیر لب تکرار میکرد..
پایان*
۴۴۷
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.