part28
#part28
یک ماه بعد:
تبسم-بااینکه توزندان بودم ولی نقشه هام وعملی ککردم بلاخره یجوری همچیو انداختم گردن امیر وخودم خلاص کردم
امروز اززندان داشتم میومدم بیرون
ترنم ازهیچ کدوم ازاین اتفاقات خبرنداره ازهیچکدومشون
کل خانواده مجید افتادن تو دام
اون ازوضعیت باباش که اولین ضربه رو خورد
اون ازحمید
اونم تینا
مامانشم که داره توهمی میشه واین عالیه
خوشحالم که مجید نفهمیده فعلا کارمن بوده همه اینا
ولی خوب به هرحال میفهمه
-----------------------------------------------------------------------------
شب همون روز ساعت9:30:
مجید-حالم خیلی گرفته بود
همچی رومخم بود
زندگیم داشت کلا بهچوخ میرفت
نمیدنم چیشده بود چراهمچی یهو بهم ریخت
نباید تینا اینجوری میشده
نمیفهمم چرا اینطوری ولش کردش حمیدرضا
حمید که داره از عشق دیونه میشه
بابا که افسرده شده مامانم وضعیت چندان خوبی نداره
تنها کاری کردم از استودیو زدم بیرون تویه ماه
زندگیم به چه وضعیت افتادا شانس اوردم محرمه کسی باخبر نشده ازحال داغونم
سوارماشین شدم
رفتم سمت بار یه جایی بود
بیلیارد بازی میکردن بارم داشت ولی خوب بارم داشته البته که غیرمجازبود
رفتم اونجا زیاد کسی نمیشناختم اونجا
نشستم کلی پیک زدم سیگارمو روشن کردم حالم خیلی بدبود
سرم گیج میرفت نمیفهمیدم چیکار میکنم
تبسم-دنبال مجید رفتم حالش زیادی خوب نبود بخاطر قرصای توهم زای توی مشروبش لابد چیزی نمیفهمه الان دیگه وقتش بود رها وارد کاربشه
رها برو بهش نزدیک شو
رها-رفتم جلو دستم گذاشتمش روشونش
مجید-به لیوانم نگاه میکردم که یدختر اومد دستش وگذاشت روشونم
خمارنگاش کردم
رها-تنهایی خوشتیپ؟
مجید-مگه من کسیم دارم تواین دنیا
رها-نگو
نشستم کنارش
حالت خوش نیا
مجید -نه اتفاقا عالیم
رها- بریزم برات
مجید-ماکه تااینجا اومدیم بریز
رها-یه پیک براش ریختم هواسش نبود توهم زارو ریختم تولیوانش
مجید-چیکمو بالا کشیدم
چندتا چیک دیگه داد
همشونو زدم
دیگه واقعا حرکاتم دستم نبود
رها-خودم وبهش نزدیک کردم
یه بوسه ای لباش زدم
مجید-خندیدم
پاشدم نمیتونستم وایستم
رها-پاشد منم پاشدم
دستام دور کمرش حلقه کردم
من یهکراپ که کلا همجام بازبود بایه دامن
کوتاه خیلی کوتاه پوشیده بودم لباسم زیادی باز بود
بخاطر همین مطمعن بودم تحریک میشه
کجا داری میری خوشتیپ
مجید-میخوام بخوابم حالم خوشنی
رها-میبرمت یجا که بخوابی بامن بیا تنها نرو
مجید-خندیدم
جئیمیگی
رها-خودم بهش نزدیک ترکردم
ارع اسمت چیه توخوشتیپ
مجید-دستام رو سرش کشیدم
حرکاتم اصلا دس خودم نبود نمیفهمیدم چیکارمیکنم
من مجیدم تواسمت چیه خوشگله
رها-عاممم من رهام
بیا بریم
بردمش سمت پله ها
رفتیم بالا بردمش تویک یازاتاقا
تبسم-ازفرصت استفاده کردم فیلمشونو گرفتم
مجید-رفتیم ویه اتاق سرم داشت گیج میرفت
داشتم میفتادم که
از رها گرفتم
رها-چیشد خوبی
مجید-کشیدمش سمت خودم
چسبوندمش به دیوار
رها-دستم انداختم و درو قفل کردم بلاخره انجام شد
مجید-ازگردنش گرفتم ودیوانه وارشروع به خوردن لباش کردم
رها-دکمه های پیرنشو بازکردم
مجیدچرخوندمش سمت خت انداختمش رو تخت
کرتپشو کندم
دامنشو دراوردم
رها-کمربندشو بازکردم
شلوارشو دراورد
مجید-دستم انداختم و بند سوت*ینش وبازکردم .....
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
یک ماه بعد:
تبسم-بااینکه توزندان بودم ولی نقشه هام وعملی ککردم بلاخره یجوری همچیو انداختم گردن امیر وخودم خلاص کردم
امروز اززندان داشتم میومدم بیرون
ترنم ازهیچ کدوم ازاین اتفاقات خبرنداره ازهیچکدومشون
کل خانواده مجید افتادن تو دام
اون ازوضعیت باباش که اولین ضربه رو خورد
اون ازحمید
اونم تینا
مامانشم که داره توهمی میشه واین عالیه
خوشحالم که مجید نفهمیده فعلا کارمن بوده همه اینا
ولی خوب به هرحال میفهمه
-----------------------------------------------------------------------------
شب همون روز ساعت9:30:
مجید-حالم خیلی گرفته بود
همچی رومخم بود
زندگیم داشت کلا بهچوخ میرفت
نمیدنم چیشده بود چراهمچی یهو بهم ریخت
نباید تینا اینجوری میشده
نمیفهمم چرا اینطوری ولش کردش حمیدرضا
حمید که داره از عشق دیونه میشه
بابا که افسرده شده مامانم وضعیت چندان خوبی نداره
تنها کاری کردم از استودیو زدم بیرون تویه ماه
زندگیم به چه وضعیت افتادا شانس اوردم محرمه کسی باخبر نشده ازحال داغونم
سوارماشین شدم
رفتم سمت بار یه جایی بود
بیلیارد بازی میکردن بارم داشت ولی خوب بارم داشته البته که غیرمجازبود
رفتم اونجا زیاد کسی نمیشناختم اونجا
نشستم کلی پیک زدم سیگارمو روشن کردم حالم خیلی بدبود
سرم گیج میرفت نمیفهمیدم چیکار میکنم
تبسم-دنبال مجید رفتم حالش زیادی خوب نبود بخاطر قرصای توهم زای توی مشروبش لابد چیزی نمیفهمه الان دیگه وقتش بود رها وارد کاربشه
رها برو بهش نزدیک شو
رها-رفتم جلو دستم گذاشتمش روشونش
مجید-به لیوانم نگاه میکردم که یدختر اومد دستش وگذاشت روشونم
خمارنگاش کردم
رها-تنهایی خوشتیپ؟
مجید-مگه من کسیم دارم تواین دنیا
رها-نگو
نشستم کنارش
حالت خوش نیا
مجید -نه اتفاقا عالیم
رها- بریزم برات
مجید-ماکه تااینجا اومدیم بریز
رها-یه پیک براش ریختم هواسش نبود توهم زارو ریختم تولیوانش
مجید-چیکمو بالا کشیدم
چندتا چیک دیگه داد
همشونو زدم
دیگه واقعا حرکاتم دستم نبود
رها-خودم وبهش نزدیک کردم
یه بوسه ای لباش زدم
مجید-خندیدم
پاشدم نمیتونستم وایستم
رها-پاشد منم پاشدم
دستام دور کمرش حلقه کردم
من یهکراپ که کلا همجام بازبود بایه دامن
کوتاه خیلی کوتاه پوشیده بودم لباسم زیادی باز بود
بخاطر همین مطمعن بودم تحریک میشه
کجا داری میری خوشتیپ
مجید-میخوام بخوابم حالم خوشنی
رها-میبرمت یجا که بخوابی بامن بیا تنها نرو
مجید-خندیدم
جئیمیگی
رها-خودم بهش نزدیک ترکردم
ارع اسمت چیه توخوشتیپ
مجید-دستام رو سرش کشیدم
حرکاتم اصلا دس خودم نبود نمیفهمیدم چیکارمیکنم
من مجیدم تواسمت چیه خوشگله
رها-عاممم من رهام
بیا بریم
بردمش سمت پله ها
رفتیم بالا بردمش تویک یازاتاقا
تبسم-ازفرصت استفاده کردم فیلمشونو گرفتم
مجید-رفتیم ویه اتاق سرم داشت گیج میرفت
داشتم میفتادم که
از رها گرفتم
رها-چیشد خوبی
مجید-کشیدمش سمت خودم
چسبوندمش به دیوار
رها-دستم انداختم و درو قفل کردم بلاخره انجام شد
مجید-ازگردنش گرفتم ودیوانه وارشروع به خوردن لباش کردم
رها-دکمه های پیرنشو بازکردم
مجیدچرخوندمش سمت خت انداختمش رو تخت
کرتپشو کندم
دامنشو دراوردم
رها-کمربندشو بازکردم
شلوارشو دراورد
مجید-دستم انداختم و بند سوت*ینش وبازکردم .....
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
۲.۹k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.