❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥part_⁵ ❦
عمارت بابای ا.ت
ا.ت ویو
زعد از اون اتفاق رفتیم عمارت بابام اینا بعد از اینکه سلام کردیم من جونگکوک و بردم اتاق قدیمیم تا دستشو پانسمان کنم
ا.ت: چرا نزاشتی بمیرم.. طی این سه سال همش نجاتم میدی با اینکه میدونی میتونم از خودم دفاع کنم... من بزرگترین مافیای زنم کوک
جونگکوک: تو اون لحظه با یه شوخی من دیوونه شدی باور کن ولت میکردم خود کشی میکرده انقدر عصابت خورد بود
ا.ت: باید میزاشتی بمیرم.. من از این زندگی خسته شدم (نکته: همینجو ی که ا.ت زخم دست کوک رو ضد عفونی میکرد حرف میزدن)
جونگکوک: تو دست من اَمانتی اگه چیزیت بشه منو سرزنش میکنن
ا.ت: خیلی خب... تموم شد بریم پیش بقیه
جونگکوک: اوکی مرسی
(گشادیم میشه با توضیح بنویسم خلاصه میکنم)
رفتن شام خوردن یکم حرف زدن و هرکس رفت عمارت خودش
تهیونگ: شبتون بخیر
جیمین: شب توهم بخیر
جونگکوک: تنکس
ا.ت: شب همگی بخیر
داشتن میرفتن تو اتاق که صدای افتادن چیزی از توی اتاق تهیونگ اومد
ا.ت: صدای چی بود؟
تهیونگ: ه.. هیچی حتما پنجررو باز گذاشتم باد خورده یه چیزی افتاده
ا.ت: خیلی خب باشه
همه رفتن توی اتاقاشون
تهیونگ: سولنان چیکار میکنی (اروم)
سولنان: دستم خورد به گلدون(اروم)
تهیونگ:اشکال نداره بریم بخوابیم
تهیونگ در و قفل کرد و سولنان رو توی اغوش خودش گرفت و رو تخت باهم خوابیدن
جونگکوک: ا.ت اون پتو خیلی روشنه
ا.ت: من عاشق رنگ قرمزم و باید پنوی قرمزم روم باشع
جونگکوک: بیا یه کاری کنیم یه شب پتو مشکیه من و یه شب پتو قرمزه تو
ا.ت: خوبه.. پس حالا که اسرار میکنی امشب پتوی تورو میزاریم رومون😄
جونگکوک: 😐
ا.ت و جونگکوک هم روی تخت دراز کشیدن بخوابن جونگکوک مثل هر شب دستاشو دور کمر ا.ت حلقه کرد و کشیدش توی بغل خودش ا.ت نمیدونست چرا جونگکوک با اینکه عاشقش نیست این کارو هر شب تکرار میکنه
جیمین: عشقم شب بخیر
یونا: شب توهم بخیر
جیمین: راستی اگه تشنت شد برو اب بخور ا.ت و جونگکوک شبا بیدار نمیشن
یونا: باشه
و اوناهم خوابیدن
(شاید براتون سوال باشه سولنان و یونا کی هستن اینو بگم پارت بعد میفهمید کی هستن)
❥part_⁵ ❦
عمارت بابای ا.ت
ا.ت ویو
زعد از اون اتفاق رفتیم عمارت بابام اینا بعد از اینکه سلام کردیم من جونگکوک و بردم اتاق قدیمیم تا دستشو پانسمان کنم
ا.ت: چرا نزاشتی بمیرم.. طی این سه سال همش نجاتم میدی با اینکه میدونی میتونم از خودم دفاع کنم... من بزرگترین مافیای زنم کوک
جونگکوک: تو اون لحظه با یه شوخی من دیوونه شدی باور کن ولت میکردم خود کشی میکرده انقدر عصابت خورد بود
ا.ت: باید میزاشتی بمیرم.. من از این زندگی خسته شدم (نکته: همینجو ی که ا.ت زخم دست کوک رو ضد عفونی میکرد حرف میزدن)
جونگکوک: تو دست من اَمانتی اگه چیزیت بشه منو سرزنش میکنن
ا.ت: خیلی خب... تموم شد بریم پیش بقیه
جونگکوک: اوکی مرسی
(گشادیم میشه با توضیح بنویسم خلاصه میکنم)
رفتن شام خوردن یکم حرف زدن و هرکس رفت عمارت خودش
تهیونگ: شبتون بخیر
جیمین: شب توهم بخیر
جونگکوک: تنکس
ا.ت: شب همگی بخیر
داشتن میرفتن تو اتاق که صدای افتادن چیزی از توی اتاق تهیونگ اومد
ا.ت: صدای چی بود؟
تهیونگ: ه.. هیچی حتما پنجررو باز گذاشتم باد خورده یه چیزی افتاده
ا.ت: خیلی خب باشه
همه رفتن توی اتاقاشون
تهیونگ: سولنان چیکار میکنی (اروم)
سولنان: دستم خورد به گلدون(اروم)
تهیونگ:اشکال نداره بریم بخوابیم
تهیونگ در و قفل کرد و سولنان رو توی اغوش خودش گرفت و رو تخت باهم خوابیدن
جونگکوک: ا.ت اون پتو خیلی روشنه
ا.ت: من عاشق رنگ قرمزم و باید پنوی قرمزم روم باشع
جونگکوک: بیا یه کاری کنیم یه شب پتو مشکیه من و یه شب پتو قرمزه تو
ا.ت: خوبه.. پس حالا که اسرار میکنی امشب پتوی تورو میزاریم رومون😄
جونگکوک: 😐
ا.ت و جونگکوک هم روی تخت دراز کشیدن بخوابن جونگکوک مثل هر شب دستاشو دور کمر ا.ت حلقه کرد و کشیدش توی بغل خودش ا.ت نمیدونست چرا جونگکوک با اینکه عاشقش نیست این کارو هر شب تکرار میکنه
جیمین: عشقم شب بخیر
یونا: شب توهم بخیر
جیمین: راستی اگه تشنت شد برو اب بخور ا.ت و جونگکوک شبا بیدار نمیشن
یونا: باشه
و اوناهم خوابیدن
(شاید براتون سوال باشه سولنان و یونا کی هستن اینو بگم پارت بعد میفهمید کی هستن)
۹.۴k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.