وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟏𝟐❦
خسته و کوفته در کافه رو بستم که دیدم کوک با ماشین اومد دنبالم .
کوک=بدو سوارشو باید باهات درس بخونم
ا.ت=خیلییی خستم
کوک=حرف نباشه بدو
ا.ت=ایششش
سوار ماشین شدیم و به اصرار من که حوصله ندارم و خستم به جای کتابخونه رفتیم
خونه ی من تا هم شام بخوریم هم درس بخونیم .
غذای دیشب رو داغ کردم و همراه با درس خوندن غذا خوردیم که دیگه نفهمیدم چی شد و خوابم برد .
صبح که بیدار شدم رو تخت بودم و ظرفا شسته شده بود ،کوک همه کارارو انجام داده بود ،یه ساعت زودتر بیدار شدم پس رفتم حموم و اومدم ،یه لباس ساده و راحت پوشیدم و رفتم ایستگاه اتوبوس ،چون کوک پیام داده بود دیر میرسه بخاطر همین زودتر از خونه زده بودم بیرون ،رسیدم دانشگاه که دیدم کوک وایساده دم در دانشگاه .
رفتم سمتش و بهش سلام دادم .
کوک=سلام ،من واقعا معذرت میخوام اگه میومدم دنبالت هردومون دیر میرسیدیم
ا.ت=اشکالی نداره بریم ؟
کوک=بریم
رفتیم سر کلاس و میخواستیم کنار هم بشینیم ولی هیچ میزی دوتا جا خالی نداشت
پس من نشستم کنار یونگی و کوک هم نشست کنار یه دختره .
ا.ت=سلام یونگی
یونگی=اومممم ،سلام
میخواستم با یونگی حرف بزنم که استاد اومد و گفت
استاد=سلام به همگی ،لطفا صفحه ۹۹ رو باز کنید .
....................
استاد=اوه نزدیک بود یادم بره ،من به گروه های پنج نفره تقسیمتون میکنم که در کل میشید بیست نفر و باید پروژه تحویل من بدید که موضوعش.......هست
ا.ت ، اِمی ، لورا ، یونگی و کوک یه گروه
آنا و ....................
همه رو تقسیم بندی کرد و گفت
استاد=ترجیح میدم که تا چند روز آینده تحویلم بدین و اینکه امروز باهم آشنا شین و کارارو تقسیم کنید
بلند شدیم و رفتیم کافه تریای مدرسه
ا.ت=خب خودتونو به ترتیب از اینور معرفی کنید .
[ سلام سلام من برگشتم🙂 ببخشید که منتظرتون گذاشتم 🙃 واقعا حالم بد بود ]
اگه خوشتون اومد حتما نظر بدین
کوک=بدو سوارشو باید باهات درس بخونم
ا.ت=خیلییی خستم
کوک=حرف نباشه بدو
ا.ت=ایششش
سوار ماشین شدیم و به اصرار من که حوصله ندارم و خستم به جای کتابخونه رفتیم
خونه ی من تا هم شام بخوریم هم درس بخونیم .
غذای دیشب رو داغ کردم و همراه با درس خوندن غذا خوردیم که دیگه نفهمیدم چی شد و خوابم برد .
صبح که بیدار شدم رو تخت بودم و ظرفا شسته شده بود ،کوک همه کارارو انجام داده بود ،یه ساعت زودتر بیدار شدم پس رفتم حموم و اومدم ،یه لباس ساده و راحت پوشیدم و رفتم ایستگاه اتوبوس ،چون کوک پیام داده بود دیر میرسه بخاطر همین زودتر از خونه زده بودم بیرون ،رسیدم دانشگاه که دیدم کوک وایساده دم در دانشگاه .
رفتم سمتش و بهش سلام دادم .
کوک=سلام ،من واقعا معذرت میخوام اگه میومدم دنبالت هردومون دیر میرسیدیم
ا.ت=اشکالی نداره بریم ؟
کوک=بریم
رفتیم سر کلاس و میخواستیم کنار هم بشینیم ولی هیچ میزی دوتا جا خالی نداشت
پس من نشستم کنار یونگی و کوک هم نشست کنار یه دختره .
ا.ت=سلام یونگی
یونگی=اومممم ،سلام
میخواستم با یونگی حرف بزنم که استاد اومد و گفت
استاد=سلام به همگی ،لطفا صفحه ۹۹ رو باز کنید .
....................
استاد=اوه نزدیک بود یادم بره ،من به گروه های پنج نفره تقسیمتون میکنم که در کل میشید بیست نفر و باید پروژه تحویل من بدید که موضوعش.......هست
ا.ت ، اِمی ، لورا ، یونگی و کوک یه گروه
آنا و ....................
همه رو تقسیم بندی کرد و گفت
استاد=ترجیح میدم که تا چند روز آینده تحویلم بدین و اینکه امروز باهم آشنا شین و کارارو تقسیم کنید
بلند شدیم و رفتیم کافه تریای مدرسه
ا.ت=خب خودتونو به ترتیب از اینور معرفی کنید .
[ سلام سلام من برگشتم🙂 ببخشید که منتظرتون گذاشتم 🙃 واقعا حالم بد بود ]
اگه خوشتون اومد حتما نظر بدین
۳۵.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.