(دختری با شاخای مشکی پارت 21)
آنیا رفت جلوی دنیلو اونو سفت بوسید
دامیان باورش نمیشد که آنیا دنیلو بوسیده
دامیان رفت بغل آنیا و گفت
دامیان: تروخدا با من باش آریما داره دروغ میگه من بدون تو نمیتونم زندگی کنم (با گریه)
همه ی بچه ها انگار داشتن فیلم سینمایی نگاه میکردن
آنیا: دیگه برام مهم نیس من دیگه دنیلو دوست دارم
دامیان: نه من عاشقتم تروخدا منو ترک نکن
آنیا: ولم کننن من ترو دوست ندارممممم
دامیان: ولت نمیکنم تا وقتی که قبول کنی با من باشی
آنیا: ولم کن من دوست داشتم ولی تو بهم خیانت کردی
دامیان ولش کرد ولی دیگه رقص تموم شده
بود و همه رفته بودن به اتاقاشون
دامیان نگاهش همش به آنیا بود ولی آنیا بهش نگاه نمیکرد
بکی: پسره ی آشغال
دامیان: ولی من که گفتم داره دروغ میگه
آنیا به حرفاش گوش ندادو اشک دور چشماش جمع شد
دامیانم بغزش گرفت
آنیا گریه کرد
آنیا: دیگه هیچوقت بهت اعتماد نمیکنم(با گریه)
دامیان: من که گفتم داره دروغ میگه (با گریه)
پارت بعدی فرداا
دامیان باورش نمیشد که آنیا دنیلو بوسیده
دامیان رفت بغل آنیا و گفت
دامیان: تروخدا با من باش آریما داره دروغ میگه من بدون تو نمیتونم زندگی کنم (با گریه)
همه ی بچه ها انگار داشتن فیلم سینمایی نگاه میکردن
آنیا: دیگه برام مهم نیس من دیگه دنیلو دوست دارم
دامیان: نه من عاشقتم تروخدا منو ترک نکن
آنیا: ولم کننن من ترو دوست ندارممممم
دامیان: ولت نمیکنم تا وقتی که قبول کنی با من باشی
آنیا: ولم کن من دوست داشتم ولی تو بهم خیانت کردی
دامیان ولش کرد ولی دیگه رقص تموم شده
بود و همه رفته بودن به اتاقاشون
دامیان نگاهش همش به آنیا بود ولی آنیا بهش نگاه نمیکرد
بکی: پسره ی آشغال
دامیان: ولی من که گفتم داره دروغ میگه
آنیا به حرفاش گوش ندادو اشک دور چشماش جمع شد
دامیانم بغزش گرفت
آنیا گریه کرد
آنیا: دیگه هیچوقت بهت اعتماد نمیکنم(با گریه)
دامیان: من که گفتم داره دروغ میگه (با گریه)
پارت بعدی فرداا
۲.۵k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.