زندگی سخت
پارت ۱
ویوی ات
از خواب بلند شدم و رفتم دست شویی
رئیس پرورشگاه : جانگ ات
ات: بله
رئیس پرورشگاه: امروز چند نفر میان تا تورو بخرن
ات : برای اون موقع آمادم
وسیله هامو برداشتم و حرکت کردم به سمت دانشگاهم
داشتم آهنگ گوش میدادم که سوهو و یجی پیداشون شد
ات : یه باز منو نزنین
سوهو : نمیشه
ات : هه امروز میان منو بخرن
یجی : اینکه خبر خوبیه چرا ناراحتی
ات : چون ممکنه خونشون دور باشه
سوهو : بدویید الان دیر میشه
دویدیم به سمت دانشگاه
و رفتیم تو کلاس رفتم نشستم لب پنجره
یجی : ات شی سیگار میکشی ؟
ات : آره
سوهو : استاد اومد
جیمین : کتاباتو میخوام امتحان بگیرم
داشت برگه هارو میداد که رسید به من
جیمین : ات نمیخوای بیای پایین
سرمو چرخوندم
جیمین : داری تو کلاس سیگار میکشی
گوشمو گرفت
ات : آخ گوه خوردم توروخدا ولم کنید
جیمین : من با کسی شوخی ندارم
بردم دفتر
مدیر : خب ات چرا تو دانشگاه سیگار میکشی
ات : ببخشید دفه ی آخره دیگه این کارو نمیکنم ( گریه )
جیمین : سیگار میکشی که هیچ چرا لب پنجره میشینی
ات : ببخشید دفه ی آخره ( گریه )
مدیر : ات اگه یه بار دیگه اینکار رو انجام بدی اخراجی
ات : دیگه انجام نمیدم ( گریه )
پس اینطور با من لج میکنی کاری میکنم که جلوم تعظیم کنی
و با استاد رفتم بیرون
جیمین : بیرون کلاس میمونی
ات : ببخشد دیگه انجام نمیدم
یجی : اگه ات بیرون باشه منم کنارش میمونم
سوهو : منم
جیمین : به من چه بمونید به شما سه تا صفر میدم
یجی : بده
و استاد رفت تو
سوهو : اشکال ندارع بخاطر این گریه نکن
ات : بخاطر اون نیست سیگارم رو گرفت
یجی : یکم تحقیق کردم فهمیدم بعد این که تورو میخرم میخوان ازدواج کنی
ات : بد تر
سوهو : چه کارایی بلدی
ات : یکم کاراته و یکم وشو بلدم
یجی : یکم
ات : حالا استادم تو این دوتا ورزش و .......
زنگ خورد
ات : من رفتم بای بای
یجی و سوهو : بای بای
رفتم پرورشگاه
رئیس پرورشگاه: ات برو آماده شو
ات : چشم
رفتم اماده شدم و رفتم پیش رئیس پرورشگاه
رئیس پرورشگاه: اینم ات بفرمایید
ات : سلام
هوسوک : ممنونم خب خانوم ات با ما بیاین
ات : چشم
باهاشون رفتم و منو بردن خونشون
هوسوک : ات بهت یه چیزی میگم ناراحت نشو
ات : چرا باید ناراحت بشم
هوسوک : من برادرتم هوسوک
ات : چی تو تو داداشمی
هوسوک : آره آروم باش
ات : چرا بعد هفت سال اومدی
هانا : با شوهرم درست حرف بزن
ات : شما
هانا : هان هانا هستم همسر ایشون
میرای : چه خوشگلی تو کی هستی
ات : به به ازدواج هم کردی
ات : بنده جانگ ات هستم خواهر شوهر و عمه ی شما
هانا : پس این خواهرته چند سالته
ات : آروم آروم آروم من ۱۷ سالمه
میرای : چه روزی دنیا اومدی
ات : یه روز نحس
هوسوک : ات دنبالم بیا
ات : چشم
رفتم دنبالش و اتاقم رو بهم نشون داد تازه خونش نزدیک تر به دانشگام بود ..........آآ
ویوی ات
از خواب بلند شدم و رفتم دست شویی
رئیس پرورشگاه : جانگ ات
ات: بله
رئیس پرورشگاه: امروز چند نفر میان تا تورو بخرن
ات : برای اون موقع آمادم
وسیله هامو برداشتم و حرکت کردم به سمت دانشگاهم
داشتم آهنگ گوش میدادم که سوهو و یجی پیداشون شد
ات : یه باز منو نزنین
سوهو : نمیشه
ات : هه امروز میان منو بخرن
یجی : اینکه خبر خوبیه چرا ناراحتی
ات : چون ممکنه خونشون دور باشه
سوهو : بدویید الان دیر میشه
دویدیم به سمت دانشگاه
و رفتیم تو کلاس رفتم نشستم لب پنجره
یجی : ات شی سیگار میکشی ؟
ات : آره
سوهو : استاد اومد
جیمین : کتاباتو میخوام امتحان بگیرم
داشت برگه هارو میداد که رسید به من
جیمین : ات نمیخوای بیای پایین
سرمو چرخوندم
جیمین : داری تو کلاس سیگار میکشی
گوشمو گرفت
ات : آخ گوه خوردم توروخدا ولم کنید
جیمین : من با کسی شوخی ندارم
بردم دفتر
مدیر : خب ات چرا تو دانشگاه سیگار میکشی
ات : ببخشید دفه ی آخره دیگه این کارو نمیکنم ( گریه )
جیمین : سیگار میکشی که هیچ چرا لب پنجره میشینی
ات : ببخشید دفه ی آخره ( گریه )
مدیر : ات اگه یه بار دیگه اینکار رو انجام بدی اخراجی
ات : دیگه انجام نمیدم ( گریه )
پس اینطور با من لج میکنی کاری میکنم که جلوم تعظیم کنی
و با استاد رفتم بیرون
جیمین : بیرون کلاس میمونی
ات : ببخشد دیگه انجام نمیدم
یجی : اگه ات بیرون باشه منم کنارش میمونم
سوهو : منم
جیمین : به من چه بمونید به شما سه تا صفر میدم
یجی : بده
و استاد رفت تو
سوهو : اشکال ندارع بخاطر این گریه نکن
ات : بخاطر اون نیست سیگارم رو گرفت
یجی : یکم تحقیق کردم فهمیدم بعد این که تورو میخرم میخوان ازدواج کنی
ات : بد تر
سوهو : چه کارایی بلدی
ات : یکم کاراته و یکم وشو بلدم
یجی : یکم
ات : حالا استادم تو این دوتا ورزش و .......
زنگ خورد
ات : من رفتم بای بای
یجی و سوهو : بای بای
رفتم پرورشگاه
رئیس پرورشگاه: ات برو آماده شو
ات : چشم
رفتم اماده شدم و رفتم پیش رئیس پرورشگاه
رئیس پرورشگاه: اینم ات بفرمایید
ات : سلام
هوسوک : ممنونم خب خانوم ات با ما بیاین
ات : چشم
باهاشون رفتم و منو بردن خونشون
هوسوک : ات بهت یه چیزی میگم ناراحت نشو
ات : چرا باید ناراحت بشم
هوسوک : من برادرتم هوسوک
ات : چی تو تو داداشمی
هوسوک : آره آروم باش
ات : چرا بعد هفت سال اومدی
هانا : با شوهرم درست حرف بزن
ات : شما
هانا : هان هانا هستم همسر ایشون
میرای : چه خوشگلی تو کی هستی
ات : به به ازدواج هم کردی
ات : بنده جانگ ات هستم خواهر شوهر و عمه ی شما
هانا : پس این خواهرته چند سالته
ات : آروم آروم آروم من ۱۷ سالمه
میرای : چه روزی دنیا اومدی
ات : یه روز نحس
هوسوک : ات دنبالم بیا
ات : چشم
رفتم دنبالش و اتاقم رو بهم نشون داد تازه خونش نزدیک تر به دانشگام بود ..........آآ
۶.۳k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.