ارم عاشقش میشم ♡
ارم عاشقش میشم ♡
پارت ششم
ویو نویسنده
بعد از یه ساعت لیا وات اماده شدن وبه همراه کوک رفتن مهمونی
*تومهمونی*
ویو جیمین
داشتم با جیهوپ حرف میزدم که دیدم کوک با دوتا دختر وارد سالن شد دست یکیشونو گرفته بود که فک کنم دوس دخترش بود اما اون یکی خیلی بامزه و کیوت بود وقتی بهش نگا میکردم قلبم تند تند میزد، از طرف دیگه قیافش خیلی برام اشنا بود، اوه اره دیروز تو فن ساین دیدمش
دیگه طاقت نیاوردم رفتم سمتش
جیمین: سلام
لیا: اوو.... وای... سلام*ذوق کرده*
جیمین: میتونم اسمتو بدونم؟
لیا: اوه... بله من لیا هستم ازدیدنت بدبختم.. عه یعنی میگم از دیدنت خوشبختم (بچه هول کرده)
جیمین:*خنده*منم از دیدنت خوشبختم لیا
لیا: عهه... خب..... کاری داشتین؟
جیمین: عااا... راستش ازت خوشم میاد نظرت چیه بیشتر باهم آشنا شیم..
ویو لیا
وقتی اینو گفت از خوشحالی میخواستم غش کنم..... وای باورم نمیشه بایسم ازمن خوشش میاد... توهمین فکرا بودم که جیمین زد روشونم
جیمین: کجایی؟ میگم نظرت چیه بیشتر باهم آشنا شیم؟
لیا: مخوالفم.... عععع یعنی موافقم...( خیلی هوله) عههه ببخشید
ویو جیمین
وای خدااا چقد این دختر بامزست دلم میخواد بغلش کنم
وای دیگه نمیتونم صب کنم
ویو لیا
یهو جیمین منو بغل کردو درگوشم گفت: دوست دارم...
داشتم بال درمیاوردم دلم میخواست از خوشحالی جیغ بزنم
که ات و کوک اومدن سمتمون از بغل جیمین در اومدم که ات گفت: اوه... میبینم دوس پسر پیدا کردی
لیا: عهههه... چیزه
جیمین: راستش من از لیا خوشم میاد بره همین میخوام تو این مهمونی اونو بعنوان دوس دخترم معرفی کنم
کوک: ههه... منو ات هم میخوایم همین کارو کنیم(روبه ات گفت) ولی ات این دوستت خوب دل رفیق مارو بردااا
ات: والا منم کفم بریده.... لیا خوش بحالت شده که بایست دوست داره
جیمین: واقعا من بایستم*باذوق*
لیا: راستش اره *خجالت*
ویو نویسنده
بعد از چند دقیقه بقیه ی اعضا هم اومدن و مشغول حرف زدن شدن.....
_____________________
خب بره پارت بعد ۸تالایک ۱۲تا کامنت🌹
پارت ششم
ویو نویسنده
بعد از یه ساعت لیا وات اماده شدن وبه همراه کوک رفتن مهمونی
*تومهمونی*
ویو جیمین
داشتم با جیهوپ حرف میزدم که دیدم کوک با دوتا دختر وارد سالن شد دست یکیشونو گرفته بود که فک کنم دوس دخترش بود اما اون یکی خیلی بامزه و کیوت بود وقتی بهش نگا میکردم قلبم تند تند میزد، از طرف دیگه قیافش خیلی برام اشنا بود، اوه اره دیروز تو فن ساین دیدمش
دیگه طاقت نیاوردم رفتم سمتش
جیمین: سلام
لیا: اوو.... وای... سلام*ذوق کرده*
جیمین: میتونم اسمتو بدونم؟
لیا: اوه... بله من لیا هستم ازدیدنت بدبختم.. عه یعنی میگم از دیدنت خوشبختم (بچه هول کرده)
جیمین:*خنده*منم از دیدنت خوشبختم لیا
لیا: عهه... خب..... کاری داشتین؟
جیمین: عااا... راستش ازت خوشم میاد نظرت چیه بیشتر باهم آشنا شیم..
ویو لیا
وقتی اینو گفت از خوشحالی میخواستم غش کنم..... وای باورم نمیشه بایسم ازمن خوشش میاد... توهمین فکرا بودم که جیمین زد روشونم
جیمین: کجایی؟ میگم نظرت چیه بیشتر باهم آشنا شیم؟
لیا: مخوالفم.... عععع یعنی موافقم...( خیلی هوله) عههه ببخشید
ویو جیمین
وای خدااا چقد این دختر بامزست دلم میخواد بغلش کنم
وای دیگه نمیتونم صب کنم
ویو لیا
یهو جیمین منو بغل کردو درگوشم گفت: دوست دارم...
داشتم بال درمیاوردم دلم میخواست از خوشحالی جیغ بزنم
که ات و کوک اومدن سمتمون از بغل جیمین در اومدم که ات گفت: اوه... میبینم دوس پسر پیدا کردی
لیا: عهههه... چیزه
جیمین: راستش من از لیا خوشم میاد بره همین میخوام تو این مهمونی اونو بعنوان دوس دخترم معرفی کنم
کوک: ههه... منو ات هم میخوایم همین کارو کنیم(روبه ات گفت) ولی ات این دوستت خوب دل رفیق مارو بردااا
ات: والا منم کفم بریده.... لیا خوش بحالت شده که بایست دوست داره
جیمین: واقعا من بایستم*باذوق*
لیا: راستش اره *خجالت*
ویو نویسنده
بعد از چند دقیقه بقیه ی اعضا هم اومدن و مشغول حرف زدن شدن.....
_____________________
خب بره پارت بعد ۸تالایک ۱۲تا کامنت🌹
۶.۲k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.