پارت171
#پارت171
شیطونکِ بابا🥺💜
+ عه پس لاست گرفته؟!
گوشه ی لپمو میجوییدم تا خندم نگیره و خیلی عادی جوابشو بدم ، اما با اومدن افراز بحثو نصفه رها کردم و نفسمو با فوت دادم بیرون
افراز کج کج نگام کرد و اشاره ای کرد تا برم پیشش
ببخشیدی به پسره گفتم و به سمت افراز رفتم
_ بعله؟!
+ این قرمساق کیه ؟! مگه توی خاک برسر متاهل نیستی که با مرد غریبه گرم میگیری؟؟
_ هن؟؟
+ هن نکن واس من غنچه!! جواب سوالمو مثل ادمیزاد بده تا اون روی سگمو ندیدی...
تابی به گردنم دادم و طلبکار گفتم:
_ تو که سرت گرم اون دخترا بود از کجا فهمیدی باهاش گرم گرفتم؟
دستی به لبش کشید و تک خنده ای کرد
+ دختره ی خنگ اونا دختر عمه و دختر خاله هام هستن....
برای اینکه خیط نشم گفتم:
_ حالا هرچی...
برو پیش همونا
+ شر نگو بیا پیشم بمون
_ شرمنده کاردارم
بای بای
دستی براش تکون دادم که با خشم نگام کرد ولی نتونست چیزی بگه..
چون یکی از همون دخترا اومد کنارش و چیزی بهش گفتم که نشنیدم
اصن برام مهم نبود که با این کارام دارم گور خودمو میکنم....
چون هرجورشده آخرشب با کیانا فرار میکردم و دیگه این مردک نکبتو نمیدیدم...
نیم ساعتی داخل سالن منتظر موندم که حوصلم سررفت و تصمیم گرفتم به حیاط برم...
شیطونکِ بابا🥺💜
+ عه پس لاست گرفته؟!
گوشه ی لپمو میجوییدم تا خندم نگیره و خیلی عادی جوابشو بدم ، اما با اومدن افراز بحثو نصفه رها کردم و نفسمو با فوت دادم بیرون
افراز کج کج نگام کرد و اشاره ای کرد تا برم پیشش
ببخشیدی به پسره گفتم و به سمت افراز رفتم
_ بعله؟!
+ این قرمساق کیه ؟! مگه توی خاک برسر متاهل نیستی که با مرد غریبه گرم میگیری؟؟
_ هن؟؟
+ هن نکن واس من غنچه!! جواب سوالمو مثل ادمیزاد بده تا اون روی سگمو ندیدی...
تابی به گردنم دادم و طلبکار گفتم:
_ تو که سرت گرم اون دخترا بود از کجا فهمیدی باهاش گرم گرفتم؟
دستی به لبش کشید و تک خنده ای کرد
+ دختره ی خنگ اونا دختر عمه و دختر خاله هام هستن....
برای اینکه خیط نشم گفتم:
_ حالا هرچی...
برو پیش همونا
+ شر نگو بیا پیشم بمون
_ شرمنده کاردارم
بای بای
دستی براش تکون دادم که با خشم نگام کرد ولی نتونست چیزی بگه..
چون یکی از همون دخترا اومد کنارش و چیزی بهش گفتم که نشنیدم
اصن برام مهم نبود که با این کارام دارم گور خودمو میکنم....
چون هرجورشده آخرشب با کیانا فرار میکردم و دیگه این مردک نکبتو نمیدیدم...
نیم ساعتی داخل سالن منتظر موندم که حوصلم سررفت و تصمیم گرفتم به حیاط برم...
۶.۱k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.