پارت۹۰
اسلحشو روبه من و شایان گرفت و گفت
_اول دوست دارین کودومتونو...
_قربان...
کلافه اسلحه رو پایین اورد و رو به مردی که نفس نفس زنان روبروش ایستاده بود گفت
_چیه؟
بریده بریده گفت
_قربان...پلیسا...
مردی که پشت سرش ایستاده بود گفت
_قربان باید همین الان بریم...
صدای آژیر پلیس نور امیدی توی دلم ایجاد کرد و ناخوداگاه به پنجره نگاه کردم.
مهران به وضوح بهم ریخته بود.زیرلب گفت
_لعنتی...
صدای باز و بسته شدن در و بعد صدای تیر اندازی بلند شد.
_قربان...
_قربان دارن میان بالا...باید بریم...
اما خیلی دیر شده بود و مهران اینو فهمیده بود...با خشم به من نگاه کرد و سریع اسلحشو بالا گرفت.شایان بلند گفت
_مینو...
محکم هولم داد طوری که با شدت به پنجره ی کنارم برخورد کردم و صدای بلند شلیک گلوله توی سرم پیچید.
صدای داد چند نفرو شنیدم که میگفتن
_اسلحتو بنداز...
_بخواب رو زمین...
_آمبولانس بفرستین...اینجا یه نفر تیر خورده...
شایان...روی زمین افتاده بود و غرق خون شده
_اول دوست دارین کودومتونو...
_قربان...
کلافه اسلحه رو پایین اورد و رو به مردی که نفس نفس زنان روبروش ایستاده بود گفت
_چیه؟
بریده بریده گفت
_قربان...پلیسا...
مردی که پشت سرش ایستاده بود گفت
_قربان باید همین الان بریم...
صدای آژیر پلیس نور امیدی توی دلم ایجاد کرد و ناخوداگاه به پنجره نگاه کردم.
مهران به وضوح بهم ریخته بود.زیرلب گفت
_لعنتی...
صدای باز و بسته شدن در و بعد صدای تیر اندازی بلند شد.
_قربان...
_قربان دارن میان بالا...باید بریم...
اما خیلی دیر شده بود و مهران اینو فهمیده بود...با خشم به من نگاه کرد و سریع اسلحشو بالا گرفت.شایان بلند گفت
_مینو...
محکم هولم داد طوری که با شدت به پنجره ی کنارم برخورد کردم و صدای بلند شلیک گلوله توی سرم پیچید.
صدای داد چند نفرو شنیدم که میگفتن
_اسلحتو بنداز...
_بخواب رو زمین...
_آمبولانس بفرستین...اینجا یه نفر تیر خورده...
شایان...روی زمین افتاده بود و غرق خون شده
۴.۸k
۱۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.