a love of hate⚖️
a love of hate⚖️
p²
+ از همتون بدم میاد. ازتون متنفرم.....
ویو ات:سعی کردم خودمو ناراحت جلوه ندم گرسنم بود. ماشینم رو روشن کردم و به سمت یه رستوران حرکت کردم. بیشتر مواقع با لیسا میومدیم اینجا. وارد رستوران شدم و روی یکی از صندلی ها نشستم. گارسون به طرفم اومد و گفت.
گ:چی میل دارین خانم هوانگ؟
+ لطفا یه استیک و شراب برام بیار!
گ:چشم!تا چند دقیقه ی دیگه حاضر میشه.
ویو ات:بعد از اینکه گارسون رفت دیدم یه پسر خییییلی جذاب داره به سمتم میاد. به میزم رسید و گفت.
_میتونم اینجا بشینم؟
+ ب..بله حتما!
راوی:جیمین روی صندلی نشست. رو کرد به ات و گفت.
_اسمتون چیه؟
+ ها؟آها چیزه هوانگ ات هستم. و شما؟
_پارک جیمین هستم!خوشبختم!
+ *لبخند* حالا چرا اومدید اینجا باهام کاری داشتید؟
_راستش....بزارید رک و راست بهتون بگم.... من ازتون خوشم اومده!
+ جانم؟؟
_من ازتون خوشم اومده....میشه شمارتون رو بهم بدین؟
ویو ات:چند ثانیه هول شدم ولی دیدم میتونم شمارمو بهش بدم و بعدا بگم نقش دوست پسرمو بازی کنه. اونطوری مامان دست از سرم برمیداره!تا اون موقعی که شخص مورد نظرمو پیدا کنم میتونم مامانو ساکت کنم.
+ بله حتما...یاد داشت کنید ۰۹........
_ممنون. بهت زنگ میزنم
+ باشه
ویو جیمین:فکر نمیکردم انقدر احمق باشی میص هوانگ!
ویو ات:یه چیزی خیلی عجیب بود!وقتی داشت از رستوران میرفت بیرون همه بهش تعظیم کردن!چرا؟؟؟؟؟؟
*۴۰ دقیقه بعد،۱۷:۳۰*
ویو ات:بعد اینکه غذامو خوردم از رستوران زدم بیرون و سوار ماشینم شدم. باید یکم حال و هوامو عوض کنم پس زنگ زدم به لیسا .
× الو؟
+ سلاااام خانم چغندر!
× عهوا سلام میص لوبیا!
+ چیکارا میکنی؟
× هیچی
+ پایه ای؟
× چیو پایه ام؟
+بار!
× یسسسس لتس گوووو
+ پس میام دنبالت حاضر باش تا ۱۰ دیقه دیگه میام....
× اوک
*ادمین کون گشادیش اومده پس خلاصه میکنم ات رفت و لیسا رو آورد رفتن بار حالا پرش زمانی به بار.(به به چقد توضیح زیاد بود!🗿)*
ویو ات:داخل بار بودیم لیسا داشت اون وسط میرقصید منم داشتم ویسکی میخوردم....اما با چیزی که دیدم تعجب کردم!
ادامه دارد.....
ایگ خز نباشید🦋🫶🏻🪼
p²
+ از همتون بدم میاد. ازتون متنفرم.....
ویو ات:سعی کردم خودمو ناراحت جلوه ندم گرسنم بود. ماشینم رو روشن کردم و به سمت یه رستوران حرکت کردم. بیشتر مواقع با لیسا میومدیم اینجا. وارد رستوران شدم و روی یکی از صندلی ها نشستم. گارسون به طرفم اومد و گفت.
گ:چی میل دارین خانم هوانگ؟
+ لطفا یه استیک و شراب برام بیار!
گ:چشم!تا چند دقیقه ی دیگه حاضر میشه.
ویو ات:بعد از اینکه گارسون رفت دیدم یه پسر خییییلی جذاب داره به سمتم میاد. به میزم رسید و گفت.
_میتونم اینجا بشینم؟
+ ب..بله حتما!
راوی:جیمین روی صندلی نشست. رو کرد به ات و گفت.
_اسمتون چیه؟
+ ها؟آها چیزه هوانگ ات هستم. و شما؟
_پارک جیمین هستم!خوشبختم!
+ *لبخند* حالا چرا اومدید اینجا باهام کاری داشتید؟
_راستش....بزارید رک و راست بهتون بگم.... من ازتون خوشم اومده!
+ جانم؟؟
_من ازتون خوشم اومده....میشه شمارتون رو بهم بدین؟
ویو ات:چند ثانیه هول شدم ولی دیدم میتونم شمارمو بهش بدم و بعدا بگم نقش دوست پسرمو بازی کنه. اونطوری مامان دست از سرم برمیداره!تا اون موقعی که شخص مورد نظرمو پیدا کنم میتونم مامانو ساکت کنم.
+ بله حتما...یاد داشت کنید ۰۹........
_ممنون. بهت زنگ میزنم
+ باشه
ویو جیمین:فکر نمیکردم انقدر احمق باشی میص هوانگ!
ویو ات:یه چیزی خیلی عجیب بود!وقتی داشت از رستوران میرفت بیرون همه بهش تعظیم کردن!چرا؟؟؟؟؟؟
*۴۰ دقیقه بعد،۱۷:۳۰*
ویو ات:بعد اینکه غذامو خوردم از رستوران زدم بیرون و سوار ماشینم شدم. باید یکم حال و هوامو عوض کنم پس زنگ زدم به لیسا .
× الو؟
+ سلاااام خانم چغندر!
× عهوا سلام میص لوبیا!
+ چیکارا میکنی؟
× هیچی
+ پایه ای؟
× چیو پایه ام؟
+بار!
× یسسسس لتس گوووو
+ پس میام دنبالت حاضر باش تا ۱۰ دیقه دیگه میام....
× اوک
*ادمین کون گشادیش اومده پس خلاصه میکنم ات رفت و لیسا رو آورد رفتن بار حالا پرش زمانی به بار.(به به چقد توضیح زیاد بود!🗿)*
ویو ات:داخل بار بودیم لیسا داشت اون وسط میرقصید منم داشتم ویسکی میخوردم....اما با چیزی که دیدم تعجب کردم!
ادامه دارد.....
ایگ خز نباشید🦋🫶🏻🪼
۵۴۴
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.