اوایل راه:
اوایل راه:
لیسا:کی میرسیم؟
تهیونگ:۳ ساعت دیگه شما بخوابید
لیسا:هع... شما واقعا عجیبین
جنی:چطور؟
لیسا:اول بابامونو کشتید بعدم مارو از دست اون دیوونه فراری دادین
جنی:واسه دومی دوستمون دیوونه نیست اما... جی هوپ این چی میگه؟
جیهوپ:خب راستش... پدرشون مرده و مثل اینکه..
جنی:تهیونگ بزن کنار
تهیونگ:چرا؟
جنی:گفتم بزن کنار باید صحبت کنیم*داد*
تهیونگ:یا اسطوخودوس!باشه.
زد کنار به بچه گفت تو ماشین بمونن خودشون رفتن بیرون تا حرف بزنن
کوک:دارن چی میگن؟
لیسا:نمیدونم
خارج ماشین:
تهیونگ:چی شده؟
جنی:واقعا یکی از شماها نامجونو کشته؟
جیهوپ:ما نبودیم...
تهیونگ:کار یونگی بود
جنی:واقعا؟
تهیونگ:آره خب میخواست انتقام بگیره
جنی:از کجا میدونی؟
تهیونگ:چون همیشه وقتی میپرسیدم اگه مامانت و شوهرش رو ببینی چیکار میکنی گفت میکشمشون اما مثل اینکه اینبار دلش به کشتن مادرش راضی نشده
جیهوپ:یعنی...یونگی و این بچه ها خواهر و برادرن؟
تهیونگ:بعله.ولی لو نده
جیهوپ:😑
جنی:😑
تهیونگ:چیه؟
جیهوپ:کی اونبار با اینکه قرار گذاشتیم نگیم به سوکجین گفت که ۱۱ نفر رو باهم زدیم؟
جنی:کی اونبار به سوکجین گفت هر چهارتامون باهم فرار کردیم از مدرسه؟
تهیونگ:آخخخخ نگین بعد هر دوتاشون خیلی از جنی و یونگی کتک خوردم
جیهوپ:آره منم داشتم نگاه میکردم 🤣
تهیونگ:آره چون بی شعوری... ولی در کل من نمیگم شما هم نگین
جنی:اگه سلطان سوتی های نامنظم نگه منم نمیگم
تهیونگ:دوستان فاکی میشه این بحث فاکی رو تموم کنیم و بریم سوار ماشین فاکی مون بشیم تا به خونه ی فاکی تر من برسیم!؟!
رفتن سوار ماشین بشن دم ماشین صدای جونکوک اومد:میشه از اینجای فاکی حرکت کنیم و به مقصد فاکی مون برسیم تا قبل از اینکه این شب فاکی به صبح فاکی تر تبدیل شه؟!؟؟!!!!
جنی و جیهوپ و تهیونگ با چشمای گرد سوار ماشین شدن
جنی:تهیونگ فک کنم همزاد پیدا کردی!!
لیسا:کی میرسیم؟
تهیونگ:۳ ساعت دیگه شما بخوابید
لیسا:هع... شما واقعا عجیبین
جنی:چطور؟
لیسا:اول بابامونو کشتید بعدم مارو از دست اون دیوونه فراری دادین
جنی:واسه دومی دوستمون دیوونه نیست اما... جی هوپ این چی میگه؟
جیهوپ:خب راستش... پدرشون مرده و مثل اینکه..
جنی:تهیونگ بزن کنار
تهیونگ:چرا؟
جنی:گفتم بزن کنار باید صحبت کنیم*داد*
تهیونگ:یا اسطوخودوس!باشه.
زد کنار به بچه گفت تو ماشین بمونن خودشون رفتن بیرون تا حرف بزنن
کوک:دارن چی میگن؟
لیسا:نمیدونم
خارج ماشین:
تهیونگ:چی شده؟
جنی:واقعا یکی از شماها نامجونو کشته؟
جیهوپ:ما نبودیم...
تهیونگ:کار یونگی بود
جنی:واقعا؟
تهیونگ:آره خب میخواست انتقام بگیره
جنی:از کجا میدونی؟
تهیونگ:چون همیشه وقتی میپرسیدم اگه مامانت و شوهرش رو ببینی چیکار میکنی گفت میکشمشون اما مثل اینکه اینبار دلش به کشتن مادرش راضی نشده
جیهوپ:یعنی...یونگی و این بچه ها خواهر و برادرن؟
تهیونگ:بعله.ولی لو نده
جیهوپ:😑
جنی:😑
تهیونگ:چیه؟
جیهوپ:کی اونبار با اینکه قرار گذاشتیم نگیم به سوکجین گفت که ۱۱ نفر رو باهم زدیم؟
جنی:کی اونبار به سوکجین گفت هر چهارتامون باهم فرار کردیم از مدرسه؟
تهیونگ:آخخخخ نگین بعد هر دوتاشون خیلی از جنی و یونگی کتک خوردم
جیهوپ:آره منم داشتم نگاه میکردم 🤣
تهیونگ:آره چون بی شعوری... ولی در کل من نمیگم شما هم نگین
جنی:اگه سلطان سوتی های نامنظم نگه منم نمیگم
تهیونگ:دوستان فاکی میشه این بحث فاکی رو تموم کنیم و بریم سوار ماشین فاکی مون بشیم تا به خونه ی فاکی تر من برسیم!؟!
رفتن سوار ماشین بشن دم ماشین صدای جونکوک اومد:میشه از اینجای فاکی حرکت کنیم و به مقصد فاکی مون برسیم تا قبل از اینکه این شب فاکی به صبح فاکی تر تبدیل شه؟!؟؟!!!!
جنی و جیهوپ و تهیونگ با چشمای گرد سوار ماشین شدن
جنی:تهیونگ فک کنم همزاد پیدا کردی!!
۲.۴k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.