(اون برادر من نیست )
P10
*ویو ات*
با یر درد شدید از خواب بیدار شدم
اصلا یادم نمیاد اومده باشم خونه
میهو چی شد اصلا (آیا از خودتون سوال کرده اید 🤣🤣🤣)
بلند شدم نشستم رو تخت یکم که دقت کردم دیدم زیپ پشت لباسم بازه
ات: وایی خاک تو سرت ات .....وایی خدا دیشب چی شده
که دیدم مامانم با ظاهر جدی اومد تو
م/ا: تو دیشب کجا بودی ؟؟
ات: ام....خب ....رفتم با میهو بازار
*فهمیدم چه سوتی بدی دادم ..آخه کی با این لباس میره بازار *
م/ا: بسه ....جونگ کوک بهم گفت که رفتی بار
با یه خنده ی عصبی به مامانم نگاه کردم و گفتم : باید بدونی که جونگ کوک هم با من اومد بار فقط من نبودم
م/ا: ببین ات تو فقط ۱۹ سالته
*که حرف مامانم و قطع کردم و گفتم: مامان من دیگه بچه نیستم *
بعد مامانم با ظاهری عصبی از اتاق رفت بیرون
پامو گذاشتم که برم سمت کمدم لباسم و عوض کنم که احساس کردم پامو گذاشتم رو یکی
پایین و نگاه کردم دیدم جونگ کوک عین بچه ها خوابیده پایین
*این اینجا چی کار میکنه .....بعد یکم فکر ....هیچی یادم نیومد که دیشب چه بلایی سر من اومده ...نکنه زیپ پشت لباسمم جونگ کوک باز کرده
دوباره با دستم زدم بهش که بیدار بشه
جونگ کوک: ها....بزار بخوابم ....خوابم میاد
ات: پاشو ببینم
جونگ کوک: .........
ات: میگم پاشو
* که دیدم برگشت صاف خوابید *
جونگ کوک: هوم؟
سریع با چشمای زل بهش نگاه کردم و گفتم : چرا زیپ لباس من بازه ؟..
جنگ کوک: من چمیدونم
ات: اصلا تو چرا پایین تخت من خوابیدی ؟؟.
جونگ کوک: اولن که باید ممنون باشی چون از دست یه لاشی نجاتت دادم دومن تا ماشین کولت کردم سومن تا خونه کولت کردم چهارمن تا تو اتاقت کولت کردم پنجمن گذاشتمت رو تخت شیشمن ...ام....
ات: زیپ لباسم و باز کردی اره؟.؟.
جونگ کوک: برو بابا اصلا تقصیر منه کمکت کردم راحت بخوابی
ات: کی منو آوردی خونه
جونگ کوک: ساعت ۳ شب
* که یهو یاد میهو افتادم *
ات: میهو رو چی ؟؟؟؟؟
*که دیدم جونگ کوک چشماشو یه ذره باز کرد و گفت : اممم.....نمیدونم
* که یهو گوشیم زنگ خورد *
*ویو ات*
با یر درد شدید از خواب بیدار شدم
اصلا یادم نمیاد اومده باشم خونه
میهو چی شد اصلا (آیا از خودتون سوال کرده اید 🤣🤣🤣)
بلند شدم نشستم رو تخت یکم که دقت کردم دیدم زیپ پشت لباسم بازه
ات: وایی خاک تو سرت ات .....وایی خدا دیشب چی شده
که دیدم مامانم با ظاهر جدی اومد تو
م/ا: تو دیشب کجا بودی ؟؟
ات: ام....خب ....رفتم با میهو بازار
*فهمیدم چه سوتی بدی دادم ..آخه کی با این لباس میره بازار *
م/ا: بسه ....جونگ کوک بهم گفت که رفتی بار
با یه خنده ی عصبی به مامانم نگاه کردم و گفتم : باید بدونی که جونگ کوک هم با من اومد بار فقط من نبودم
م/ا: ببین ات تو فقط ۱۹ سالته
*که حرف مامانم و قطع کردم و گفتم: مامان من دیگه بچه نیستم *
بعد مامانم با ظاهری عصبی از اتاق رفت بیرون
پامو گذاشتم که برم سمت کمدم لباسم و عوض کنم که احساس کردم پامو گذاشتم رو یکی
پایین و نگاه کردم دیدم جونگ کوک عین بچه ها خوابیده پایین
*این اینجا چی کار میکنه .....بعد یکم فکر ....هیچی یادم نیومد که دیشب چه بلایی سر من اومده ...نکنه زیپ پشت لباسمم جونگ کوک باز کرده
دوباره با دستم زدم بهش که بیدار بشه
جونگ کوک: ها....بزار بخوابم ....خوابم میاد
ات: پاشو ببینم
جونگ کوک: .........
ات: میگم پاشو
* که دیدم برگشت صاف خوابید *
جونگ کوک: هوم؟
سریع با چشمای زل بهش نگاه کردم و گفتم : چرا زیپ لباس من بازه ؟..
جنگ کوک: من چمیدونم
ات: اصلا تو چرا پایین تخت من خوابیدی ؟؟.
جونگ کوک: اولن که باید ممنون باشی چون از دست یه لاشی نجاتت دادم دومن تا ماشین کولت کردم سومن تا خونه کولت کردم چهارمن تا تو اتاقت کولت کردم پنجمن گذاشتمت رو تخت شیشمن ...ام....
ات: زیپ لباسم و باز کردی اره؟.؟.
جونگ کوک: برو بابا اصلا تقصیر منه کمکت کردم راحت بخوابی
ات: کی منو آوردی خونه
جونگ کوک: ساعت ۳ شب
* که یهو یاد میهو افتادم *
ات: میهو رو چی ؟؟؟؟؟
*که دیدم جونگ کوک چشماشو یه ذره باز کرد و گفت : اممم.....نمیدونم
* که یهو گوشیم زنگ خورد *
۲۱.۹k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.