𝐏𝐚𝐫𝐭³
𝐏𝐚𝐫𝐭³
{𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐚𝐧𝐝 𝐰𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐥𝐨𝐯𝐞}
جیمین:ا/ت اون الان یجورایی دشمن ما یه حساب میاد باید سعی کنی فراموشش کنی وگرنه همه چی باد هوا میشه
ا/ت: جیمین ینی اون منو ول نکرده بود؟(گریه)
جیمین:نه ولی میتونست تو این چند وقت هم سراغی ازت بگیره ولی اینکارو نکرد پس ینی دیگه دوست ندارع
ا/ت:باشه؛ میشه منو ببری پیش مامان و بابا؟
جیمین:اره پاشو بریم
ا/ت:با بی حوصلگی و ناراحتی آماده شدم و رفتم پایین سوار موتور جیمین شدیم و رفتیم
جیمین:ا/ت فقط سریع بیا
ا/ت: باشه
ا/ت:سلام مامان سلام بابا ... ببخشید که.. دیر به دیر میام پیشتون زیاد نمیتونم از خونه بیام بیرون....کاش بودید خیلی دلم براتون تنگ شده از وقتی رفتین زندگیم مثل قبل نشد...آخه مگه من چند سالم بود ک تنهام گذاشتین(با گریه)اگه تا الان جیمین و بقیه نبودن معلوم نبود سرنوشت منم چی میشد شاید منم میکشتن اونوقت از این زندگی راحت میشدم
راوی:اونروز ا/ت بعد چند سال رفت پیش پدر و مادر حدود نیم ساعتی بود که داشت گریه میکرد که..
جیمین:ا/ت زودباش باید بریم
ا/ت:باشه بریم
•••••••••
شوگا:دستمو از عصبانیت کوبیدم رو میز
یکی از زندانی ها:تروخدا منو ول کنید من چیزی نمیدونم(با ترس )
شوگا:دهنتو ببند(داد)
ته:شوگا بسه خودم بازجوییش میکنم تو برو
شوگا:از وقتی فهمیدم اون دختره که پروندش دستمه ا/ته اعصابم داغون شده چرا اینجوری شد
جین:شوگا یه ردی ازشون پیدا کردیم
شوگا:همین الان میریم اونجا
••••••
ا/ت: رو تختم دراز کشیده بودم و با آرامش داشتم کتاب میخوندم که صدای آژیر پلیس اومد و سریع رفتم پایین
جیهوپ:زود باشین باید بریم از در پشتی
ا/ت: رفتیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم مخفی گاهمون اونجا همه چی داشت ولی جایی که بود خیلی دور افتاده بود
...:برو دنبالشون
راننده :چشم قربان
شوگا:لعنتی فرار کردن
ته:آخرین نشونه ازشون هم از دست دادیم
شوگا: باید یه نقشه خوب بکشیم
•ادامه دارد•
•عشق سیاه و سفید•
{𝐁𝐥𝐚𝐜𝐤 𝐚𝐧𝐝 𝐰𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐥𝐨𝐯𝐞}
جیمین:ا/ت اون الان یجورایی دشمن ما یه حساب میاد باید سعی کنی فراموشش کنی وگرنه همه چی باد هوا میشه
ا/ت: جیمین ینی اون منو ول نکرده بود؟(گریه)
جیمین:نه ولی میتونست تو این چند وقت هم سراغی ازت بگیره ولی اینکارو نکرد پس ینی دیگه دوست ندارع
ا/ت:باشه؛ میشه منو ببری پیش مامان و بابا؟
جیمین:اره پاشو بریم
ا/ت:با بی حوصلگی و ناراحتی آماده شدم و رفتم پایین سوار موتور جیمین شدیم و رفتیم
جیمین:ا/ت فقط سریع بیا
ا/ت: باشه
ا/ت:سلام مامان سلام بابا ... ببخشید که.. دیر به دیر میام پیشتون زیاد نمیتونم از خونه بیام بیرون....کاش بودید خیلی دلم براتون تنگ شده از وقتی رفتین زندگیم مثل قبل نشد...آخه مگه من چند سالم بود ک تنهام گذاشتین(با گریه)اگه تا الان جیمین و بقیه نبودن معلوم نبود سرنوشت منم چی میشد شاید منم میکشتن اونوقت از این زندگی راحت میشدم
راوی:اونروز ا/ت بعد چند سال رفت پیش پدر و مادر حدود نیم ساعتی بود که داشت گریه میکرد که..
جیمین:ا/ت زودباش باید بریم
ا/ت:باشه بریم
•••••••••
شوگا:دستمو از عصبانیت کوبیدم رو میز
یکی از زندانی ها:تروخدا منو ول کنید من چیزی نمیدونم(با ترس )
شوگا:دهنتو ببند(داد)
ته:شوگا بسه خودم بازجوییش میکنم تو برو
شوگا:از وقتی فهمیدم اون دختره که پروندش دستمه ا/ته اعصابم داغون شده چرا اینجوری شد
جین:شوگا یه ردی ازشون پیدا کردیم
شوگا:همین الان میریم اونجا
••••••
ا/ت: رو تختم دراز کشیده بودم و با آرامش داشتم کتاب میخوندم که صدای آژیر پلیس اومد و سریع رفتم پایین
جیهوپ:زود باشین باید بریم از در پشتی
ا/ت: رفتیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم مخفی گاهمون اونجا همه چی داشت ولی جایی که بود خیلی دور افتاده بود
...:برو دنبالشون
راننده :چشم قربان
شوگا:لعنتی فرار کردن
ته:آخرین نشونه ازشون هم از دست دادیم
شوگا: باید یه نقشه خوب بکشیم
•ادامه دارد•
•عشق سیاه و سفید•
۴.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.