عشق دردناک پارت 61
....ا.ت
شب بود و جونگکوک تو اتاق کارش مشغول کار بود و من اینجا از فکر خوابم نمیبرد و داشتم به اینده فکر میردم باید چیکار میکردم البته بعد اون راب.طه تو امریکا سه بار دیگه هم اینجا جونگکوک کارشو کرد و هیچ قرصی هم بهم نمیداد معلومه که حا.مله میشم ولی خودم که دکترم چطور علائمش رو نفهمیدم اما هنوزم نمیدونم یعنی فرار کنم برگردم پیش تهیونگ و ووسوک اما بازم جونگکوک پیدام میکرد مطمئنم تازه بچه مم هست نمیخوام اینبار اصلا از دستش بدم با خیسی صورتم به خودم اومدم داشتم گریه میکردم انگار این حا.مله گی زیادی احساساتیمم کرده بود اشک هام رو پاک کردم که طول نکشید که جونگکوک اومد تو اتاق چشمام رو بستم تا نگه منتظرم بودی یا چیز دیگه کنارم دراز کشید و منو کشید تو بغ.لش و اروم کنار گوشم پچ زد
جونگکوک:چرا نخوابیدی
ای خدا منو ببین دارم از کی مخفی کاری میکنم این ادم همه چی رو میدونه اخه چرا باید اینقد باهوش باشه چشم باز کردم که تو تاریکی چشمای سیاهش به چشمام خیره بود
ا.ت:خوابم نبرد...از کجا فهمیدی؟!
لبخندی زد
جونگکوک: پلکات تکون میخورد جوجه حالا بخواب
چیزی نگفتم این اواخر همش جوجه صدام میکرد انگار عادتش بود کلافه نفسم رو فوت کردم و اون چشماش رو بست چند دقیقه بعد که فکر کنم خوابش برد یک دفعه احساس میکردم اگه همین الان بو.ش نکنم میم.یرم بهش نزدیک شدم و بینی م رو به گرد.نش چسپوندم و عمیق نفس کشیدم چه بوی خوبی بود من که این روزا همه بو ها حالم بد میکرد الان هو.س بوی جونگکوک پدر بچم رو کردم عجیبه تو همین فکرا بودم که جونگکوک دستی رو موهام کشید از ترس یک عقب رفتم که خنده تو گلویی کرد و اروم دو باره کشیدتم تو بغلش وگفت
جونگکوک:جوجه کوچولوم چی شده که منو بو میکشی
خجالت زده اروم لب زدم
ا.ت:بوی خوبی میدی بوهای دیگه خیلی تهوع اوره لما بوی تو خوبه
بازم خندید و اروم گفت
جونگکوک:پس هو.س بوی منو کردی
خجالت زده چیزی نگفتم که پیشونیم رو بو.سید و با لبخند گفت
جونگکوک:من مال توم پس هر چقد میخوای بو بکش حالا که بچمم هو.س کرده اما هر وقت هو.س چیزی کردی بهم بگو برات بخرم
یک دفعه یاد بستنی های شکلاتی افتادم با هیجان که نمیدونم از کجا اومد حتی جونگکوک هم متعجب کرد گفتم
ا.ت: جونگکوک میشه لطفاً از اون بستنی شکلاتی ها بیاری اما زیاد باشه تازه وانیلی هم خیلی خوشمزه است اونم بیار باشه
بلند زد زیره خنده و همون طور که بیشتر به خودش میفشردتم گفت
جونگکوک:چشم جوجه تو جون بخواه فردا برات میگیرم الان بخواب که ساعت خوابت بهم نخوره
سریع سر تکون دادم
ا.ت:چشم
صدای خنده تو گلو شو شنیدم اما این بار خوابم میومد با چسپوندن دوباره بینیم اما اینبار به سی.نه ل.ختش چشمام کاملا بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم....
شرایط 💗💫
لایک 200
کامنت 210
شب بود و جونگکوک تو اتاق کارش مشغول کار بود و من اینجا از فکر خوابم نمیبرد و داشتم به اینده فکر میردم باید چیکار میکردم البته بعد اون راب.طه تو امریکا سه بار دیگه هم اینجا جونگکوک کارشو کرد و هیچ قرصی هم بهم نمیداد معلومه که حا.مله میشم ولی خودم که دکترم چطور علائمش رو نفهمیدم اما هنوزم نمیدونم یعنی فرار کنم برگردم پیش تهیونگ و ووسوک اما بازم جونگکوک پیدام میکرد مطمئنم تازه بچه مم هست نمیخوام اینبار اصلا از دستش بدم با خیسی صورتم به خودم اومدم داشتم گریه میکردم انگار این حا.مله گی زیادی احساساتیمم کرده بود اشک هام رو پاک کردم که طول نکشید که جونگکوک اومد تو اتاق چشمام رو بستم تا نگه منتظرم بودی یا چیز دیگه کنارم دراز کشید و منو کشید تو بغ.لش و اروم کنار گوشم پچ زد
جونگکوک:چرا نخوابیدی
ای خدا منو ببین دارم از کی مخفی کاری میکنم این ادم همه چی رو میدونه اخه چرا باید اینقد باهوش باشه چشم باز کردم که تو تاریکی چشمای سیاهش به چشمام خیره بود
ا.ت:خوابم نبرد...از کجا فهمیدی؟!
لبخندی زد
جونگکوک: پلکات تکون میخورد جوجه حالا بخواب
چیزی نگفتم این اواخر همش جوجه صدام میکرد انگار عادتش بود کلافه نفسم رو فوت کردم و اون چشماش رو بست چند دقیقه بعد که فکر کنم خوابش برد یک دفعه احساس میکردم اگه همین الان بو.ش نکنم میم.یرم بهش نزدیک شدم و بینی م رو به گرد.نش چسپوندم و عمیق نفس کشیدم چه بوی خوبی بود من که این روزا همه بو ها حالم بد میکرد الان هو.س بوی جونگکوک پدر بچم رو کردم عجیبه تو همین فکرا بودم که جونگکوک دستی رو موهام کشید از ترس یک عقب رفتم که خنده تو گلویی کرد و اروم دو باره کشیدتم تو بغلش وگفت
جونگکوک:جوجه کوچولوم چی شده که منو بو میکشی
خجالت زده اروم لب زدم
ا.ت:بوی خوبی میدی بوهای دیگه خیلی تهوع اوره لما بوی تو خوبه
بازم خندید و اروم گفت
جونگکوک:پس هو.س بوی منو کردی
خجالت زده چیزی نگفتم که پیشونیم رو بو.سید و با لبخند گفت
جونگکوک:من مال توم پس هر چقد میخوای بو بکش حالا که بچمم هو.س کرده اما هر وقت هو.س چیزی کردی بهم بگو برات بخرم
یک دفعه یاد بستنی های شکلاتی افتادم با هیجان که نمیدونم از کجا اومد حتی جونگکوک هم متعجب کرد گفتم
ا.ت: جونگکوک میشه لطفاً از اون بستنی شکلاتی ها بیاری اما زیاد باشه تازه وانیلی هم خیلی خوشمزه است اونم بیار باشه
بلند زد زیره خنده و همون طور که بیشتر به خودش میفشردتم گفت
جونگکوک:چشم جوجه تو جون بخواه فردا برات میگیرم الان بخواب که ساعت خوابت بهم نخوره
سریع سر تکون دادم
ا.ت:چشم
صدای خنده تو گلو شو شنیدم اما این بار خوابم میومد با چسپوندن دوباره بینیم اما اینبار به سی.نه ل.ختش چشمام کاملا بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم....
شرایط 💗💫
لایک 200
کامنت 210
۶۱.۵k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.