عشق سخت گیر من پارت 1
ات
پاشدم ساعت 10 صبح بود گشنم بود رفتم پنکیک درست کردم و رفتم روی مبل نشستم و فیلم دیدم.
درینگ درینگ
+:الو سلام میا چه خبر ؟
÷:سلامتی حوصلم سر رفته میای بریم بیرون
+:اوکی ساعت چند
÷:ساعت 12
+:باش خدافظ
÷:خدافظ💕
لباس تقریبا باز پوشیدم و پیاده رفتم به آدرسی که میا برام فرستاده بود رفتم تو راه به یه مردی خوردم (کوکی)
-:جلوی چشمت رو نمیبینی کوری هااااا؟(با داد)
+:اولن شما هم به من خوردید ولی من چون مثل شما بی ادب نیستم ازتون عذر میخوام ( با داد)
-:چطور جرعت میکن با من اینجوری حرف بزنی هاا؟ میدونی من کیم ؟(با داد شدید)
+:نمیدونم نمیخوام هم بدونم
-:فکر کنم دلت تنبیه میخواد
+:چرند نگو و بعد از پیشش رفتم
ات توی ذهنش : چقدر کیوتههه
وای ات چی میگی به خودت بیا و بعد به راهم ادامه دادم
کوکی توی ذهنش : چرا نمیدونم ولی ازش خوشم اومده تا حالا هیچ دختری جرعت نکرده بود اینجوری حرف بزنه
ات و میا با هم رفتن کافه و شهربازی و کلی ختش گذروندن که ساعت 8 شد
+:میا زود باش بریم کلاب دیرمون شد
÷:اوکی بیا بریم
بعد چند مین به کلاب رسیدن
رفتیم لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم تا به مشتری ها برسیم بوی سیگار همه جا رو پر کرده بود و واقعا داشت حالم بهم میخورد
-:یه ویسگی بیارین
+:بدون اینکه قیافشو ببینم گفتم چشم رفتم تا بیارم
داشتن ویسگی رو میبردم که پام پیج خورد افتاد روی مرده( کوکی )
-:چه خبرته هرزههههه؟
+:ببخشید اع تو همونی هستی که صبح دیدم
-:دستا پا چلفتی برای این کارت و کار صبحت باید تنبیه بشی
+:داری چی میگی تو ؟
کوکی دستش رو گرفت ات خواست دستشو خلاص کنه ولی قدرتش به کوک نرسید
+:ولم کنننن
کوکی ات رو برد ماشین توی ماشین از ران های لختش گرفته بود و فشار میداد
+:دردم میگیره ولم کن (با گریه )
-:این هنوز اولشه بیب
و به کاخ رسیدن
-:از دستش گرفتم و بردم اتاقم
-:امشب قراره واسه من بشی بیب
+:ولم کن نمیخواممممم( با داد و گریه )
-:پرتش کردم روی تخت و روش نشستم و....
واقعا خیلی زیاد نوشتم دستم شکست
خماریییییی😎
برای پارت بعدی 5 لایک 💖💖💖
پاشدم ساعت 10 صبح بود گشنم بود رفتم پنکیک درست کردم و رفتم روی مبل نشستم و فیلم دیدم.
درینگ درینگ
+:الو سلام میا چه خبر ؟
÷:سلامتی حوصلم سر رفته میای بریم بیرون
+:اوکی ساعت چند
÷:ساعت 12
+:باش خدافظ
÷:خدافظ💕
لباس تقریبا باز پوشیدم و پیاده رفتم به آدرسی که میا برام فرستاده بود رفتم تو راه به یه مردی خوردم (کوکی)
-:جلوی چشمت رو نمیبینی کوری هااااا؟(با داد)
+:اولن شما هم به من خوردید ولی من چون مثل شما بی ادب نیستم ازتون عذر میخوام ( با داد)
-:چطور جرعت میکن با من اینجوری حرف بزنی هاا؟ میدونی من کیم ؟(با داد شدید)
+:نمیدونم نمیخوام هم بدونم
-:فکر کنم دلت تنبیه میخواد
+:چرند نگو و بعد از پیشش رفتم
ات توی ذهنش : چقدر کیوتههه
وای ات چی میگی به خودت بیا و بعد به راهم ادامه دادم
کوکی توی ذهنش : چرا نمیدونم ولی ازش خوشم اومده تا حالا هیچ دختری جرعت نکرده بود اینجوری حرف بزنه
ات و میا با هم رفتن کافه و شهربازی و کلی ختش گذروندن که ساعت 8 شد
+:میا زود باش بریم کلاب دیرمون شد
÷:اوکی بیا بریم
بعد چند مین به کلاب رسیدن
رفتیم لباسامون رو عوض کردیم و رفتیم تا به مشتری ها برسیم بوی سیگار همه جا رو پر کرده بود و واقعا داشت حالم بهم میخورد
-:یه ویسگی بیارین
+:بدون اینکه قیافشو ببینم گفتم چشم رفتم تا بیارم
داشتن ویسگی رو میبردم که پام پیج خورد افتاد روی مرده( کوکی )
-:چه خبرته هرزههههه؟
+:ببخشید اع تو همونی هستی که صبح دیدم
-:دستا پا چلفتی برای این کارت و کار صبحت باید تنبیه بشی
+:داری چی میگی تو ؟
کوکی دستش رو گرفت ات خواست دستشو خلاص کنه ولی قدرتش به کوک نرسید
+:ولم کنننن
کوکی ات رو برد ماشین توی ماشین از ران های لختش گرفته بود و فشار میداد
+:دردم میگیره ولم کن (با گریه )
-:این هنوز اولشه بیب
و به کاخ رسیدن
-:از دستش گرفتم و بردم اتاقم
-:امشب قراره واسه من بشی بیب
+:ولم کن نمیخواممممم( با داد و گریه )
-:پرتش کردم روی تخت و روش نشستم و....
واقعا خیلی زیاد نوشتم دستم شکست
خماریییییی😎
برای پارت بعدی 5 لایک 💖💖💖
۳.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.