عشق دردسر ساز 2 پارت 3
«توی خونه» *از زبان نویسنده*
دامیان:خب اگه راستش رو بخوای انیا من تو این فکرم که دنبال کار بگردیم.
انیا:منم موافقم اگه راستش رو بخوای چن وقته دارم به این فکر میکنم که ما بریم تو همون سازمان جاسوسی wide عضو شیم
«3 ماه بعد» *از زبان انیا*
3 ماه از وقتی که جاسوس شدیم میگذره و الان جزو جاسوس های سطح 2 هستیم اما اگه یه ماموریت دیگه هم تموم کنیم به سطح 1 میرسیم تازه لقب هم داریم من رایت پینک به معنی صورتی روشن و دامیان دارک بلو به معنی سیاه تیره
دامیان: میگم چطوره بریم پارک
من:خوبه
«پارک» *از زبان دامیان*
داشتیم راه میرفتیم که یهو انیا از هوش رفت و افتاد روی من برا همین بردمش بیمارستان
«بیمارستان» *از زبان دامیان*
بیرون نشسته بودم تا اینکه انیا به هوش اومد بعد از حرف زدن باهاش پرستار اومد و گفت..
پرستار:به هر دوتون تبریک میگم شما به زودی دختر دار میشید
«چند ماه بعد بیمارستان» *از زبان انیا*
دخترم بالاخره به دنیا اومد اسمشم گذاشتیم ایمی دزموند
«5 سال بعد» *از زبان انیا*
امروز تولد ایمیه و بالاخره اومد
منو دامیان: تول..
که تلفن مزاحم زنگ خورد و گند زد به تولد
ناشناس:سلام شما خانوم دزموند هستید
من:بله
ناشناس:متاسفانه پدر و مادر شما و همسرتون وقتی برای سفر تو کره بودن فوت کردن و تشییع جنازه هم شدن قبرشون هم تو پایتخت استانیا
وقتی اینو شنیدم تلفن از دستم افتاد
دامیان: چی شده
من:پدر و مادرمون مردن مال هر دو تامون
*از زبان ایمی*
یهو یه صدایی گفت...
صدا:به انیای عزیزم بگو ناراحت نباشه
وقتی برگشتم دیدم مامانبزرگمه
پیغامش رو به مامانم دادم و معلوم شد من قدرت دارم و میتونم روح رو ببینم در همون لحظه زنگ خونه زده شد و سیلویا اومد تو
سیلویا:خب یه ماموریت جدید براتون دارم
نکته:ایمی از هویت و قدرت مامان باباش خبر داره)
*از زبان انیا*
من:خب چی هست
سیلویا:خب یه مدرسه به اسم دابل هست شما باید دخترتون و گروهش رو در اون ثبت نام کنید البته اگر قدرت داشت
انیا:گروه؟
سیلویا:یه سوال تو الان دوستی داری ایمی چان
ایمی بله یه دختر به اسم تاراتا مادات و دو تا پسر به اسم هیمل ساهاما و تارو مادات
دامیان:خب اگه راستش رو بخوای انیا من تو این فکرم که دنبال کار بگردیم.
انیا:منم موافقم اگه راستش رو بخوای چن وقته دارم به این فکر میکنم که ما بریم تو همون سازمان جاسوسی wide عضو شیم
«3 ماه بعد» *از زبان انیا*
3 ماه از وقتی که جاسوس شدیم میگذره و الان جزو جاسوس های سطح 2 هستیم اما اگه یه ماموریت دیگه هم تموم کنیم به سطح 1 میرسیم تازه لقب هم داریم من رایت پینک به معنی صورتی روشن و دامیان دارک بلو به معنی سیاه تیره
دامیان: میگم چطوره بریم پارک
من:خوبه
«پارک» *از زبان دامیان*
داشتیم راه میرفتیم که یهو انیا از هوش رفت و افتاد روی من برا همین بردمش بیمارستان
«بیمارستان» *از زبان دامیان*
بیرون نشسته بودم تا اینکه انیا به هوش اومد بعد از حرف زدن باهاش پرستار اومد و گفت..
پرستار:به هر دوتون تبریک میگم شما به زودی دختر دار میشید
«چند ماه بعد بیمارستان» *از زبان انیا*
دخترم بالاخره به دنیا اومد اسمشم گذاشتیم ایمی دزموند
«5 سال بعد» *از زبان انیا*
امروز تولد ایمیه و بالاخره اومد
منو دامیان: تول..
که تلفن مزاحم زنگ خورد و گند زد به تولد
ناشناس:سلام شما خانوم دزموند هستید
من:بله
ناشناس:متاسفانه پدر و مادر شما و همسرتون وقتی برای سفر تو کره بودن فوت کردن و تشییع جنازه هم شدن قبرشون هم تو پایتخت استانیا
وقتی اینو شنیدم تلفن از دستم افتاد
دامیان: چی شده
من:پدر و مادرمون مردن مال هر دو تامون
*از زبان ایمی*
یهو یه صدایی گفت...
صدا:به انیای عزیزم بگو ناراحت نباشه
وقتی برگشتم دیدم مامانبزرگمه
پیغامش رو به مامانم دادم و معلوم شد من قدرت دارم و میتونم روح رو ببینم در همون لحظه زنگ خونه زده شد و سیلویا اومد تو
سیلویا:خب یه ماموریت جدید براتون دارم
نکته:ایمی از هویت و قدرت مامان باباش خبر داره)
*از زبان انیا*
من:خب چی هست
سیلویا:خب یه مدرسه به اسم دابل هست شما باید دخترتون و گروهش رو در اون ثبت نام کنید البته اگر قدرت داشت
انیا:گروه؟
سیلویا:یه سوال تو الان دوستی داری ایمی چان
ایمی بله یه دختر به اسم تاراتا مادات و دو تا پسر به اسم هیمل ساهاما و تارو مادات
۲.۶k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.