Pt27
Pt27
گیر افتادم
دو ماه بعد...
سوهی:ا/ت پاشو باید بری مدرسه
ا/ت در خواب سنگین خودش غرق شده
سوهی:ااااا/ت(داد)
ا/ت:ها؟ ها؟ اه چیشده کی دزده شده
سوهی:اوه عزیزم خوابیده بودی
ا/ت:وااای سوهی مجبوری هر روز اینجوری بیدارم کنی سکتم دادی
سوهی:خب بیدار نمیشی چیکار کنم
ا/ت:راستی انقدی سر خودت فشار نیار (دست گذاشتن روی شکم سوهی) برا بچت زرر داره
سوهی:پاشو پاشو اماده شو
ا/ت:باشه باشه
رفتم ماده شدم تا با سوهی صبحونه بخورم
راستی نمیدونید سوهی کیه همون زنی ک باهاش دوماه پیش اشنا شدم و عشقشو ازش گرفتم درسته من اینکار رو کردم!
سوهی:زر میزنه) حالا بیا صبحونتو بخور
ا/ت :راستی سوهی هواست باشه ها امکان داره هردیقه هر روز بچه بدنیا بیاد
سوهی:هواسم هست ا/ت نگران نباش
ا/ت:خب من دیگه باید برم سعی میکنم از سر کار زودتر بیام
سوهی:ببین من نمیخوام تو بخوارطر من نگران باشی تو با خیال راحت کارتو میکنی منم با این شیطون که کلا فیلم میبینیم خب تو برو دیرت نشه
ا/ت:اهام بای
سوهی:بای هی شیطون با خالت خداحافظي کن
ا/ت:خیلی اسکلی
یه لبخندی زد و رفت داخل منم دیگه رفتم به سوی مدرسه
من واقعا از این زندگیم بیشتر خوشم میاد توی این دوماه خیلی تلاش کردم تا یه همچین زندگی بسازم شما نمیدونید چیا گذشت نه؟ پس برگردیم به دوماه قبل)
(دوماه قبل)
ا/ت:الان حالتون بهتره نه؟
سوهی:اهم راستی من درست باهات اشنا نشدم توی این دوهفته فقط داشتم گریه میکردم. خب میتونم اسمتو بپرسم؟
ا/ت:ا. اره اسمم ا/ته
سوهی:منم اسمم سوهیه خشبختم ا/ت
ا/ت:منم همینطور خانم سوهی
سوهی:بیخیال بابا منم هم سن توهم دیگه نیاز نیس خانم صدام کنی باهام مث خواهرت رفتار کن
ا/ت:اما من خواهری ندارم
سوهی:از حالا به بعد داری
زنگ خردن گوشی)
ا/ت :گوشیم کو
سوهی:اشاره کردن) اون نیس
ا/ت:اه خودشه از کجا فهمیدی اینجا....
سوهی:چیشد
گریه کردن
سوهی بلند شد اومد سمتم وگفت چیشه ا/ت
گوشیو به سمتش گرفتمو گفتم این این همون کثافتیه ک بخوارطرش من اونجوری وسط خیابون بودم
سوهی :دیدن) (جونگ کوک) جونگ کوک؟ این کیه؟
ا/ت:یه کثافت قاتل!
سوهی:چی؟ قاتل؟
ا/ت:اره هیچی نمیدونی باید بهت بگم که چ ادمیه توهم مطمئنم ازش متنفر میشی
سوهی:خب ا/ت اگه برات مشکلی نداره بهم بگو من الان خواهرتم ا/ت میتونی همه چیو بهم بگی
هر اتفاقی که افتاده بود رو براش توضیح دادم
سوهی:چی؟ اینا چین داری به من میگی؟ واقعا یه همچین اتفاق هایی تو زندگیت افتاده؟؟
ا/ت:متاسفانه اره من انتظار یه همچین زندگیو نداشتم و حالا جایی برای زندگی کردن نداشتم که اومدم خونه تو
سوهی :خوشحالم که اوردمت اینجا من ازت خیلی اعصبانی بودم اما تا اینا رو شنیدم خب دیگه من خداروشکر میکنم اون شب فکر خودکشی به سرت نزده بود
ا/ت :خودکشی؟ هع
هی حماتم کن!
گیر افتادم
دو ماه بعد...
سوهی:ا/ت پاشو باید بری مدرسه
ا/ت در خواب سنگین خودش غرق شده
سوهی:ااااا/ت(داد)
ا/ت:ها؟ ها؟ اه چیشده کی دزده شده
سوهی:اوه عزیزم خوابیده بودی
ا/ت:وااای سوهی مجبوری هر روز اینجوری بیدارم کنی سکتم دادی
سوهی:خب بیدار نمیشی چیکار کنم
ا/ت:راستی انقدی سر خودت فشار نیار (دست گذاشتن روی شکم سوهی) برا بچت زرر داره
سوهی:پاشو پاشو اماده شو
ا/ت:باشه باشه
رفتم ماده شدم تا با سوهی صبحونه بخورم
راستی نمیدونید سوهی کیه همون زنی ک باهاش دوماه پیش اشنا شدم و عشقشو ازش گرفتم درسته من اینکار رو کردم!
سوهی:زر میزنه) حالا بیا صبحونتو بخور
ا/ت :راستی سوهی هواست باشه ها امکان داره هردیقه هر روز بچه بدنیا بیاد
سوهی:هواسم هست ا/ت نگران نباش
ا/ت:خب من دیگه باید برم سعی میکنم از سر کار زودتر بیام
سوهی:ببین من نمیخوام تو بخوارطر من نگران باشی تو با خیال راحت کارتو میکنی منم با این شیطون که کلا فیلم میبینیم خب تو برو دیرت نشه
ا/ت:اهام بای
سوهی:بای هی شیطون با خالت خداحافظي کن
ا/ت:خیلی اسکلی
یه لبخندی زد و رفت داخل منم دیگه رفتم به سوی مدرسه
من واقعا از این زندگیم بیشتر خوشم میاد توی این دوماه خیلی تلاش کردم تا یه همچین زندگی بسازم شما نمیدونید چیا گذشت نه؟ پس برگردیم به دوماه قبل)
(دوماه قبل)
ا/ت:الان حالتون بهتره نه؟
سوهی:اهم راستی من درست باهات اشنا نشدم توی این دوهفته فقط داشتم گریه میکردم. خب میتونم اسمتو بپرسم؟
ا/ت:ا. اره اسمم ا/ته
سوهی:منم اسمم سوهیه خشبختم ا/ت
ا/ت:منم همینطور خانم سوهی
سوهی:بیخیال بابا منم هم سن توهم دیگه نیاز نیس خانم صدام کنی باهام مث خواهرت رفتار کن
ا/ت:اما من خواهری ندارم
سوهی:از حالا به بعد داری
زنگ خردن گوشی)
ا/ت :گوشیم کو
سوهی:اشاره کردن) اون نیس
ا/ت:اه خودشه از کجا فهمیدی اینجا....
سوهی:چیشد
گریه کردن
سوهی بلند شد اومد سمتم وگفت چیشه ا/ت
گوشیو به سمتش گرفتمو گفتم این این همون کثافتیه ک بخوارطرش من اونجوری وسط خیابون بودم
سوهی :دیدن) (جونگ کوک) جونگ کوک؟ این کیه؟
ا/ت:یه کثافت قاتل!
سوهی:چی؟ قاتل؟
ا/ت:اره هیچی نمیدونی باید بهت بگم که چ ادمیه توهم مطمئنم ازش متنفر میشی
سوهی:خب ا/ت اگه برات مشکلی نداره بهم بگو من الان خواهرتم ا/ت میتونی همه چیو بهم بگی
هر اتفاقی که افتاده بود رو براش توضیح دادم
سوهی:چی؟ اینا چین داری به من میگی؟ واقعا یه همچین اتفاق هایی تو زندگیت افتاده؟؟
ا/ت:متاسفانه اره من انتظار یه همچین زندگیو نداشتم و حالا جایی برای زندگی کردن نداشتم که اومدم خونه تو
سوهی :خوشحالم که اوردمت اینجا من ازت خیلی اعصبانی بودم اما تا اینا رو شنیدم خب دیگه من خداروشکر میکنم اون شب فکر خودکشی به سرت نزده بود
ا/ت :خودکشی؟ هع
هی حماتم کن!
۶.۱k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.