فیک جونگ کوک پارت ۱۸ (معشوقه) فصل ۲
کای:بیا شرط ببندیم اگه تونستی ۲ تا بطری کامل رو بخوری هر درخواستی ازم داشته باشی برات انجام میدم ولی اگه نتونستی باید امشب زیر خوابم باشی!
ا.ت: اممم میشه تو بخوری؟
کای:اگه تو بخوای باشه من میخورم ولی خواستم بهت یه شانس بدم چون من به راحتی حتی ۳ تا بطری رو هم میتونم خالی کنم؟
ا.ت:اممم اصن بیا شرط نبندیم😁
کای: نمیشه..
ا.ت:باشه قبوله..
لیوان گرفتن و سر کشیدم ترجیح میدادم بمیرم تا اینکه زیر خواب این عوضی بشم یه بطری رو خالی کردم و نگاهی به ارباب انداختم که اون دختره روی پاش نشسته بود واین حرصم رو بیشتر میکرد وباعث میشد سریعتر بخورم ولی دیگه زیادی خورده بودم اصلا حواسم نبود کی ۳ تا بطری رو خالی کردم و داشتم چهارمی رو میخوردم از خوردن دست کشیدم ولی بخاطر سم داخل نوشیدنی ها خیلی ضعیف شده بودم و نمیتونستم تکون بخورم و بزور نفس میکشیدم یه دفعه کای اومد سمتم و لbاشو روی لbام گذاشت هر کا ی کردم نمیتونستم پسش بزنم دستامو روی شونه هاش گذاشتم که هولش بدم که یهو پرت شد کنار! خیلی تعجب کردم ولی دیدم ارباب اومده نجاتم بده! چه عجبیه بار یه کارو درست رو انجام داد😐
ارباب: خب هرzه کوچولو داشتی چه غلطی میکردی؟
چقد پروعه اون داشت به من خیانت میکرد بعد به من میگه هرzه 😑
ا.ت: به من نگو هرzه ولم کن برو گمشو پیش همون دختره!
ارباب: با دdی درست حرف بزن هرzه کوچولو!
ا.ت: گوه نخور من و تو تا بحال رابطه نداشتیم پس خفه!
خودمم نفهمیدم چیشد که یهو شجاع شدم و شروع کردم به زبون درازی کردن.اونم شروع کرد به تهدید کردنم با حرفش خیلی ترسیدم یعنی میخواد چیکار کنه؟! یه دفعه مچ دستمو گرفت و بزور بلندم کرد ولی پاهام توان ایستادن نداشت چسbوندنش به دیوار و با دستاش لمsم میکرد ولی توان پس زدنش رو نداشتم یهو دستشو وارد شرtم کرد که یهو جیغ کشیدم دستشو سمت پوsیم برد و انگشتش رو واردم کرد که جیغی کشیدم اون عوضی داشت بهم تجaوz میکرد! چرا کسی منو از دستش نجات نمیداد هرچی جیغ میزدم بی فایده بود یهو دومین انگشتش رو اضافه کرد از شدت درد محکم بازوش رو گرفتم و سرم بی جون توی گردنش رفت پاهام دیگه جونی نداشت چون مسموم شده بودم اون عوضی هم داشت این کارو میکرد سومین انگشتش که واردم یهو نفسم برید و نمیتونستم نفس بکشم بدنم شل شد قطعا من دارم میمیرم حبس شد و بدنش شل شد یهو شروع کردن به حرکت دادن انگشتاش داخلم. دیگه جونی برام نمونده بود!یهو انگشتاش رو بیرون کشید براید bغلم کرد و بردم داخل ماشین دیگه جونی نداشتم و داشتم میمردم.یهو لbاشو روی لbام گذاشت داشت بهم نفس میداد ولی من دیگه خوب نمیشم میمیرم!ولی بعد چند مین نفسم برگشت.ه
ازم پرسید که بخاطر اون اینطور شدم!خب معلومه که بخاطر اون بود چون نوشیدنی هارو مسموم کرده بود.........
ا.ت: اممم میشه تو بخوری؟
کای:اگه تو بخوای باشه من میخورم ولی خواستم بهت یه شانس بدم چون من به راحتی حتی ۳ تا بطری رو هم میتونم خالی کنم؟
ا.ت:اممم اصن بیا شرط نبندیم😁
کای: نمیشه..
ا.ت:باشه قبوله..
لیوان گرفتن و سر کشیدم ترجیح میدادم بمیرم تا اینکه زیر خواب این عوضی بشم یه بطری رو خالی کردم و نگاهی به ارباب انداختم که اون دختره روی پاش نشسته بود واین حرصم رو بیشتر میکرد وباعث میشد سریعتر بخورم ولی دیگه زیادی خورده بودم اصلا حواسم نبود کی ۳ تا بطری رو خالی کردم و داشتم چهارمی رو میخوردم از خوردن دست کشیدم ولی بخاطر سم داخل نوشیدنی ها خیلی ضعیف شده بودم و نمیتونستم تکون بخورم و بزور نفس میکشیدم یه دفعه کای اومد سمتم و لbاشو روی لbام گذاشت هر کا ی کردم نمیتونستم پسش بزنم دستامو روی شونه هاش گذاشتم که هولش بدم که یهو پرت شد کنار! خیلی تعجب کردم ولی دیدم ارباب اومده نجاتم بده! چه عجبیه بار یه کارو درست رو انجام داد😐
ارباب: خب هرzه کوچولو داشتی چه غلطی میکردی؟
چقد پروعه اون داشت به من خیانت میکرد بعد به من میگه هرzه 😑
ا.ت: به من نگو هرzه ولم کن برو گمشو پیش همون دختره!
ارباب: با دdی درست حرف بزن هرzه کوچولو!
ا.ت: گوه نخور من و تو تا بحال رابطه نداشتیم پس خفه!
خودمم نفهمیدم چیشد که یهو شجاع شدم و شروع کردم به زبون درازی کردن.اونم شروع کرد به تهدید کردنم با حرفش خیلی ترسیدم یعنی میخواد چیکار کنه؟! یه دفعه مچ دستمو گرفت و بزور بلندم کرد ولی پاهام توان ایستادن نداشت چسbوندنش به دیوار و با دستاش لمsم میکرد ولی توان پس زدنش رو نداشتم یهو دستشو وارد شرtم کرد که یهو جیغ کشیدم دستشو سمت پوsیم برد و انگشتش رو واردم کرد که جیغی کشیدم اون عوضی داشت بهم تجaوz میکرد! چرا کسی منو از دستش نجات نمیداد هرچی جیغ میزدم بی فایده بود یهو دومین انگشتش رو اضافه کرد از شدت درد محکم بازوش رو گرفتم و سرم بی جون توی گردنش رفت پاهام دیگه جونی نداشت چون مسموم شده بودم اون عوضی هم داشت این کارو میکرد سومین انگشتش که واردم یهو نفسم برید و نمیتونستم نفس بکشم بدنم شل شد قطعا من دارم میمیرم حبس شد و بدنش شل شد یهو شروع کردن به حرکت دادن انگشتاش داخلم. دیگه جونی برام نمونده بود!یهو انگشتاش رو بیرون کشید براید bغلم کرد و بردم داخل ماشین دیگه جونی نداشتم و داشتم میمردم.یهو لbاشو روی لbام گذاشت داشت بهم نفس میداد ولی من دیگه خوب نمیشم میمیرم!ولی بعد چند مین نفسم برگشت.ه
ازم پرسید که بخاطر اون اینطور شدم!خب معلومه که بخاطر اون بود چون نوشیدنی هارو مسموم کرده بود.........
۴.۷k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.