نام رمان:عشق مافیایی من
نام رمان:عشق مافیایی من
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعداد پارت:نامعلوم
Part 5
(ویو ات)رفتم خابیدم تا اینکه احساس کردم سردم شد خودمو جمع کردم تو بغل تهیونگ...
(ویو تهیونگ)خاب بودم احساس کردم یکی اومد بغلم دیدم ات خودشو مثل یه بچه جمع کرده تو بغلم خندم گرفت گفتم...
تهیونگ:مگه خودت نمیگفتی بهم دست نزن الان خودت اومدی بغلم
(ویو ات)دیدم خودم رفتم بغلش خجالت کشیدم گفتم...
ات:خب سردم بود نفهمیدم
(ویو ات)اینو گفتم خاستم از بغلش بیام بیرون که نذاشت
ات:ولم کنننن
تهیونگ:نمیخام
ات:... خب بگو ساعت چنده
تهیونگ:۴ بگیر بخواب
ات:باش
(ویو تهیونگ)بغلش کردم و خابیدیم موهاش خیلی بوی خوبی میداد...
(ویو ات)تو بغلش احساس امنیت میکردم ارامش خوبی بهم میداد خابیدیم که...
پرش زمانی به ۹ صبح...
(ویو ات)صبح بود با نوری که به چشمم خورد بیدار شدم دیدم تهیونگ مثل یه بچه کوچولو خاب بود بیدارش نشدم همین که خاستم بلند شم دستمو گرفت کشید افتادم تو بغلش و...
ات:مگه... تو.. خواب نبودی
تهیونگ: نه بیدار شدم... حالا کجا با عجله؟
ات:میخام برم پایین خب
(ویو ات) اینو که گفتم جامونو عوض کرد و روم خیمه زد...
ات:یااااا چیکار میکنی
(ویو ات)داشت بهم نزدیکتر میشد که هولش دادم که دستامو بهم قفل کردو نزدیکتر شد و لباشو گذاشت رو لبام همینجوری تو شک بودم که ازم جدا شد و گفتم...
ات:تو... تو... الان... چیکارکردی؟
تهیونگ:یه بوسه ساده بود باید عادت کنی هر روز صبح اینجوری بوست کنم
ات:....
(ویو ات)بدون حرفی از اتاق رفتم بیرون رفتم پایین صورتمو شستم و دیدم اومد صبحونه خورد سریع پاشد رفت منم رفتم یکم تو کاناپه نشستم با گوشیم بازی کردم دیدم از پله ها اومد پایین داشت میرفت جایی فکنم....
ات:کجا میری
تهیونگ:یکم کار دارم.. راستی امشب مهمونی هست تو یجایی که لینا قراره اونجا باشه و توهم میای باید اونجا جوری رفتار کنی که دوست دخترمی و لینا از من دوری کنه
ات:عا... باش
(ویو ات)اینو گفت ورفت منم نشستم تلویزیون دیدم ساعت شد ۱۲ تقریبا پاشدم رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم بیرون روتین پوستیمو زدم تا کارامو انجام بدم دیدم ساعت شد ۱ رفتم پایین دیدم خدمتکار میزو اماده کرده ولی تهیونگ نبود دیر کرده بود رفتم یکم جلو پنجره بیرون دید میزدم که دیدم کسی از پشت بغلم کرد تهیونگ بود
ات:اومدی؟
تهیونگ: ارع بیا ناهار بخور
ات:اومدم
(ویو ات)رفتیم سر میز غذا غذامونو خوردیم و پاشدیم رفتیم اتاقمون که تهیونگ سریع رفت وبهم گفت بهت یه لباس میفرسم واس شب اونو بپوش
ات:باشه... ولی چه زود میری
تهیونگ:اره ولی شب میام دنبالت ساعت ۱۰ اماده باش بای
ات:اوک.. بای
(ویو ات)آلارم گوشیمو گذاشتم ساعت ۶ و خابیدم.... پرش زمانی به ساعت ۶... از خواب
ادامش تو کامنت گذاشتم🙂💜
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعداد پارت:نامعلوم
Part 5
(ویو ات)رفتم خابیدم تا اینکه احساس کردم سردم شد خودمو جمع کردم تو بغل تهیونگ...
(ویو تهیونگ)خاب بودم احساس کردم یکی اومد بغلم دیدم ات خودشو مثل یه بچه جمع کرده تو بغلم خندم گرفت گفتم...
تهیونگ:مگه خودت نمیگفتی بهم دست نزن الان خودت اومدی بغلم
(ویو ات)دیدم خودم رفتم بغلش خجالت کشیدم گفتم...
ات:خب سردم بود نفهمیدم
(ویو ات)اینو گفتم خاستم از بغلش بیام بیرون که نذاشت
ات:ولم کنننن
تهیونگ:نمیخام
ات:... خب بگو ساعت چنده
تهیونگ:۴ بگیر بخواب
ات:باش
(ویو تهیونگ)بغلش کردم و خابیدیم موهاش خیلی بوی خوبی میداد...
(ویو ات)تو بغلش احساس امنیت میکردم ارامش خوبی بهم میداد خابیدیم که...
پرش زمانی به ۹ صبح...
(ویو ات)صبح بود با نوری که به چشمم خورد بیدار شدم دیدم تهیونگ مثل یه بچه کوچولو خاب بود بیدارش نشدم همین که خاستم بلند شم دستمو گرفت کشید افتادم تو بغلش و...
ات:مگه... تو.. خواب نبودی
تهیونگ: نه بیدار شدم... حالا کجا با عجله؟
ات:میخام برم پایین خب
(ویو ات) اینو که گفتم جامونو عوض کرد و روم خیمه زد...
ات:یااااا چیکار میکنی
(ویو ات)داشت بهم نزدیکتر میشد که هولش دادم که دستامو بهم قفل کردو نزدیکتر شد و لباشو گذاشت رو لبام همینجوری تو شک بودم که ازم جدا شد و گفتم...
ات:تو... تو... الان... چیکارکردی؟
تهیونگ:یه بوسه ساده بود باید عادت کنی هر روز صبح اینجوری بوست کنم
ات:....
(ویو ات)بدون حرفی از اتاق رفتم بیرون رفتم پایین صورتمو شستم و دیدم اومد صبحونه خورد سریع پاشد رفت منم رفتم یکم تو کاناپه نشستم با گوشیم بازی کردم دیدم از پله ها اومد پایین داشت میرفت جایی فکنم....
ات:کجا میری
تهیونگ:یکم کار دارم.. راستی امشب مهمونی هست تو یجایی که لینا قراره اونجا باشه و توهم میای باید اونجا جوری رفتار کنی که دوست دخترمی و لینا از من دوری کنه
ات:عا... باش
(ویو ات)اینو گفت ورفت منم نشستم تلویزیون دیدم ساعت شد ۱۲ تقریبا پاشدم رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم بیرون روتین پوستیمو زدم تا کارامو انجام بدم دیدم ساعت شد ۱ رفتم پایین دیدم خدمتکار میزو اماده کرده ولی تهیونگ نبود دیر کرده بود رفتم یکم جلو پنجره بیرون دید میزدم که دیدم کسی از پشت بغلم کرد تهیونگ بود
ات:اومدی؟
تهیونگ: ارع بیا ناهار بخور
ات:اومدم
(ویو ات)رفتیم سر میز غذا غذامونو خوردیم و پاشدیم رفتیم اتاقمون که تهیونگ سریع رفت وبهم گفت بهت یه لباس میفرسم واس شب اونو بپوش
ات:باشه... ولی چه زود میری
تهیونگ:اره ولی شب میام دنبالت ساعت ۱۰ اماده باش بای
ات:اوک.. بای
(ویو ات)آلارم گوشیمو گذاشتم ساعت ۶ و خابیدم.... پرش زمانی به ساعت ۶... از خواب
ادامش تو کامنت گذاشتم🙂💜
۱۰.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.