name:reasons part:1
𝕡𝕒𝕣𝕥:𝟙
صدای جیغا دوباره گوشش رو اذیت میکرد اما به این عادت کرده بود سال ها بود توی اون مرکز زیر زمینی زندگی میکرد در عوضش پول خوبی میگرفت و زندگی راحتی داشت...
هر ماه یه ادم جدید برای اینکار استخدام میشد اونا فقط استخدام میشدن بدون اینکه بدونن برای چی فقط پول میخاستن
اونا فکر میکردن بهشون در ازای کار کردن پول میدن اما نمیدونستن قراره چه بلایی سرشون بود
صدای قدمای اون مرد بین جیغ و فریادای بقیه گم میشد
برعکس همه ی فیلما خبری از دیواره های خونی نبود و خبری هم از لامپ ها و دیوار های شکسته نبود برعکس بود ...
دیوارای پوشیده و خاکستری لامپای روشن و سالم اونجا کاملا مجهز بود
با فشرده شدن انگشت نامجون روی صفحه حضور در باز شد و داخل رفت
تمام سال کارش این بود دارویی رو بسازه که افراد فقط خاطراتی که دوسشون دارن از بین ببره و باعث بشه سرد و نا امید بشن البته این خواسته خودش نبود
اون فقط دستور میگرفت اون تنها پول میخاست تا باهاش زندگی کنه
کیم تیهونگ(رییس نامجون): ادم جدید میخوای؟
نامجون: امروز تمرکز ندارم ... نمیتونم کاری بکنم
تهیونگ: ها؟ شوخیت گرفته؟ عوضی من بت پول میدما...برو
نامجون بیخیال نفسی کشید و رفت بیرون وسط راه رو دو نفر و در حال کشیدن دستای یه دختر بچه دید سریع سمتشون رفت و اونارو کنار زد
دختر : اقا...توروخدا کمکم کنید خواهش میکنم کمکم کنید اینا م..
یکی از مردا: اقا ... این و دکتر شماره 4 خواستن
نامجون نگاهی به دستای اون دختر که از ترس میلرزید و محکم استین لباسش رو گرفته بود کرد و محکم دستشو گرفت و سمت اتاق تهیونگ رفت درشو باز کرد و دختر و به داخل اتاق هل داد
تهیونگ: این دیگه چه کوفتیه؟
پاهاشو از روی میز اورد پایین و بلند شد
نامجون: قول دادی بچه هارو نمیاری اینجا و وارد این ماجراشون نمیکنی
تهیونگ : من نکردم ولی...(دستشو اروم روی چونه ا.ت میکشه) این که چیز خوبیه؟بچه نیس تازه دیگه 17 سالش داره میشه
نامجون: تو قول دادی
تهیونگ: خب دیگه اومده... میخوای چیکارش کنی .... خودت میبریش؟
نامجون: خودم روش ازمایش انجام میدم
تمام مدت ا.ت از پشت پیرهن نامجون و توی مشتش گرفته بود و از ترس گریه میکرد.اون حتی نمیدوسنت برای چی اینجاست و میخان باهاش چیکار کنن
کیم تهیونگ: ببرش...ولی نباید بی نتیجه باشه...میدونی که خونش کمیابه(با خنده)
نامجون دست ا.ت و گرفت و بیرون رفت بلافاصله از خارج شدن از اونجا ا.ت دست نامجون رو گاز گرفت و با تمام توانش دویید نامجون دنبال ا.ت میدویید و سعی میکرد اونو بگیره
بند کفش ا.ت باز شد و باعث شد ا.ت زمین بیوفته .از زانو و گونه ا.ت خون میومد نامجون به ا.ت رسید
ا.ت: تروخدا بام کاری نداشته باش...بزار برم...من کسیو ندارم بزار .
نامجون روی دو زانوش نشست و به ا.ت خیره شد: باش...ولی نمیتونی بیرون بمونی خطرناکه... با من بیا من جا برای خوابت دارم.دیگه فرار نکن منم بات کاری ندارم...باش؟
ا.ت: از..از کجا بدونم داری راست میگی؟...خودت گفتی منو...برای ازمایش میخوای..اصن ازمایش چی؟(با گریه)
نامجون دست ا.ت و گرفت و بلند کرد:بیا رو کولم تا ببرمت پات اسیب دیده
ا.ت با تردید دستشو روی شونه های بزرگ نامجون گذاشت و سوار کول نامجون شد
نامجون: خونه برات توضیح میدم...به شرط اینکه دوباره فرار نکنی باشه؟
ا.ت: اهوم
(خونه...ساعت 19)
جعبه کمک های اولیه کنار تخت باز شده بود
نامجون: یکمی درد داره ... میتونی پتو رو فشار بدی
ا.ت: اوم...اییی...ایششششش
بعد از چند مین نامجون کارشو تموم کرد
نامجون: میرم یکمی دمنوش بیارم برات
ا.ت ری تخت دراز کشیده بود اما خوابش برد نامجون موقعی ا.ت و دید پتو رو روش کشید و از اتاق بیرون رفت.
𝕡𝕒𝕣𝕥:𝟚
(صبح)
صبح زود ا.ت بلند شد و توی اون خونه ای که از بزرگیش نیاز به یه راهنما داشت میچرخید از پله ها پایین رفت و دست و صورتش رو شست اشپزخونه رو پیدا کرده بود اروم پاهاشو روی سرامیکای سرد خونه گذاشت و سمت اشپرخونه میرفت نامجون روی کاناپه رو به روی میز لم داده بود و کتاب میخوند با دیدن ا.ت نگاهی بهش کرد و دوباره به کتاب خیره شد
نامجون: صبحونه روی میز امادس میتونی بخوری
ا.ت:ص..صبح بخیر...ممنون ولی...من باید برم؟
نامجون:بری؟کجا؟جایی رو که نداری...همینجا میمونی...تو که نمیخوای دوباره گیر اونا بیوفتی؟ هوم؟
#bts
#بی_تی_اس
#نامجون
#فن_فیک
#سناریو
#تک_پارتی
صدای جیغا دوباره گوشش رو اذیت میکرد اما به این عادت کرده بود سال ها بود توی اون مرکز زیر زمینی زندگی میکرد در عوضش پول خوبی میگرفت و زندگی راحتی داشت...
هر ماه یه ادم جدید برای اینکار استخدام میشد اونا فقط استخدام میشدن بدون اینکه بدونن برای چی فقط پول میخاستن
اونا فکر میکردن بهشون در ازای کار کردن پول میدن اما نمیدونستن قراره چه بلایی سرشون بود
صدای قدمای اون مرد بین جیغ و فریادای بقیه گم میشد
برعکس همه ی فیلما خبری از دیواره های خونی نبود و خبری هم از لامپ ها و دیوار های شکسته نبود برعکس بود ...
دیوارای پوشیده و خاکستری لامپای روشن و سالم اونجا کاملا مجهز بود
با فشرده شدن انگشت نامجون روی صفحه حضور در باز شد و داخل رفت
تمام سال کارش این بود دارویی رو بسازه که افراد فقط خاطراتی که دوسشون دارن از بین ببره و باعث بشه سرد و نا امید بشن البته این خواسته خودش نبود
اون فقط دستور میگرفت اون تنها پول میخاست تا باهاش زندگی کنه
کیم تیهونگ(رییس نامجون): ادم جدید میخوای؟
نامجون: امروز تمرکز ندارم ... نمیتونم کاری بکنم
تهیونگ: ها؟ شوخیت گرفته؟ عوضی من بت پول میدما...برو
نامجون بیخیال نفسی کشید و رفت بیرون وسط راه رو دو نفر و در حال کشیدن دستای یه دختر بچه دید سریع سمتشون رفت و اونارو کنار زد
دختر : اقا...توروخدا کمکم کنید خواهش میکنم کمکم کنید اینا م..
یکی از مردا: اقا ... این و دکتر شماره 4 خواستن
نامجون نگاهی به دستای اون دختر که از ترس میلرزید و محکم استین لباسش رو گرفته بود کرد و محکم دستشو گرفت و سمت اتاق تهیونگ رفت درشو باز کرد و دختر و به داخل اتاق هل داد
تهیونگ: این دیگه چه کوفتیه؟
پاهاشو از روی میز اورد پایین و بلند شد
نامجون: قول دادی بچه هارو نمیاری اینجا و وارد این ماجراشون نمیکنی
تهیونگ : من نکردم ولی...(دستشو اروم روی چونه ا.ت میکشه) این که چیز خوبیه؟بچه نیس تازه دیگه 17 سالش داره میشه
نامجون: تو قول دادی
تهیونگ: خب دیگه اومده... میخوای چیکارش کنی .... خودت میبریش؟
نامجون: خودم روش ازمایش انجام میدم
تمام مدت ا.ت از پشت پیرهن نامجون و توی مشتش گرفته بود و از ترس گریه میکرد.اون حتی نمیدوسنت برای چی اینجاست و میخان باهاش چیکار کنن
کیم تهیونگ: ببرش...ولی نباید بی نتیجه باشه...میدونی که خونش کمیابه(با خنده)
نامجون دست ا.ت و گرفت و بیرون رفت بلافاصله از خارج شدن از اونجا ا.ت دست نامجون رو گاز گرفت و با تمام توانش دویید نامجون دنبال ا.ت میدویید و سعی میکرد اونو بگیره
بند کفش ا.ت باز شد و باعث شد ا.ت زمین بیوفته .از زانو و گونه ا.ت خون میومد نامجون به ا.ت رسید
ا.ت: تروخدا بام کاری نداشته باش...بزار برم...من کسیو ندارم بزار .
نامجون روی دو زانوش نشست و به ا.ت خیره شد: باش...ولی نمیتونی بیرون بمونی خطرناکه... با من بیا من جا برای خوابت دارم.دیگه فرار نکن منم بات کاری ندارم...باش؟
ا.ت: از..از کجا بدونم داری راست میگی؟...خودت گفتی منو...برای ازمایش میخوای..اصن ازمایش چی؟(با گریه)
نامجون دست ا.ت و گرفت و بلند کرد:بیا رو کولم تا ببرمت پات اسیب دیده
ا.ت با تردید دستشو روی شونه های بزرگ نامجون گذاشت و سوار کول نامجون شد
نامجون: خونه برات توضیح میدم...به شرط اینکه دوباره فرار نکنی باشه؟
ا.ت: اهوم
(خونه...ساعت 19)
جعبه کمک های اولیه کنار تخت باز شده بود
نامجون: یکمی درد داره ... میتونی پتو رو فشار بدی
ا.ت: اوم...اییی...ایششششش
بعد از چند مین نامجون کارشو تموم کرد
نامجون: میرم یکمی دمنوش بیارم برات
ا.ت ری تخت دراز کشیده بود اما خوابش برد نامجون موقعی ا.ت و دید پتو رو روش کشید و از اتاق بیرون رفت.
𝕡𝕒𝕣𝕥:𝟚
(صبح)
صبح زود ا.ت بلند شد و توی اون خونه ای که از بزرگیش نیاز به یه راهنما داشت میچرخید از پله ها پایین رفت و دست و صورتش رو شست اشپزخونه رو پیدا کرده بود اروم پاهاشو روی سرامیکای سرد خونه گذاشت و سمت اشپرخونه میرفت نامجون روی کاناپه رو به روی میز لم داده بود و کتاب میخوند با دیدن ا.ت نگاهی بهش کرد و دوباره به کتاب خیره شد
نامجون: صبحونه روی میز امادس میتونی بخوری
ا.ت:ص..صبح بخیر...ممنون ولی...من باید برم؟
نامجون:بری؟کجا؟جایی رو که نداری...همینجا میمونی...تو که نمیخوای دوباره گیر اونا بیوفتی؟ هوم؟
#bts
#بی_تی_اس
#نامجون
#فن_فیک
#سناریو
#تک_پارتی
۱۰.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.