عشق و غرور p9
با نوازش دست گرمی بیدار شدم
اما هنوز چشمام بسته بود و داشتم از این نوازش لذت میبردم..ولی این دست که دست بی بی نیست
اروم چشمامو باز کردم
با دو جفت چشم مشکی مواجه شدم
کی اومده بود...خونه بی بی رو از کجا پیدا کرد؟
اروم شصتش رو روی گونم کشید و گفت:
_مگه نگفتم از عمارت بیرون نیای
لحنش اروم بود..انگار نمیخواست خشونت به خرج بده
لب زدم:
_خیلی وقت بود بی بی رو ندیده بودم
_دفعه بعد بدون اجازه نمیری..باشه؟
لحن نرمش نزاشت مخالفت کنم:
_باشه
بی بی با سبدی اومد داخل:
_برای شام بمونید خانزاده
ایستاد و لباسشو مرتب کرد:
_نه باید بریم
از بی بی خدافظی کردم و رفتیم بیرون..
*****
_مگه من به شما نگفتم استرس برات ضرر داره..چرا مراعات نمیکنی
نیم نگاهی به خانزاده و نیروانا کردم...آخه چجوری بگم مادر شوهر و هووم آرامش برام نمیزارن
دکتر گفت:
_خیلی خب حالا برو روی اون تخت تا بیام
اروم روی تخت دراز کشیدم لباسم رو بالا داد و چیز لزجی به شکم گرد و کوچیکم مالید
دستگاهی آورد گذاشت روش و بعد از صفحه مانیتور مقابل عکسی افتاد:
_مبارکه عزیزم دو قلو هستن
با چشمای گرد به اون دوتا موجودی ک توی شکمم بودن نگاه میکردم
و تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود ک محافظت از ارشاویر و این دوتا بچه سخت خواهد بود
نیروانا با ذوق گفت:
_دخترن یا پسر؟؟
دکتر گفت:
_یه دختر یه پسر
اما هنوز چشمام بسته بود و داشتم از این نوازش لذت میبردم..ولی این دست که دست بی بی نیست
اروم چشمامو باز کردم
با دو جفت چشم مشکی مواجه شدم
کی اومده بود...خونه بی بی رو از کجا پیدا کرد؟
اروم شصتش رو روی گونم کشید و گفت:
_مگه نگفتم از عمارت بیرون نیای
لحنش اروم بود..انگار نمیخواست خشونت به خرج بده
لب زدم:
_خیلی وقت بود بی بی رو ندیده بودم
_دفعه بعد بدون اجازه نمیری..باشه؟
لحن نرمش نزاشت مخالفت کنم:
_باشه
بی بی با سبدی اومد داخل:
_برای شام بمونید خانزاده
ایستاد و لباسشو مرتب کرد:
_نه باید بریم
از بی بی خدافظی کردم و رفتیم بیرون..
*****
_مگه من به شما نگفتم استرس برات ضرر داره..چرا مراعات نمیکنی
نیم نگاهی به خانزاده و نیروانا کردم...آخه چجوری بگم مادر شوهر و هووم آرامش برام نمیزارن
دکتر گفت:
_خیلی خب حالا برو روی اون تخت تا بیام
اروم روی تخت دراز کشیدم لباسم رو بالا داد و چیز لزجی به شکم گرد و کوچیکم مالید
دستگاهی آورد گذاشت روش و بعد از صفحه مانیتور مقابل عکسی افتاد:
_مبارکه عزیزم دو قلو هستن
با چشمای گرد به اون دوتا موجودی ک توی شکمم بودن نگاه میکردم
و تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود ک محافظت از ارشاویر و این دوتا بچه سخت خواهد بود
نیروانا با ذوق گفت:
_دخترن یا پسر؟؟
دکتر گفت:
_یه دختر یه پسر
۱۱.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.