عشق سخت
پارت ۲۷
دو روز بعد
ا/ت ویو
قرار بود برم پیش چانگا
اماده شدم و رفتم پیشش
رسیدم دم خونش
در زدم در رو باز کرد
چانگا: سلام ا/ت بیا تو
رفتیم تو نشستیم چانگا یه چیزی اورد خوردیم و یخورده حرف زدیم
ا/ت: راستی چانگا تو با یونا قرار نمیزاری
چانگا: نه چرا
ا/ت: هیچی همینجوری ولی شما دو تا خیلی به هم میاین قرار بزارین
چانگا: ولی من از اون خوشم نمیاد
ا/ت: اوه حیف شد چون شما خیلی بهم میاین
چانگا: راستی ا/ت تو واقعا با کوک قرار میزاری
ا/ت: اره برای چی
چانگا: خب اگه پخش بشه قرار میزارین براش سخت نیست
ا/ت: خب فعلا که مخفیانه قرار میزاریم تا پخش بشه هم زمان زیاده
چانگا: تو از کس دیگه ای خوشت نمیومد
ا/ت: نه تازه رویای من قرار گذاشتن با کوک بود که الان میزارم
چانگا: خب از بین دوستات دلت نمیخواست با کسی قرار بزاری
ا/ت: نه بعدش هم همه پسرایی که باهاشون دثستم دوست پسرا دارن فقط تویی که.....
فهمیدم منظورش چیه..
ا/ت: نکنه تو از من خوشت میاد
چانگا: نه منظورم....
ا/ت: خب از کارات معلوم بود ولی ببخشید من دوست پسر دارم و نمیخوام بخاطر همچین چیزی دوستیمون رو خراب کنم پس دیگه در موردش حرف نزن منم وانمود میکنم که تو هیچوقت همچین حرفی نزدی
چانگا: اومم.. ب.. باشه (بدبخت شکست عشقی خورد این ا/ت هم چقدر خوشش میاد به بقیه ضربه بزنه)
یخورده حرف زدیم بعدش هم رفتم
ولی چرا هر کی باهاش صمیمی میشم بعدش میفهمم ازم خوشش میاد چرا اینطوری هست اخه
نمیخواستم برم خونه
همینطور تو خیابون ها با ماشین میگشتم که یه بستنی فروشی دیدم وایستادم یه بستنی گرفتم و همینطور راه میرفتم و بستنی میخوردم
داشتم راه میرفنم رسیدم به یه ساختمون بلند که کلی دختر دمش وایستاده بودن
یهو یه نفر از ساختمون اومد بیرون که دورش کلی بادیگارد بود بهش نگاه کردم دیدم کوکه
دخترا ریختن سمتش و میخواستن ازش امضا بگیرن ولی بادیگاردا دورش رو گرفته بودن و نمیزاشتن
از جلوم رد شدن یکی زد بهم خواستم بیفتم چشمام رو بستم و منتظر بودم بیفتم که یکی گرفتم
چشمام رو باز کردم ببینم کیه
دیدم.....
وای خدا...
هانه.
وایستادم
هان: ا/ت اصلا عوض نشدی
ا/ت: اوپا خودتی
هان: آره دلت برام تنگ شده بود
ا/ت: اره خیلی
پریدم بغلش
(هان برادر بزرگ تره ا/ت هست که آمریکا بوده و تازه برگشته کره هان از جیمین هم بزرگ تره)
کوک ویو
بادیگاردام دورم رو گرفته بودن و نمزاشتن که آرمی ها نزدیکم بشن
یهو متوجه ا/ت شدم که اونجا وایستاده
یکی زد بهش میخواست بیفته
میخواستم برم بگیرمش که دیدم یکی گرفتش
پسره ماسک داشت و قیافش معلوم نبود
ا/ت خیلی ذوق کرده بود که اون فرد رو دیده
وقتی بغلش کرد خون جلو شمام جمع شد
دیگه بقیه کارا و حرفاشون رو نتونستم ببینم و سوار ماشین شدم و رفتم
رسیدم خونه زنگ زدم به ا/ت
جواب نداد
اعصاب نداشتم
راه افتادم رفتم خونه ا/ت
رمز درشو زدم و رفتم تو
دیدم اون پسره اونجا پیش ا/ت هست و یکی دیگه هم اونجا هست
دقیق نگاه کردم دیدم اون فرد دیگه جیمینه
حرفاشون رو که گوش دادم همه چی رو فهمیدم و از رفتار و فکرایی که کردم پشیمون شدم
پس اون داداش بزرگ ا/ت و جیمین هان هستش و برگشته کره
برگشتم خونه و لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
هفته بعد
ا/ت ویو
....
ادامه توی پارت بعد....
_____________________________________________________
دو روز بعد
ا/ت ویو
قرار بود برم پیش چانگا
اماده شدم و رفتم پیشش
رسیدم دم خونش
در زدم در رو باز کرد
چانگا: سلام ا/ت بیا تو
رفتیم تو نشستیم چانگا یه چیزی اورد خوردیم و یخورده حرف زدیم
ا/ت: راستی چانگا تو با یونا قرار نمیزاری
چانگا: نه چرا
ا/ت: هیچی همینجوری ولی شما دو تا خیلی به هم میاین قرار بزارین
چانگا: ولی من از اون خوشم نمیاد
ا/ت: اوه حیف شد چون شما خیلی بهم میاین
چانگا: راستی ا/ت تو واقعا با کوک قرار میزاری
ا/ت: اره برای چی
چانگا: خب اگه پخش بشه قرار میزارین براش سخت نیست
ا/ت: خب فعلا که مخفیانه قرار میزاریم تا پخش بشه هم زمان زیاده
چانگا: تو از کس دیگه ای خوشت نمیومد
ا/ت: نه تازه رویای من قرار گذاشتن با کوک بود که الان میزارم
چانگا: خب از بین دوستات دلت نمیخواست با کسی قرار بزاری
ا/ت: نه بعدش هم همه پسرایی که باهاشون دثستم دوست پسرا دارن فقط تویی که.....
فهمیدم منظورش چیه..
ا/ت: نکنه تو از من خوشت میاد
چانگا: نه منظورم....
ا/ت: خب از کارات معلوم بود ولی ببخشید من دوست پسر دارم و نمیخوام بخاطر همچین چیزی دوستیمون رو خراب کنم پس دیگه در موردش حرف نزن منم وانمود میکنم که تو هیچوقت همچین حرفی نزدی
چانگا: اومم.. ب.. باشه (بدبخت شکست عشقی خورد این ا/ت هم چقدر خوشش میاد به بقیه ضربه بزنه)
یخورده حرف زدیم بعدش هم رفتم
ولی چرا هر کی باهاش صمیمی میشم بعدش میفهمم ازم خوشش میاد چرا اینطوری هست اخه
نمیخواستم برم خونه
همینطور تو خیابون ها با ماشین میگشتم که یه بستنی فروشی دیدم وایستادم یه بستنی گرفتم و همینطور راه میرفتم و بستنی میخوردم
داشتم راه میرفنم رسیدم به یه ساختمون بلند که کلی دختر دمش وایستاده بودن
یهو یه نفر از ساختمون اومد بیرون که دورش کلی بادیگارد بود بهش نگاه کردم دیدم کوکه
دخترا ریختن سمتش و میخواستن ازش امضا بگیرن ولی بادیگاردا دورش رو گرفته بودن و نمیزاشتن
از جلوم رد شدن یکی زد بهم خواستم بیفتم چشمام رو بستم و منتظر بودم بیفتم که یکی گرفتم
چشمام رو باز کردم ببینم کیه
دیدم.....
وای خدا...
هانه.
وایستادم
هان: ا/ت اصلا عوض نشدی
ا/ت: اوپا خودتی
هان: آره دلت برام تنگ شده بود
ا/ت: اره خیلی
پریدم بغلش
(هان برادر بزرگ تره ا/ت هست که آمریکا بوده و تازه برگشته کره هان از جیمین هم بزرگ تره)
کوک ویو
بادیگاردام دورم رو گرفته بودن و نمزاشتن که آرمی ها نزدیکم بشن
یهو متوجه ا/ت شدم که اونجا وایستاده
یکی زد بهش میخواست بیفته
میخواستم برم بگیرمش که دیدم یکی گرفتش
پسره ماسک داشت و قیافش معلوم نبود
ا/ت خیلی ذوق کرده بود که اون فرد رو دیده
وقتی بغلش کرد خون جلو شمام جمع شد
دیگه بقیه کارا و حرفاشون رو نتونستم ببینم و سوار ماشین شدم و رفتم
رسیدم خونه زنگ زدم به ا/ت
جواب نداد
اعصاب نداشتم
راه افتادم رفتم خونه ا/ت
رمز درشو زدم و رفتم تو
دیدم اون پسره اونجا پیش ا/ت هست و یکی دیگه هم اونجا هست
دقیق نگاه کردم دیدم اون فرد دیگه جیمینه
حرفاشون رو که گوش دادم همه چی رو فهمیدم و از رفتار و فکرایی که کردم پشیمون شدم
پس اون داداش بزرگ ا/ت و جیمین هان هستش و برگشته کره
برگشتم خونه و لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
هفته بعد
ا/ت ویو
....
ادامه توی پارت بعد....
_____________________________________________________
۸.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.