ای چَشم خُمارین که کِشد سُرمه خوابت؟
ای چَشم خُمارین که کِشد سُرمه خوابت؟
وین جام بلورین که خورَد باده نابت؟
خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر!
از خواب برآرم که نبینند به خوابت...
ای شمع که با شعله دل غَرقه به اشکی
یارب تو چه آتش ؟ که بشویند به آبت ؟
ای کاخِ همایون که در اقلیمِ عقابی...
یارب نَفِتَد وِلوِلِ یِ وای غَرابت...!
در پیچ و خم و تابم از آن زلف...خدا را
ای زلف...! که داد این همّه پیچ و خمُ تابت...؟
عکسی به خلایق فِکَن ای نقشِ حقایق...
تا چند...بخوانیم...به اوراقِ کتابت...
ای پیرِ خرابات...!چه افتاده که دیریست...
در کنج خرابات نبینند خرابت؟
دیدی که چه غافل گذَرَد قافله عمر.!.؟؟
بُگذاشت به شب خوابت و بگذشت شَبابت
آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم...
ای عُمر که سِیلَت ببرد..،چیست شتابت...؟
ای مُطربِ عشّاق که درکون و مکان نیست شَهابش
شوری به جز از غَلغَله چنگ و رُبابت...
در دِیرُ و حَرَم زَخمه سَنتور عبادت!
حاجی به حِجازَت زدُ راهِب به رَهابت..!
ای آهِ پَر اَفشان به سوی عرشِ الهی
خواهم..که به گردی نرسد تیر شهابت...
شهریست بِهَم یارُ . منُ یک تنه تنها .
ای دل به تو باکی نه که پاکست حسابت
وین جام بلورین که خورَد باده نابت؟
خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر!
از خواب برآرم که نبینند به خوابت...
ای شمع که با شعله دل غَرقه به اشکی
یارب تو چه آتش ؟ که بشویند به آبت ؟
ای کاخِ همایون که در اقلیمِ عقابی...
یارب نَفِتَد وِلوِلِ یِ وای غَرابت...!
در پیچ و خم و تابم از آن زلف...خدا را
ای زلف...! که داد این همّه پیچ و خمُ تابت...؟
عکسی به خلایق فِکَن ای نقشِ حقایق...
تا چند...بخوانیم...به اوراقِ کتابت...
ای پیرِ خرابات...!چه افتاده که دیریست...
در کنج خرابات نبینند خرابت؟
دیدی که چه غافل گذَرَد قافله عمر.!.؟؟
بُگذاشت به شب خوابت و بگذشت شَبابت
آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم...
ای عُمر که سِیلَت ببرد..،چیست شتابت...؟
ای مُطربِ عشّاق که درکون و مکان نیست شَهابش
شوری به جز از غَلغَله چنگ و رُبابت...
در دِیرُ و حَرَم زَخمه سَنتور عبادت!
حاجی به حِجازَت زدُ راهِب به رَهابت..!
ای آهِ پَر اَفشان به سوی عرشِ الهی
خواهم..که به گردی نرسد تیر شهابت...
شهریست بِهَم یارُ . منُ یک تنه تنها .
ای دل به تو باکی نه که پاکست حسابت
۵۷۲
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.