پارت17
چشم هامو باز کردم دیدم<br>
پرستار یه بچه خیلیییییییی کوچولو دستشه<br>
و داره میاد سمتم<br>
اروم بچه رو داد بهم<br>
اره اون دخترمون بود:) <br>
بعد از نیم ساعت وقتی شیر بچه رو داده بودم جونگکوک وارد اتاق شد<br>
لبخندی زدو اومد بچمون رو بغل کرد<br>
_ای خدااااا سلام کوچولویه من خوش اومدی <br>
لبخندی زدم<br>
اروم اومد لبمو یه بوسه زدو بچه رو گذاشت تویه بغلم<br>
*هفته بعد*<br>
بچه تویه اتاقش خواب بود<br>
ساعت12 شب بود<br>
خیلی کلافه و خسته بودم<br>
بدنمم هنوز درد میکرد هنوز جایه مشت هاش خوب نشده بود<br>
عصبی بودم<br>
کوک اومد خونه<br>
_سلام بیبی<br>
+کوک ببند دهنتو<br>
با بغض گفت: چیشده<br>
+چیشده؟ بدنم هنوز خوب نشده درد میکنه<br>
وقتی میخوام به این بچه شیر بدم انگار چاقو تو سینم فرو میکنن انقدر درد میگیره<br>
کبوده<br>
من چیکار کنم هان؟ بدنم هنوز کبوده ببند دهنتو ازت بدم میاد<br>
کوک تویه چشم هاش اشک جمع شد<br>
اروم اومد سمتم<br>
اما من هولش دادم<br>
+گمشو بیرون<br>
اروم گفت: قشنگم! <br>
+گفتم گمشو(داد)<br>
کوک رفت بیرون<br>
بچه بیدار شد رفتم بالا سمتش اروم بغلش کردم<br>
+هیس مامانی.. هیق.. هیس چیزی نیست... هیق.. <br>
اروم کردم بچه رو<br>
نشستم رویه تخت و بهش شیر دادم<br>
داشت شیر میخورد<br>
نگاهی بهش کردم<br>
خیلی شبیه کوکه<br>
+قشنگم منم تویه ساختت شریک بودم پس چرا انقدر شبیه باباتی هوم؟ <br>
بچه تویه خواب لبخند زد<br>
که یاد کاره چند دقیقه پیشم افتادم<br>
*پرش زمانی* <br>
ساعت2 شب بود<br>
کوک برنگشته بود<br>
نگرانش بودم<br>
داشتم لباسایه بچه رو عوض میکردم<br>
اسمه نینیمونو گذاشتیم<br>
لیانا<br>
لیانا خواب بود<br>
رفتم اروم دستی رویه صورت نرمو کوچولوش کشیدم<br>
بغضی گلوم رو صاحب شد<br>
+جونگکوک! <br>
با صدایی بغض دارو اروم:_جانم؟ <br>
+بیا خونه<br>
_بیبی اذیتت میکنم میدونم<br>
+بیا خونه! بای<br>
گوشیو قطع کردم<br>
صداش... صداش چرا انقدر یجوری بود<br>
صدایه کیلید اومد<br>
اومد داخل<br>
بهم لبخندی زد<br>
کلاه هودی سرش بود<br>
تکیه داد به دیوار<br>
نیومد نزدیکم<br>
+تا الان کجا بودی؟ <br>
_پارک<br>
+عاها<br>
_بیبیه من خوبه؟ <br>
+اوم<br>
_لیانا خوبه؟ <br>
+اره<br>
کوک اروم رفت سمت لیانا<br>
بوسش کرد<br>
و رفت سرجاش<br>
اومدم برم بچه رو ببرم بالا<br>
کوک اروم از پشت بغلم کرد<br>
اگه بچه بغلم نبود پسش میزدم<br>
رفتم بچه رو گذاشتم سره جاش<br>
کوک رو هول دادم<br>
که خورد زمین<br>
با یه مشت محکم زدم رویه سینش<br>
با بغض نگاهم کرد<br>
+بلند شو برو بیرون میخوام بخوابم! <br>
پرش زمانی<br>
ادامه دارد...
پرستار یه بچه خیلیییییییی کوچولو دستشه<br>
و داره میاد سمتم<br>
اروم بچه رو داد بهم<br>
اره اون دخترمون بود:) <br>
بعد از نیم ساعت وقتی شیر بچه رو داده بودم جونگکوک وارد اتاق شد<br>
لبخندی زدو اومد بچمون رو بغل کرد<br>
_ای خدااااا سلام کوچولویه من خوش اومدی <br>
لبخندی زدم<br>
اروم اومد لبمو یه بوسه زدو بچه رو گذاشت تویه بغلم<br>
*هفته بعد*<br>
بچه تویه اتاقش خواب بود<br>
ساعت12 شب بود<br>
خیلی کلافه و خسته بودم<br>
بدنمم هنوز درد میکرد هنوز جایه مشت هاش خوب نشده بود<br>
عصبی بودم<br>
کوک اومد خونه<br>
_سلام بیبی<br>
+کوک ببند دهنتو<br>
با بغض گفت: چیشده<br>
+چیشده؟ بدنم هنوز خوب نشده درد میکنه<br>
وقتی میخوام به این بچه شیر بدم انگار چاقو تو سینم فرو میکنن انقدر درد میگیره<br>
کبوده<br>
من چیکار کنم هان؟ بدنم هنوز کبوده ببند دهنتو ازت بدم میاد<br>
کوک تویه چشم هاش اشک جمع شد<br>
اروم اومد سمتم<br>
اما من هولش دادم<br>
+گمشو بیرون<br>
اروم گفت: قشنگم! <br>
+گفتم گمشو(داد)<br>
کوک رفت بیرون<br>
بچه بیدار شد رفتم بالا سمتش اروم بغلش کردم<br>
+هیس مامانی.. هیق.. هیس چیزی نیست... هیق.. <br>
اروم کردم بچه رو<br>
نشستم رویه تخت و بهش شیر دادم<br>
داشت شیر میخورد<br>
نگاهی بهش کردم<br>
خیلی شبیه کوکه<br>
+قشنگم منم تویه ساختت شریک بودم پس چرا انقدر شبیه باباتی هوم؟ <br>
بچه تویه خواب لبخند زد<br>
که یاد کاره چند دقیقه پیشم افتادم<br>
*پرش زمانی* <br>
ساعت2 شب بود<br>
کوک برنگشته بود<br>
نگرانش بودم<br>
داشتم لباسایه بچه رو عوض میکردم<br>
اسمه نینیمونو گذاشتیم<br>
لیانا<br>
لیانا خواب بود<br>
رفتم اروم دستی رویه صورت نرمو کوچولوش کشیدم<br>
بغضی گلوم رو صاحب شد<br>
+جونگکوک! <br>
با صدایی بغض دارو اروم:_جانم؟ <br>
+بیا خونه<br>
_بیبی اذیتت میکنم میدونم<br>
+بیا خونه! بای<br>
گوشیو قطع کردم<br>
صداش... صداش چرا انقدر یجوری بود<br>
صدایه کیلید اومد<br>
اومد داخل<br>
بهم لبخندی زد<br>
کلاه هودی سرش بود<br>
تکیه داد به دیوار<br>
نیومد نزدیکم<br>
+تا الان کجا بودی؟ <br>
_پارک<br>
+عاها<br>
_بیبیه من خوبه؟ <br>
+اوم<br>
_لیانا خوبه؟ <br>
+اره<br>
کوک اروم رفت سمت لیانا<br>
بوسش کرد<br>
و رفت سرجاش<br>
اومدم برم بچه رو ببرم بالا<br>
کوک اروم از پشت بغلم کرد<br>
اگه بچه بغلم نبود پسش میزدم<br>
رفتم بچه رو گذاشتم سره جاش<br>
کوک رو هول دادم<br>
که خورد زمین<br>
با یه مشت محکم زدم رویه سینش<br>
با بغض نگاهم کرد<br>
+بلند شو برو بیرون میخوام بخوابم! <br>
پرش زمانی<br>
ادامه دارد...
۹.۴k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.