part ①⑤
از زبان ا.ت
استاد داشت میداد ک درد شدیدی ت شکمم حس کردم...میخواستم بالا بیارم...شاید بخاطر اینکه تهیونگ منو ت شکمم زده بود...احح دختر خودت میدونی خیلی لاغری چرا علکی میری گو میخوری
ا.ت : استاد استاد میتونم برم دسشویی
استاد : برو زود برگرد
بدو رفتم سمت دسشوییا یدفه دیدم خون بالا اوردم...ترسیدم کوک یا جیوو بفهمن پس..صورتمو شستم و داشتم میرفتم سر کلاس...سرگیجه داشتم و چشمام سیاهی میرف ک یدفه افتادم و نفهمیدم چی شد
چشمامو ک باز کردم ت بیمارستان بودم و کوک پیشم بود و تا چشمش بهم خورد بغلم کرد
ا.ت : چی شد
کوک : اینو من باید ازت بپرسم...دختر چکار خودت کردی فک نمیکنی یهو بیفتی بمیری با این اندام لاغرت اون وقت من چ خاکی رو سرم بریزم
ا.ت : جیوو کجاس
کوک : جیوو هنوز مدرسس...ازین ب بعد حق نداری عدا بدگرلا رو دربیاری یا اینکه با تهیونگ در بیفتی تازه خودشم ک شنید این اتفاق واست افتاد نگران شد
ا.ت : نگران شده یا باز شروع کرده میگه پاستوریزه اینطوریه و پاستوریزه اونطوریه
کوک : نه اصلا هم اینجوری نگف و اینکه مدیر مدرسه گف یه هفته استراحت کن..و اینکه جیوو درس و تکلیفتو میاره خونه
ا.ت : باشه حالا
کوک دستمو گرف
کوک : الان خوبی
ا.ت : اوهوم 🙂❤
کوک : دکتر گف ب هوش اومدی مرخصی..پس..
کوک بلندم کرد
کوک : الان میبرمت خونه
ا.ت : من میتونم راه برم
کوک : بزارم خودت راه بری تا شب هم نمیرسیم
ا.ت : کوکککک
کوک :( خنده )
کوک منو برد خونه
کوک : کاری داشتی زنگ بزن
ا.ت : اوکی ممنون
کوک لبخندی زد و منو رو سرم بوسید و رف
استاد داشت میداد ک درد شدیدی ت شکمم حس کردم...میخواستم بالا بیارم...شاید بخاطر اینکه تهیونگ منو ت شکمم زده بود...احح دختر خودت میدونی خیلی لاغری چرا علکی میری گو میخوری
ا.ت : استاد استاد میتونم برم دسشویی
استاد : برو زود برگرد
بدو رفتم سمت دسشوییا یدفه دیدم خون بالا اوردم...ترسیدم کوک یا جیوو بفهمن پس..صورتمو شستم و داشتم میرفتم سر کلاس...سرگیجه داشتم و چشمام سیاهی میرف ک یدفه افتادم و نفهمیدم چی شد
چشمامو ک باز کردم ت بیمارستان بودم و کوک پیشم بود و تا چشمش بهم خورد بغلم کرد
ا.ت : چی شد
کوک : اینو من باید ازت بپرسم...دختر چکار خودت کردی فک نمیکنی یهو بیفتی بمیری با این اندام لاغرت اون وقت من چ خاکی رو سرم بریزم
ا.ت : جیوو کجاس
کوک : جیوو هنوز مدرسس...ازین ب بعد حق نداری عدا بدگرلا رو دربیاری یا اینکه با تهیونگ در بیفتی تازه خودشم ک شنید این اتفاق واست افتاد نگران شد
ا.ت : نگران شده یا باز شروع کرده میگه پاستوریزه اینطوریه و پاستوریزه اونطوریه
کوک : نه اصلا هم اینجوری نگف و اینکه مدیر مدرسه گف یه هفته استراحت کن..و اینکه جیوو درس و تکلیفتو میاره خونه
ا.ت : باشه حالا
کوک دستمو گرف
کوک : الان خوبی
ا.ت : اوهوم 🙂❤
کوک : دکتر گف ب هوش اومدی مرخصی..پس..
کوک بلندم کرد
کوک : الان میبرمت خونه
ا.ت : من میتونم راه برم
کوک : بزارم خودت راه بری تا شب هم نمیرسیم
ا.ت : کوکککک
کوک :( خنده )
کوک منو برد خونه
کوک : کاری داشتی زنگ بزن
ا.ت : اوکی ممنون
کوک لبخندی زد و منو رو سرم بوسید و رف
۷۲.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.