مرا باور کن
مرا باور کن
پارت 65
ریاء
دلبر+تو از کجا دونستی اون از تیاء خواستگاری کرد؟
چشمام پراز اشک شدن و به صورت دلبر زل زدم و گفتم
_من...... من دیشب.... به... عمارت ارباب رفتم....... راستش... دنبال.. دانیال و تیاء میگردم اما.... فضولیم گل کرده بود......... رفتم همه ی عمارتو گشتم.... تا به اتاق آرمان..... رسیدم.... و تو کمدش..... دفترو پیدا کردم.......... یعداز اینکه........ نصفشو خوندم........ صدایی شنیدم....... ترسیدم........ آرمان اومده باشه...... از اتاق اومدم.... بیرون..... که دیدم ارباب رفت سمت اتاقش...... تا اینکه مطمئن شدم........ از عمارت زدم بیرون... وبه.... سمت جنگلی که اونجا کلبه رو پیدا کردم رفتم........... چنگل زیادی روشن فقط نور ماه بودکه روشنش میکرد....... تو هم میدونی من از..... تاریکی... زیاد وحشت ندارم..... فقط می خواستم این دفترو یه جایی........ قایم کنم......... وقتی به کلبه رسیدم....... از پشت کلبه یه صدایی اومد......... منم پشت کلبه رفتم..... و چون اونجا درخت های زیادی بودن...... پشت یکی از درختا قایم شدم
وقتی........ برگشتم ببینم پشت کلبه چی هست......
+چی هست ریااا..
شروع کردم به گریه کردن و میون گریه کردنم به دلبر تعریف می کردم
_دانیال و........ تیاء.. بودن...... دانیال روی زانوهاش نشسته بود.......... و یه انگشتر دستش بود.............
گریه ام شدت گرفت باید
دلبر بغلم کرد وگفت
+ریاء آروم باش بالاخره دانیال باید ازدواج کنه می خوای مجرد بمونه
_دلبر....... مسئله اینجا نیس......... بزار کامل کنم بعد می فهمی
+نه نمی خواد کامل کنی باید آروم بشی
_نه دلبر بزار....... حرف بزنم..... تا آروم بشم
+باشه عزیزم هرچه می خوای حرف بزن خودتو خالی کن
_دانیال...... به تیاء گفت..... که ازش خوشش اومده..... و یه جورایی عاشقشه......... تیاء اول قبول نکرد......... بهش گفت
من از خیلی وقت میدونم عاشق...... عاشق ریاء هستی و..... ریاء هم عاشقته اما....... اون م.. میدونی.... چی..... چی گفت
گفت....... اون هیچگاه...... هیچگاه عاشقم نبود....... اون فقط یه شرط بود...... بین خودش..... و عرشیا........ شرط شون این بود...... که .... اگر عاشقش شدم..... اون شرطو می بره ......... و گفت..... اون عاشقم...... شد..... اما من.... نه
.و.........دوباره صدای شکست قلبمو شنیدم........ ولی اینبار به هزار تکه تبدیل شد.......
ادامه دارد......
پارت 65
ریاء
دلبر+تو از کجا دونستی اون از تیاء خواستگاری کرد؟
چشمام پراز اشک شدن و به صورت دلبر زل زدم و گفتم
_من...... من دیشب.... به... عمارت ارباب رفتم....... راستش... دنبال.. دانیال و تیاء میگردم اما.... فضولیم گل کرده بود......... رفتم همه ی عمارتو گشتم.... تا به اتاق آرمان..... رسیدم.... و تو کمدش..... دفترو پیدا کردم.......... یعداز اینکه........ نصفشو خوندم........ صدایی شنیدم....... ترسیدم........ آرمان اومده باشه...... از اتاق اومدم.... بیرون..... که دیدم ارباب رفت سمت اتاقش...... تا اینکه مطمئن شدم........ از عمارت زدم بیرون... وبه.... سمت جنگلی که اونجا کلبه رو پیدا کردم رفتم........... چنگل زیادی روشن فقط نور ماه بودکه روشنش میکرد....... تو هم میدونی من از..... تاریکی... زیاد وحشت ندارم..... فقط می خواستم این دفترو یه جایی........ قایم کنم......... وقتی به کلبه رسیدم....... از پشت کلبه یه صدایی اومد......... منم پشت کلبه رفتم..... و چون اونجا درخت های زیادی بودن...... پشت یکی از درختا قایم شدم
وقتی........ برگشتم ببینم پشت کلبه چی هست......
+چی هست ریااا..
شروع کردم به گریه کردن و میون گریه کردنم به دلبر تعریف می کردم
_دانیال و........ تیاء.. بودن...... دانیال روی زانوهاش نشسته بود.......... و یه انگشتر دستش بود.............
گریه ام شدت گرفت باید
دلبر بغلم کرد وگفت
+ریاء آروم باش بالاخره دانیال باید ازدواج کنه می خوای مجرد بمونه
_دلبر....... مسئله اینجا نیس......... بزار کامل کنم بعد می فهمی
+نه نمی خواد کامل کنی باید آروم بشی
_نه دلبر بزار....... حرف بزنم..... تا آروم بشم
+باشه عزیزم هرچه می خوای حرف بزن خودتو خالی کن
_دانیال...... به تیاء گفت..... که ازش خوشش اومده..... و یه جورایی عاشقشه......... تیاء اول قبول نکرد......... بهش گفت
من از خیلی وقت میدونم عاشق...... عاشق ریاء هستی و..... ریاء هم عاشقته اما....... اون م.. میدونی.... چی..... چی گفت
گفت....... اون هیچگاه...... هیچگاه عاشقم نبود....... اون فقط یه شرط بود...... بین خودش..... و عرشیا........ شرط شون این بود...... که .... اگر عاشقش شدم..... اون شرطو می بره ......... و گفت..... اون عاشقم...... شد..... اما من.... نه
.و.........دوباره صدای شکست قلبمو شنیدم........ ولی اینبار به هزار تکه تبدیل شد.......
ادامه دارد......
۵.۳k
۰۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.