وانشانت مافیا جیمین( پارت ۷)
روز سوم
ت/ا: دیگه هیچ جونی نداشتم از گشنگی حالم داشت بهم میخورد سرم گیج میرفت لبم خشک شده بود. دیدم بلخره یکی درو باز کرد توی این چند روز چشمم به در بود که یکی بیاد.
خدمت کار بود اومد تودستش غذا بود.غذارو گذاشت رو زمین دستامو باز کرد دستام کبود شده بودن مالششون دادم. خدمت کار کمکم کرد که غذا بخورم بعد اینکه غذام تموم شد. خدمت کار گفت: باید بریم بالا منم سرمو تکمون دادم کمکم کرد بردم بالا نشوندم رو تخت وسایل کمک های اولیه رو اورد لباسمو در اورد تیکه های لباسم به ذخمم چسبیده بودن که با پنبه خیس خونای پشتمو پاک کرد موچین برداشت میخواست تیکه های لباس از پشتم برداره اولین تیکه لباس که برداشت یه داد بلند زدم که خدمت کار گفت ببخشید الان تموم میشه که دیدم در با شدت باز شد
از دید جیمن: از سر کار برگشتم میخواستم برم تو اتاقم که صدای داد ت/ا رو شنیدم سریع رفتم سمت اتاق درو با شدت باز کردم گفتم چه خبره!؟ چیشده؟؟
که ت/ا از دیدنم جا خورد. خدمت کار گفت: ببخشید الان تموم میشه. رفتم جلوتر گفتم لازم نکرده برو بیرون
خودم انجام میدم. خدمت کار رفت بیرون. رفتم پشت ت/ا نشستم یکمی از موهاش رو پشتش بود زدم کنار پشتشو که دیدم داشت گریم می گرفت ت/ا هم خشکش زده بود هیچی نمی گفت. مو چین گرفتم تیکه های لباس از پشتش برمیداشتم ولی ت /ا هیچ اه ناله ای نمی کرد شاید از ترس من بود همین جور تیکه های لباس برمیداشتم به خودم لعنت میفرستادم اما خودم نمیدونم برای چی تمام تیکه لباسارو برداشتم پماد برداشتم زدم به ذخمش که صداش، بلخره در اومد بهش گفتم چیزی نیست الان تموم میشه. ذخمشو بستم یه لباس تنش کردم میخواستم برم بیرون که دم گوشش گفتم متاسفم رفتم بیرون.
[ ] از زبون ت/ا: خدمت کار داشت تیکه لباسمو از ذخمم برمیداشت که یه داد بلند زدم یهو دیدم در باشدت باز شد با دیدنش جاخوردم خودش بود جیمین بود که گفت: چه خبره!؟ چیشده؟؟
[ ] که خدمت کار گفت: ببخشید الان تموم میشه جیمین گفت: لازم نکرده برو بیرون خودم انجام میدم. با این حرفش بیشتر جا خوردم. اومد پشتم نشست موها مو زد کنار مو چین گرفت شروع کرد به برداشتن تیکه های لباس. از این کارش واقعا جاخورده بودم از درد صدام در نمیامد چون میترسیدم عصبانی شه تیکه های لباس برداشت پماد زد به پشتم که یه سوزش بدی حس کردم که تاقت نیاوردم صدام در اومد که جیمین گفت: چیزی نیست الان تموم میشه کارش تموم شد یه لباس تنم کرد دم گوشم گفت: متاسفم منم با تعجب فقط بهش نگاه کردم که رفت بیرون.
[ ] از زبون جیمین: وقتی رفتم بیرون به خودم گفتم تو چت شده چرا وقتی رفتی پیشش قلبت انقدر تند تند میزد اصلا چرا بهش گفتم متاسفم... وای نه نکنه عاشقش شده باشم این غیره ممکنه که توی همین فکرا بودم رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم توی فکر بودم که خوابم برد.
[ ] از زبون ت/ا: از این کاراش واقعا شاخ در اورده بودم به خودم گفتم چرا وقتی دیدمش قلبم انقدر تند میزد اصلا... اصلا چرا این حرفارو بهم زد نکنه هم من هم اون عاشقم شده.... وای خدایا اینا چیه میگم غیر ممکنه کنه عاشقم شده باشه با همین فکرا خوابم برد...
ت/ا: دیگه هیچ جونی نداشتم از گشنگی حالم داشت بهم میخورد سرم گیج میرفت لبم خشک شده بود. دیدم بلخره یکی درو باز کرد توی این چند روز چشمم به در بود که یکی بیاد.
خدمت کار بود اومد تودستش غذا بود.غذارو گذاشت رو زمین دستامو باز کرد دستام کبود شده بودن مالششون دادم. خدمت کار کمکم کرد که غذا بخورم بعد اینکه غذام تموم شد. خدمت کار گفت: باید بریم بالا منم سرمو تکمون دادم کمکم کرد بردم بالا نشوندم رو تخت وسایل کمک های اولیه رو اورد لباسمو در اورد تیکه های لباسم به ذخمم چسبیده بودن که با پنبه خیس خونای پشتمو پاک کرد موچین برداشت میخواست تیکه های لباس از پشتم برداره اولین تیکه لباس که برداشت یه داد بلند زدم که خدمت کار گفت ببخشید الان تموم میشه که دیدم در با شدت باز شد
از دید جیمن: از سر کار برگشتم میخواستم برم تو اتاقم که صدای داد ت/ا رو شنیدم سریع رفتم سمت اتاق درو با شدت باز کردم گفتم چه خبره!؟ چیشده؟؟
که ت/ا از دیدنم جا خورد. خدمت کار گفت: ببخشید الان تموم میشه. رفتم جلوتر گفتم لازم نکرده برو بیرون
خودم انجام میدم. خدمت کار رفت بیرون. رفتم پشت ت/ا نشستم یکمی از موهاش رو پشتش بود زدم کنار پشتشو که دیدم داشت گریم می گرفت ت/ا هم خشکش زده بود هیچی نمی گفت. مو چین گرفتم تیکه های لباس از پشتش برمیداشتم ولی ت /ا هیچ اه ناله ای نمی کرد شاید از ترس من بود همین جور تیکه های لباس برمیداشتم به خودم لعنت میفرستادم اما خودم نمیدونم برای چی تمام تیکه لباسارو برداشتم پماد برداشتم زدم به ذخمش که صداش، بلخره در اومد بهش گفتم چیزی نیست الان تموم میشه. ذخمشو بستم یه لباس تنش کردم میخواستم برم بیرون که دم گوشش گفتم متاسفم رفتم بیرون.
[ ] از زبون ت/ا: خدمت کار داشت تیکه لباسمو از ذخمم برمیداشت که یه داد بلند زدم یهو دیدم در باشدت باز شد با دیدنش جاخوردم خودش بود جیمین بود که گفت: چه خبره!؟ چیشده؟؟
[ ] که خدمت کار گفت: ببخشید الان تموم میشه جیمین گفت: لازم نکرده برو بیرون خودم انجام میدم. با این حرفش بیشتر جا خوردم. اومد پشتم نشست موها مو زد کنار مو چین گرفت شروع کرد به برداشتن تیکه های لباس. از این کارش واقعا جاخورده بودم از درد صدام در نمیامد چون میترسیدم عصبانی شه تیکه های لباس برداشت پماد زد به پشتم که یه سوزش بدی حس کردم که تاقت نیاوردم صدام در اومد که جیمین گفت: چیزی نیست الان تموم میشه کارش تموم شد یه لباس تنم کرد دم گوشم گفت: متاسفم منم با تعجب فقط بهش نگاه کردم که رفت بیرون.
[ ] از زبون جیمین: وقتی رفتم بیرون به خودم گفتم تو چت شده چرا وقتی رفتی پیشش قلبت انقدر تند تند میزد اصلا چرا بهش گفتم متاسفم... وای نه نکنه عاشقش شده باشم این غیره ممکنه که توی همین فکرا بودم رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیدم توی فکر بودم که خوابم برد.
[ ] از زبون ت/ا: از این کاراش واقعا شاخ در اورده بودم به خودم گفتم چرا وقتی دیدمش قلبم انقدر تند میزد اصلا... اصلا چرا این حرفارو بهم زد نکنه هم من هم اون عاشقم شده.... وای خدایا اینا چیه میگم غیر ممکنه کنه عاشقم شده باشه با همین فکرا خوابم برد...
۶۰.۱k
۲۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.